گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

زمین جسم است و جانت آسمان است

که جانان کارساز این و آن است

تو پاکی ، صورت خاکی رها کن

که خلوت خانه ‌ات در ملک جان است

سرای صورت تو در بهشت است

مکان معنیت در لامکان است

در آ مستانه در کوی خرابات

که هشیاری خلاف عاشقان است

چو رندان دُرد درد عشق می‌ نوش

که دُرد درد او صاف روان است

دلم چون غنچه در خلوت مقیم است

اگر چه بلبل هر گلستان است

کناری کرد سید از دو عالم

و لیکن نعمت‌الله در میان است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ادیب صابر

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

عطار

جهانی جان چو پروانه از آن است

که آن ترسا بچه شمع جهان است

به ترسایی درافتادم که پیوست

مرا زنارِ زلفش بر میان است

درآمد دوش آن ترسا بچه مست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

چه روی است آن که پیش کاروان است

مگر شمعی به دست ساروان است

سلیمان است گویی در عماری

که بر باد صبا تختش روان است

جمال ماه پیکر بر بلندی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه