به حمدالله که من امروز از بند بلا جستم
به دام عشق افتادم ز دست عقل وارستم
چنان حیران ساقیم که جام از می نمیدانم
چنان مستم که از مستی نمی دانم که من مستم
چو گشتم از فنا فانی چه می جوئی بقای من
چو من مستغرق اویم چه دانم نیست از هستم
اگر چه ذره ای بودم رسیدم تا به خورشیدی
اگرچه قطره ای بودم ولی با بحر پیوستم
مگر من شیشهٔ تقوی زدم بر سنگ قلاشی
که شد مشهور در عالم که توبه باز بشکستم
خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست
به جز ساقی سرمستان که می گیرد دگر دستم
ندیم بزم آن شاهم حریف نعمت اللهم
کناری کردم از عالم میان در خدمتش بستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
[...]
من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
[...]
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم
ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا
تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
[...]
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
[...]
ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »
من این فال مبارک را درون دل گره بستم
ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.