گنجور

 
سنایی

ای صفات مقدس تو صمد

وی منزه زشبه و جفت و ولد

ای برآرندهٔ مه و خورشید

نقشبند جهان بیم و امید

ای به تو زنده جان و جسم به جان

جسم و جان را زلطف‌توست‌روان

قبلهٔ روح آستانهٔ توست

دل مجروح ما خزانهٔ توست

کرم و رحمت تو بی عدد است

روح را هر نفس زتو مدد است‌

در جهان هر چه هست در کارند

آنکه مجبور و آنکه مختارند

همه گردن نهاده حکم ترا

دم که یارد زدن زچون و چرا؟‌!

این و آن عاشق جمال تواند

روز و شب طالب وصال تواند

تا در آن کارگاه کار کراست

تا در آن آستانه بار کراست

ای بسا مسجدی که راندهٔ توست

ای بسا بت ستا ‌که خواندهٔ توست

گر سیاست کنی تو مسجد کیست‌؟‌!

ورعنایت کنی تو بتکده چیست‌؟‌!

هر چه خواهی‌کنی‌که حکم تراست

زآنکه حکمت ورای چون و چراست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]