گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

منم مجنون منم لیلی نمی گوئی چه می گویم

مگر گم کرده ام خود را که خود را باز می جویم

اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم

وگر نه ذوق می دارم چرا میخانه می پویم

اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم

چنان مستم که ازمستی نمی دانم چه می گویم

خیال غیر گر بینم که نقشی درنظر دارد

به آب دیدهٔ ساغر خیالش را فرو شویم

خراباتست وماسرمست وساقی جام می بر دست

بده ما را مگو زاهد که من ساقی نیکویم

امیر می فروشانم که رندانم غلامانند

مگر سلطان نشانم من که شاهانند انجویم

می و جامی اگر جوئی که باشی همدمش یکدم

بیا و نعمت الله جو در این دوران که من اویم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم

رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم

مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا

چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم

کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم

چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم

منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم

مکرم کرده ام خود را که خود را با تو می جویم

اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم

[...]

فضولی

چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم

که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم

بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان

چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم

بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم

[...]

میلی

ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم

به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم

ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب

چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم

حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت

[...]

صائب تبریزی

نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم

سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم

از آن بیماری من می شود هر روز سنگین تر

که گیرد گوش خود با هر که درد خویش می گویم

بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه