خموشیها عجب شیرین زبانی است
لب کم حرف رنگین داستانی است
سر هر خار این صحرای خونخوار
نشان بیرق صاحبقرانی است
اشارتهای مدهوش زمانه
تغافلهای خاموش بیانی است
میندیش از خم بازوی سرکش
خدنگ هر کج اندیشی کمانی است
چه پرسی از دیار خاکساری
گل هر سرزمینی آسمانی است
شب و روز و مه و سالش بهار است
کدوی باده پیر دل جوانی است
اسیر عشق را در وادی شوق
زهر گامی پیامی آسمانی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهان زهدم ار چه خشک خانی است
لسان رَطبَم، آب زندگانی است
کمال سالک اینجا جانفشانی است
پس آنگه دیدن راز نهانی است
شناسد آنکه مرد زندگانی است
که ذوق برگ خائی ذوق جانی است
پس از وی جرمهای آسمانی است
که در وی سورهٔ سبع المثانی است
زمان نوبهار و نوجوانی است
اوان عیش و عهد کامرانی است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.