شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۷

خوش حیاتی که پیش او میرم

چون بمیرم به کیش او میرم

عشق او شمع و من چو پروانه

گرچه سوزد که در برش گیرم

گر زند ور نوازدم چون نی

بجز از ناله نیست تدبیرم

دوش دیدم خیال او درخواب

لطفش امروز کرده تعبیرم

سروری بر همه توانم کرد

من چو در پای میر خود میرم

چون توانم که عذر او خواهم

که سراپا تمام تقصیرم

هرچه گویم ز خود نمی گویم

نعمت الله کرده تقدیرم