گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در خانقهی که شیخ ما اوست

سرحلقه و شیخ هر دو نیکوست

دشمن چه کنیم یار غاریم

از دوست طلب کنیم هم دوست

آیینهٔ روشنی به دست آر

اما می بین که هر دو یک روست

زلفش بگشود و داد بر باد

زان بوی نسیم صبح خوشبوست

خورشید جمال او برآمد

عالم همه نور طلعت اوست

سر رشتهٔ فقر ما طلب کن

تا دریابی که رشته یک توست

شاه است چو سید یگانه

هر بنده که او به عشق آن جوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

دی گفت به طنز نجم قوال

کای بنده سپهر آبنوست

در زنگولهٔ نشید دانی

گفتم چه دهند از این فسوست

در پردهٔ راست راه دانم

[...]

سعدی

سرمست درآمد از درم دوست

لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین

در خود به غلط شدم که این اوست

رضوان در خلد باز کردند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

چون جان و دلم ملازمِ اوست

بنشست به جایِ جان و دل دوست

بویی‌ست بمانده در دماغم

از دوست حیات من از آن بوست

یارم چو به حسن بی‌نظیرست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه