گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوش تر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به گفتوگویی با معشوق میپردازد. او از معشوق میپرسد که چرا زیباییاش از او پنهان است و معشوق پاسخ میدهد که خود او حجاب است. شاعر درباره نشانههای معشوق سوال میکند و معشوق میگوید که کوی او بینشانه است. شاعر بیان میکند که غم معشوق برایش از شادی هم لذتبخشتر است و معشوق میگوید که در مسیر عشق، غم هم میتواند شادیآور باشد. شاعر از آتش عشق خود شکایت کرده و معشوق اشاره میکند که در چنین حالتی ناله کردن بیفایده است. شاعر میپرسد که فراق تا کی ادامه دارد و معشوق پاسخ میدهد تا زمانی که او در دنیا هست. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که نجاتش دهد و معشوق تاکید میکند که نگهداری از دلمشغولیها و غمهایش به او بستگی دارد.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که چرا زیباییات از من پنهان است. او پاسخ داد که این خود تویی که مانع میشوی و گرنه چهرهام آشکار است.
هوش مصنوعی: گفتم از کجا بپرسم، ای جان، نشانهی تو کجاست؟ او پاسخ داد که چرا نشانهای میپرسید، چون آنجا که تو میخواهی، نشانهای ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم که درد و اندوه تو برای من بیشتر از خوشحالی و شادی است. او پاسخ داد که در مسیر عشق ما، حتی غم هم شادیآور و خوشحالکننده است.
هوش مصنوعی: گفتم که دل من از آتش پنهانی میسوزد. او گفت: آیا کسی که چنین میسوزد، ناله یا فریادش را دردآسا نمیزند؟
هوش مصنوعی: گفتم دوری تا چه زمانی ادامه خواهد داشت، گفت تا وقتی تو وجود داری. گفتم همین نفس کشیدن است، گفت حرف همین است.
هوش مصنوعی: گفتم که آرزویی دارم، او گفت که از ما بخواه. گفتم که غم و اندوهی دارم، او پاسخ داد که این کار بدون هزینه است.
هوش مصنوعی: به او گفتم از این نعمت بهره ببر، این نیمه جانِ من را. او پاسخ داد: این را نگهدار؛ این غمخانهای که داری، جان توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است
در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است
در عشق درد خود را هرگز کران نبینی
زیرا که عشق جانان دریای بیکران است
تا چند جویی آخر از جان نشان جانان
[...]
جانم فدای جانان گر میل او به جان است
فرمان دلپذیرش بر جان ما روان است
در پای سرو قدش افتادهام به خواری
من خاک آستانت، رویم به آستان است
از دل سوی زبانم، آتش زند زبانه
[...]
هر قطرهای از این بحر دریای بیکران است
در چشم ما نظر کن بنگر که عین آن است
هر آینه که بینی تمثال او نماید
آئینه این چنین بود تمثال آن چنان است
زنده دلان عالم دارند حیاتی از وی
[...]
از غیرت رکابت از دیده خون روان است
اما چه می توان کرد پای تو در میان است!
پاس ادب فکنده است بر صدر جای ما را
هر چند سجده ما بیرون آستان است
در پله ترقی است مشرب چو عالی افتاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.