گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در خانقهی که شیخ ما اوست

سرحلقه و شیخ هر دو نیکوست

دشمن چه کنیم یار غاریم

از دوست طلب کنیم هم دوست

آیینهٔ روشنی به دست آر

اما می بین که هر دو یک روست

زلفش بگشود و داد بر باد

زان بوی نسیم صبح خوشبوست

خورشید جمال او برآمد

عالم همه نور طلعت اوست

سر رشتهٔ فقر ما طلب کن

تا دریابی که رشته یک توست

شاه است چو سید یگانه

هر بنده که او به عشق آن جوست