در خانقهی که شیخ ما اوست
سرحلقه و شیخ هر دو نیکوست
دشمن چه کنیم یار غاریم
از دوست طلب کنیم هم دوست
آیینهٔ روشنی به دست آر
اما می بین که هر دو یک روست
زلفش بگشود و داد بر باد
زان بوی نسیم صبح خوشبوست
خورشید جمال او برآمد
عالم همه نور طلعت اوست
سر رشتهٔ فقر ما طلب کن
تا دریابی که رشته یک توست
شاه است چو سید یگانه
هر بنده که او به عشق آن جوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دی گفت به طنز نجم قوال
کای بنده سپهر آبنوست
در زنگولهٔ نشید دانی
گفتم چه دهند از این فسوست
در پردهٔ راست راه دانم
[...]
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال درو چو مغز در پوست
سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست
رضوان در خلد باز کردند
[...]
چون جان و دلم ملازمِ اوست
بنشست به جایِ جان و دل دوست
بوییست بمانده در دماغم
از دوست حیات من از آن بوست
یارم چو به حسن بینظیرست
[...]
زان گونه شدست نوفلش دوست
کان دل شده مغز گشت واین پوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.