گنجور

 
نسیمی

ای رخ جانفزای تو جام جم جهان نما

گشته عیان ز روی تو ذات و صفات کبریا

حسن خط جمال تو هست چو عین ذات حق

ذات حق از جمال تو گشت عیان و رونما

عرش خدا چو روی او بود نمود روی از او

سی و دو نطق موبه مو در شب قدر ز استوا

روز قیام شد عیان از رخ بدرت ای جوان

شق قمر چو کرده ای، شد سر زلف تو دو تا

سی و دو خط چو رخ نمود روز عبید از رخت

سی و دو نطق شد عیان زان خط روی جانفزا

هرکه سجود روی تو همچو ملک کند یقین

جنت روی تو شود روز جزا ورا جزا

سجده کنم به روی تو زان که تو قبله منی

وقت نماز می کنم سوز و نیاز را ادا

فاتحه رخ ترا چون به نماز خوانده ام

طاعت من قبول شد یافته ام ز حق لقا

سجده بجز به روی تو نیست قبول پیش حق

بهر همین سجود من نیست بجز رخ ترا

قاری مصحف رخت بود خدا چو خود نوشت

گشت شهید حسن خود خواند چو سوره شفا

عین وجود جمله شد شاهد و هم شهید خود

عارف ذات خود چو شد یافت ز ذات حق لقا

بود همیشه ذات او عاشق حسن سی و دو

داشت همیشه جست و جو خویش به خویش دایما

گشت عیان کنون، تمام، ذات خدای لاینام

مفتعلن مفاعلن تا له تلا و تا له لا

فضل قدیم ذوالمنن خالق خلق مرد و زن

عارف وجه خویشتن بود همیشه از خدا

سجده روی فضل کن چونکه ز لطف در ازل

فضل ز فضل خود سرشت جان و تنت نسیمیا

گرچه نسیمی خاک شد در ره آن صنم ولی

بر سر دیده می کشند اهل نظر چو توتیا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode