گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عقل برو برو برو عشق بیا بیا بیا

راحت جان ما توئی دور مشو ز پیش ما

داروی درد عاشقی هست دواش درد دل

نیست به نزد عاشقان خوشتر ازین دوا دوا

کشتهٔ تیغ عشق او زنده دلست جاودان

بندهٔ خویش اگر کشد نیست به خواجه خونبها

مست و خراب و ساکنم برسرکوی میفروش

زاهد و کنج صومعه او ز کجا و ما کجا

جام جهان نمای ما آینهٔ جمال او

جام جهان نما نگر روی در آینه نما

هر که گدای او بود پادشهست بر همه

شه چه بُود که پادشه بر در او بود گدا

سید رند مست ما بندهٔ بندگی او

حضرت او از آن ما جنت و حوریان تو را