هر چه بینی مظهر اسمای اوست
دوست دارم هر که دارد دوست دوست
چشم عالم روشن است از نور او
لاجرم عالم به چشم ما نکوست
آینه گر صد ببینم ور هزار
در همه آئینه ها چشمم بر اوست
خیز با ما خوش درین دریا نشین
خویش را می شو که وقت شست و شوست
لب نهاده بر لب جامم مدام
با چنین همدم چه جای گفتگوست
چشم احول گر دو بیند تو مبین
رشتهٔ یک تو به چشم او دو توست
نعمت الله روشنست چون آینه
با جناب سید خود روبروست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواه دشمن گیر اینجا خواه دوست
جمله را گردن به زیر بار اوست
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
دشمنی خود کار چرخ تند خوست
هرگز از دشمن نیاید بوی دوست
آنچه نگذارد تو را جز سوی دوست
مغز دانش آن بود بگذر ز پوست
یا رب آن ماه است یا رخسار دوست
یا رب آن سرو است یا بالای اوست
بعد ازین جان من و سودای او
گر برآید بر من از عشقش نکوست
وه! که باد صبح جانم تازه کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.