کیست کز سودای تو از خان و مان آواره نیست
آخر ای جان آن دلِ سنگت ز سنگ خاره نیست
بی دلان در عرصه ی کوی تو سرگردان عشق
هم چو من هستند امّا هم چو من بیچاره نیست
میرِ دادی نیست ور باشد مجال آن که راست
کز تو فریادی کند مظلوم را این یاره نیست
در جهان هستند قتّالان بی رحمت بسی
لیک همچون چشم مست شوخ تو خون خواره نیست
عاشق صادق نباشد در مراتب هر که را
همچو ستر توبه ی من دامن صد پاره نیست
در فراق یار نتوان دوست گفتن هر که را
اشک خونین بر زریز صفحه ی رخ ساره نیست
خوش نماید در تماشا گاه ساحل روی بحر
خوف بر مستغرق دریاست بر نظّاره نیست
فیض عشق است آن که صادر می شود از عقل کل
در مسیح است آن کمال نفس درگهواره نیست
با خرد گفتم که در میدان تسلیم و رضا
چیست آن کز وقت مردان کار هر عیّاره نیست
گو مکرر شو قوافی ، بانگ بر من زد خرد
گفت تا در خود نگردی محو مطلق ، چاره نیست
ما و سوز سینه و درد دل و سودای دوست
معتقد چون نقظه ی ثابت بود سیّاره نیست
ما گدایان در شاهیم و در ملک وجود
شاه ما محتاج تاج و تخت و طوق و یاره نیست
با رقیب از در در آمد دوش و بر زد دوش و گفت
مجلسی آزادگان را از گرانان چاره نیست
گفتمش نه زور و نه زر دارم الّا زاریی
در چنین محنت نزاری از در بیغاره نیست
تا به کی داری چنین ش سخره ی وهم و خیال
همّتی هم راه او کن تا شود یک باره نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به غم و عشق و درد و جدایی میپردازد. شاعر در آن به احساسات عمیق انسانی اشاره میکند و با بیان دغدغهها و سرگشتگیهای عاشقان، میخواهد نشان دهد که عشق واقعی و درد فراق چه تاثیری بر آدمی میگذارد. او به چالشهایی که بر سر راه عشق وجود دارد اشاره میکند و به بیکسی و نیاز به یار میپردازد. همچنین، به تضاد میان ظواهر و حقیقت زندگی اشاره دارد و از ناتوانی در به دست آوردن آرامش و شناخت واقعی سخن میگوید. نهایتاً، شاعر تأکید میکند که در عمق درد و زاریهای عاشقانه، حقیقت و جوهر وجود عشق نمایان میشود.
هوش مصنوعی: کیست که به خاطر عشق تو خانه و کاشانهاش را رها نکرده باشد؟ ای جان، قلب تو هم مثل سنگ سخت نیست و احساس ندارد؟
هوش مصنوعی: بیدلانی که در خیابان تو سرگردانند، عاشقانی هستند مانند من، اما مانند من در بدبختی گرفتار نیستند.
هوش مصنوعی: اگر چنین چیزی در میان باشد که میگوید که اگر حاکم و رئیسی وجود داشته باشد، باید تحمل بشود که مظلومانی که صدای فریادشان به گوش میرسد، گوش شنوایی پیدا کنند. اما اگر این حاکم نتواند به داد مظلوم برسد، در حقیقت او لیاقت رهبری را ندارد.
هوش مصنوعی: در دنیا افرادی بیرحم و قاتل زیادی وجود دارند، اما هیچیک از آنها مانند چشمان مست و بازیگوش تو خونی نمیریزند.
هوش مصنوعی: عاشق واقعی در عمیقترین مراحل عشق باید صادق باشد، و در این راه نمیتواند کسی را مانند من ببیند که از خواستهها و اشتباهاتش به توبه پرداخته و قلبی پاره پاره دارد.
هوش مصنوعی: در دلتنگی و دوری از معشوق، نمیتوان با کسی دوست شد که بر چهرهی دلبر اشک خونین نریزد.
هوش مصنوعی: ساحل دریا در نظر دیدهها زیبا و دلفریب به نظر میرسد، اما این زیبایی برای کسی که در اعماق دریا غرق شده، اهمیتی ندارد و او از این منظر بیخبر است.
هوش مصنوعی: عشق، آن نعمت و خوشبختی است که از عقل کامل به وجود میآید و مظهر کاملترین نفس در گهواره نیست.
هوش مصنوعی: با عقل و اندیشه به خود گفتم که در عرصه پذیرش و تسلیم، چیست آنچیزی که از زمان مردان، کار هر حقهباز و فریبا نیست.
هوش مصنوعی: با تکرار قافیهها، صدای خرد به من هشدار میدهد که تا وقتی در وجود خود عمیق نشوم و از همه چیز غافل نشوم، راهی برای رهایی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: ما دلمشغولیهای عمیق و دردهای ناشی از عشق را داریم و این احساسات برای ما ثابت و پایدار هستند. در اینجا اشاره میشود که این حالتها و عواطف ما مانند یک نقطه ثابت هستند و در مقابل تحولات و تغییرات دیگر، مانند سیارههایی که در فضا به دور خود میچرخند، نمیچرخند و تغییر نمیکنند.
هوش مصنوعی: ما در عالم وجود مانند درویشان هستیم که در حقیقت شاه و صاحب مقامیم و نیازی به تاج و تخت و زینتها نداریم.
هوش مصنوعی: دیشب با رقیب به صحبت پرداختم و به او گفتم که برای جمع کردن جمعی از آزادگان، نمیتوان به گرانمایگان امید بست.
هوش مصنوعی: به او گفتم که نه قدرتی دارم و نه پولی، جز این که از دل برای این درد بزرگ نالم. در چنین شرایطی، به هیچ جا جز در خانه ای بیگانه نمیتوانم پناه ببرم.
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی در دام خیالات و تصورات بمانی؟ بهتر است تلاشت را به سمت او قرار بده تا یکباره از این وضعیت رها شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کیست از دوران خونبارش دل صد پاره نیست
همچو آبی گرد نا اهلیش بر رخساره نیست
هیچ عاشق دیده خوش در وجود
کز رقیب دیدها سوی عدم آواره نیست
ای رفیقان عالم ترکیب اضداد است از آنک
[...]
هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست
آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان
اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیست
تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان
[...]
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست
چون خیالت بر که آید چشمهها گردد روان
خود گرفتم کاین دل ما جز که و جز خاره نیست
آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر
[...]
ساقیا چون گل شکفت از میْپرستی چاره نیست
صورتی بیجان بود کو وقت گل میخواره نیست
نوعروس گل ز مهد غنچه میآید برون
بالغ است آری ازین پس جای او گهواره نیست
این زمان کز خرمی صحرا بهشتآسا شدست
[...]
ساقیا چون گل شکفت از می پرستی چاره نیست
صورتی بی جان بود گر وقت گل می خواره نیست
تا گل و مل در کنار سبزه ی خوش دلکشست
ای دریغا این گل و مل پیش ما همواره نیست
هر کجا باشد گلی در بوستان با بلبلیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.