گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

زمین جسم است و جانت آسمان است

که جانان کارساز این و آن است

تو پاکی ، صورت خاکی رها کن

که خلوت خانه ‌ات در ملک جان است

سرای صورت تو در بهشت است

مکان معنیت در لامکان است

در آ مستانه در کوی خرابات

که هشیاری خلاف عاشقان است

چو رندان دُرد درد عشق می‌ نوش

که دُرد درد او صاف روان است

دلم چون غنچه در خلوت مقیم است

اگر چه بلبل هر گلستان است

کناری کرد سید از دو عالم

و لیکن نعمت‌الله در میان است