گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ز آفتاب مهر او تابنده‌ام

پادشاهی می‌کنم تا بنده‌ام

گر نوازد ور کشد فرمان اوست

بنده‌ام در بندگی پاینده‌ام

بلبل مستم درین گلزار عشق

گاه گریانم گهی در خنده‌ام

غیر نور او نبیند چشم من

تا نظر بر روی او افکنده‌ام

جان و دل کردم نثار حضرتش

از نثار این چنین شرمنده‌ام

مردهٔ دردم از آن دارم حیات

کشتهٔ عشقم ازین دل زنده‌ام

سید خود را از آن جستم بسی

عارفانه بندهٔ پاینده‌ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

می‌زنم با تو بجد تا زنده‌ام

من چه کارهٔ نصرتم من بنده‌ام

کمال خجندی

من برین در بنده‌ام تا زنده‌ام

تا چنینم بندهٔ پایبنده‌ام

گفته می‌ریزم همین دم خون تو

بی همین ار زنده‌ام ارزنده‌ام

مردم از گریه به اندوه نوی

[...]

جهان ملک خاتون

نازنینا من ز جانت بنده ام

بنده ی عشق توأم تا زنده ام

گر قبول افتم تو را در بندگی

بنده ای با طالع فرخنده ام

چون قدت سروی ندیدم راستی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

پادشاهی می کنم تا بنده ام

روز و شب در بندگی پاینده ام

روشنم از آفتاب عشق او

همچو ماهی بر همه تابنده ام

در هوای گلشن وصل نگار

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه