گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

پادشاهی می کنم تا بنده ام

روز و شب در بندگی پاینده ام

روشنم از آفتاب عشق او

همچو ماهی بر همه تابنده ام

در هوای گلشن وصل نگار

بر لب غنچه خوشی در خنده ام

تا مگر بادی به خاکی بگذرد

خویشتن بر خاک ره افکنده ام

جان فدای عشق جانان کرده ام

تا قیامت زین کرم شرمنده ام

تا همه رندان من مستان شوند

در خرابات مغان و امانده ام

ساقی رندان بزم وحدتم

سید سرمست خود را بنده ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

می‌زنم با تو بجد تا زنده‌ام

من چه کارهٔ نصرتم من بنده‌ام

کمال خجندی

من برین در بنده‌ام تا زنده‌ام

تا چنینم بندهٔ پایبنده‌ام

گفته می‌ریزم همین دم خون تو

بی همین ار زنده‌ام ارزنده‌ام

مردم از گریه به اندوه نوی

[...]

جهان ملک خاتون

نازنینا من ز جانت بنده ام

بنده ی عشق توأم تا زنده ام

گر قبول افتم تو را در بندگی

بنده ای با طالع فرخنده ام

چون قدت سروی ندیدم راستی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ز آفتاب مهر او تابنده‌ام

پادشاهی می‌کنم تا بنده‌ام

گر نوازد ور کشد فرمان اوست

بنده‌ام در بندگی پاینده‌ام

بلبل مستم درین گلزار عشق

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه