ز آفتاب مهر او تابندهام
پادشاهی میکنم تا بندهام
گر نوازد ور کشد فرمان اوست
بندهام در بندگی پایندهام
بلبل مستم درین گلزار عشق
گاه گریانم گهی در خندهام
غیر نور او نبیند چشم من
تا نظر بر روی او افکندهام
جان و دل کردم نثار حضرتش
از نثار این چنین شرمندهام
مردهٔ دردم از آن دارم حیات
کشتهٔ عشقم ازین دل زندهام
سید خود را از آن جستم بسی
عارفانه بندهٔ پایندهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیگری گفتش که تا من زندهام
عشق او را لایق و زیبندهام
میزنم با تو بجد تا زندهام
من چه کارهٔ نصرتم من بندهام
من برین در بندهام تا زندهام
تا چنینم بندهٔ پایبندهام
گفته میریزم همین دم خون تو
بی همین ار زندهام ارزندهام
مردم از گریه به اندوه نوی
[...]
نازنینا من ز جانت بنده ام
بنده ی عشق توأم تا زنده ام
گر قبول افتم تو را در بندگی
بنده ای با طالع فرخنده ام
چون قدت سروی ندیدم راستی
[...]
پادشاهی می کنم تا بنده ام
روز و شب در بندگی پاینده ام
روشنم از آفتاب عشق او
همچو ماهی بر همه تابنده ام
در هوای گلشن وصل نگار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.