گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر که او آشنای سلطان شد

گرچه جان بود عین جانان شد

هر که با ما نخورد جام شراب

به یقینم که او پشیمان شد

هر که در مجلسم دمی بنشست

شد یقینم که او پشیمان شد

این جهان را به نیم جو نخرد

آنکه یکدم حریف رندان شد

هر که جمعیتی ز خویش نیافت

دم آخر که شد پریشان شد

این دوئی محو گشت و عین یکی

این چنین آمد این چنان آن شد

بندهٔ اوست سید عالم

بر همه کاینات سلطان شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

باز خورشید چرخ رخشان شد

باز کار جهان بسامان شد

چشم اسلام باز روشن گشت

لب امید باز خندان شد

روز تاریک گشته روشن گشت

[...]

خاقانی

فتنه تا اندکی بود صعب است

سهلش انگار تا فراوان شد

آبله تا یکی است درد کند

چون همه تن گرفت آسان شد

مولانا

یوسف آخرزمان خرامان شد

شکر و شهد مصر ارزان شد

لعل عرشی تو چو رو بنمود

تن کی باشد که سنگ‌ها جان شد

تخته بند فراق تخت نشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه