گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ساغر و می مدام در کارند

همدم عاشقان میخوارند

می پرستان مدام می نوشند

زاهدان زان خبر نمی دارند

خاکساران کوی میخانه

فارغ از نور و ایمن از نارند

سر زلف بتم پریشان شد

جان و دل در هوای زُنارند

منع رندان مکن که سرمستند

پند آنها بده که هشیارند

عاشقان سالها به سر کردند

تا دمی جام می به دست آرند

جان سید فدای رندان باد

که دل هیچکس نیازارند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

هوشیاران ز خواب بیدارند

گرچه مستان خفته بسیارند

با خران گر به آب‌خور نشوند

با دل پر خرد سزاوارند

هستشان آگهی که نه ز گزاف

[...]

مولانا

«پدر و مادری که ناز آرند

انبیا عقل و روح را دارند»

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه