گنجور

 
قاسم انوار

ای دل و جان عاشقان خسته تیغ مرحبا

غلغله تو در سمک کوکبه تو در سما

غیرت تو هزار را برده بعالم فنا

بر سر کوی عاشقی کشته بتیغ ابتلا

باده بنوش و دم مزن صید در حرم مزن

لاف ز بیش و کم مزن بر در بام کبریا

چونکه بحضرتش روی،گر همه کهنه،گر نوی

بال و پرت فنا کند پرتو نور آن لقا

گر تو بهار و گلشنی در همه چشم روشنی

یاد حبیب جان دهد آینه ترا صفا

نعره «قل کفی » زدم جام می صفا زدم

چونکه رسید از ان کرم جان و دلم بمنتها

قاسم،اگر تو عاشقی چیست طریق صادقی؟

تیغ خورند بر قفا صبر کنند در بلا