منم مجنون منم لیلی نمی گوئی چه می گویم
مگر گم کرده ام خود را که خود را باز می جویم
اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم
وگر نه ذوق می دارم چرا میخانه می پویم
اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم
چنان مستم که ازمستی نمی دانم چه می گویم
خیال غیر گر بینم که نقشی درنظر دارد
به آب دیدهٔ ساغر خیالش را فرو شویم
خراباتست وماسرمست وساقی جام می بر دست
بده ما را مگو زاهد که من ساقی نیکویم
امیر می فروشانم که رندانم غلامانند
مگر سلطان نشانم من که شاهانند انجویم
می و جامی اگر جوئی که باشی همدمش یکدم
بیا و نعمت الله جو در این دوران که من اویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و درونی یک عاشق است. شاعر خود را مجنون و لیلی میخواند و به جستجوی خودش میپردازد. او از مستی و عشق سخن میگوید و به ساقی و میخانه اشاره میکند. شاعر به این نکته میرسد که میان مستی و حقیقت گم شده است و از زاهدان نمیخواهد که او را قضاوت کنند. او خود را فرزند میفروشان و رندان میداند و به دنبال رهایی و نعمت در زندگی است. در نهایت، دعوت میکند تا در میخانه با همدیگر لحظاتی را بگذرانند و از زندگی لذت ببرند.
هوش مصنوعی: من مجنون هستم و لیلی نیز هستم. آیا نمیفهمی که چه میگویم؟ مگر اینکه خود را گم کردهام که حالا در جستجوی خودم هستم.
هوش مصنوعی: اگر تو من را مست نمیکنی، پس چرا به دنبال رندان هستم؟ و اگر دلی شاد از مینوشی ندارم، چرا به دنبال میخانه میگردم؟
هوش مصنوعی: اگر بگویم که خوب هستم، عیوبم را بر من مگیر، چون من در حالتی هستم که از مستی نمیدانم چه میگویم.
هوش مصنوعی: اگر تصویر کسی غیر از تو را ببینم که در ذهنش طرحی دارد، با اشکهای ساغر او، خیال او را به فراموشی میسپارم.
هوش مصنوعی: محل خرابگشتگی و سرمستی است و ساقی جام می را در دست دارد. به ما بده و نگو به زاهد که من ساقی خوبی هستم.
هوش مصنوعی: من در میان فروشندگان می، با اینکه رندان (شایستگان) به عنوان خدمتکاران من هستند، به دنبال این هستم که مانند پادشاهان و والیان باشم و در واقع شایسته مقام سلطنت و بزرگیام.
هوش مصنوعی: اگر دلت میخواهد که همیشه با شراب و جامش هم نشین شوی، یک لحظه بیا و از نعمتهای خداوند در این دوران بهرهمند شو، چون من خود در این حال هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم
رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم
مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا
چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم
کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم
[...]
اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم
چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم
منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم
مکرم کرده ام خود را که خود را با تو می جویم
اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم
[...]
چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم
که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم
بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان
چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم
بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم
[...]
ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
[...]
نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم
سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم
از آن بیماری من می شود هر روز سنگین تر
که گیرد گوش خود با هر که درد خویش می گویم
بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.