گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر چه بینی مظهر اسمای اوست

دوست دارم هر که دارد دوست دوست

چشم عالم روشن است از نور او

لاجرم عالم به چشم ما نکوست

آینه گر صد ببینم ور هزار

در همه آئینه ها چشمم بر اوست

خیز با ما خوش درین دریا نشین

خویش را می شو که وقت شست و شوست

لب نهاده بر لب جامم مدام

با چنین همدم چه جای گفتگوست

چشم احول گر دو بیند تو مبین

رشتهٔ یک تو به چشم او دو توست

نعمت الله روشنست چون آینه

با جناب سید خود روبروست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

دشمنی خود کار چرخ تند خوست

هرگز از دشمن نیاید بوی دوست

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
جلال عضد

یا رب آن ماه است یا رخسار دوست

یا رب آن سرو است یا بالای اوست

بعد ازین جان من و سودای او

گر برآید بر من از عشقش نکوست

وه! که باد صبح جانم تازه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه