گنجور

 
اسیر شهرستانی

هر سبزه این باغ نشان خم دامی است

هر سرو و گلی نغمه سرای جم و جامی است

آمیخته با چشم ترم شور تماشا

هر قطره سرشکم نمک فتنه عامی است

وارستگی ما وگرفتاری عالم

هر وحشی رم کرده نظر کرده دامی است

شبنم به شرر حوصله داغ فروشد

در گلشن و گلخن ز تمنای تو دامی است

آتشکده سینه نظر یافته کیست

در کلبه ام از شور نفس شرب مدامی است

احوال غریبان ز فراموشی خود پرس

هر ناله که از خاطر ما رفته پیامی است

بیگانگیم سوخت ز بیداد تو فریاد

مستانه جوابی که غریبانه سلامی است

شبگرد تو کارش نه به شمع است و نه با دل

نقش قدم گرمروان ماه تمامی است

بیتابیش افکنده به آسایش جاوید

یکبار نظر کن که اسیر تو چه خامی است