گنجور

 
امیر شاهی

زلف تو سراسر شکن و تاب نماید

لعل تو لبالب شکر ناب نماید

چشم تو محالست که بر حال من افتد

بختم مگر این واقعه در خواب نماید

طراری آن طره ز رخسار تو پیداست

هر جا که رود دزد به مهتاب نماید

در شیشه صافی بنگر باده رنگین

چون عکس گل و لاله که در آب نماید

شبها که بغلتد بسر کوی تو شاهی

خار و خسکش بستر سنجاب نماید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

عالم چو مثالی است که در آب نماید

یا نقش خیالی است که در خواب نماید

یا ظل وجودی است که موجود به جود است

همسایه در این سایه به اصحاب نماید

هر ذره ز خورشید جمالش که نموده

[...]

شاهدی

زلف و رخ تو چون شب مهتاب نماید

خط بر رخ تو سبزه سیراب نماید

بر روی تو دلها همه شد زار و نگون سار

چون پرتوی قندیل که در آب نماید

گفتم که شبی چشم تو در خواب ببینم

[...]

میلی

از مستی شب، زلف تو بی‌تاب نماید

از آتش می، لعل تو بی‌آب نماید

حسن تو ز آسیب نگاه هوس‌آلود

چون مجلس بر هم زده اسباب نماید

هر چشم زدن، آهوی ناخفته شب تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه