گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خوش حیاتی که پیش او میرم

چون بمیرم به کیش او میرم

عشق او شمع و من چو پروانه

گرچه سوزد که در برش گیرم

گر زند ور نوازدم چون نی

بجز از ناله نیست تدبیرم

دوش دیدم خیال او درخواب

لطفش امروز کرده تعبیرم

سروری بر همه توانم کرد

من چو در پای میر خود میرم

چون توانم که عذر او خواهم

که سراپا تمام تقصیرم

هرچه گویم ز خود نمی گویم

نعمت الله کرده تقدیرم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

پس همان به که گوشه‌ای گیرم

تن زنم گر زیم و گر میرم

حمیدالدین بلخی

داشت نتوان ببند و زنجیرم

گر دل از خدمتِ تو بر گیرم

مولانا

همتم شد بلند و تدبیرم

جز به پیش تو من نمی‌میرم

تو دهانم گرفته‌ای که خموش

تو دهان گیر و من جهان گیرم

زان ز عالم ربوده‌ام حلقه

[...]

سعدی

‌این قدر بس که در برت گیرم

‌پیش بالای دلبرت میرم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه