الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
ندارم ز آن پشیمانی که با او مهر پیوستم
چو روی خوب او دیدم ز خوبان مهر ببریدم
ز جورش پرده بدریدم ز عشقش توبه بشکستم
چو باری زین هوس دوری چو من دانم نه رنجوری
به من ده بادهٔ سوری مگر یک ره کنی مستم
کنون از باده پیمودن نخواهم یک دم آسودن
که نتوان جز چنین بودن درین سودا که من هستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و شوق شاعر به معشوقش است. شاعر از ساقی درخواست میکند که او را از می مست کند، زیرا بار دیگر به دام عشق گرفتار شده است. او احساس میکند که فصل جدیدی در زندگیاش آغاز شده و عاشق شده است. شاعر به صراحت از خوشحالیاش برای پیوستن به عشق جدیدش صحبت میکند و هیچ پشیمانی از این انتخاب ندارد. او از زیبایی معشوقش و تاثیر عشق بر خود میگوید و اعلام میکند که نمیتواند از این حالتی که به عشق دچار شده رهایی یابد و در این راستا از ساقی میخواهد که به او باده بدهد تا مست شود و شادابی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطفاً مرا از شراب محروم نکن، چون من دوباره دل خود را در دام عشق گرفتار ساختهام.
هوش مصنوعی: بهار تازهای به من روی آورد و کارهای جدیدی آغاز شد. دل من به خاطر یاری جدیدی که یافتم، شاد و پر از اشتیاق شد. اما این عشق و احساسات جدید باعث شد که کنترل کارها و زندگیام از دستم خارج شود.
هوش مصنوعی: هرچند که با نادانی و بیخبر از حقیقت به او عشق ورزیدم، اما از این تصمیم پشیمان نیستم، زیرا با او عشق و محبت را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبانش را دیدم، به خاطر زیبایی او محبت خود را از دیگران کنار گذاشتم. از آسیبهایی که عشقش به من رسانده، پرده حیا و احتیاط را کنار زدم و به خاطر عشقش از همه عهد و پیمانهایم گذشتم.
هوش مصنوعی: با وجود دوری از این خواسته، من از رنج و درد نمیدانم. به من میخس بادهٔ سرخ بده، چرا که فقط یک بار میخواهی مرا مست کنی.
هوش مصنوعی: اکنون دیگر نمیتوانم از نوشیدن شراب دست بردارم و حتی یک لحظه آرامش نخواهم داشت؛ زیرا نمیتوانم جز این حالتی که در آن هستم، در این عشق و شور و حال ادامه دهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
[...]
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم
ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا
تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
[...]
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
[...]
ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »
من این فال مبارک را درون دل گره بستم
ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
[...]
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد
کدامین را توانم زد؟ که نه تیرست و نه شستم
سر خود را فدا کردم گل یک وصل ناچیده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.