گنجور

 
امیر شاهی

زلف تو سراسر شکن و تاب نماید

لعل تو لبالب شکر ناب نماید

چشم تو محالست که بر حال من افتد

بختم مگر این واقعه در خواب نماید

طراری آن طره ز رخسار تو پیداست

هر جا که رود دزد به مهتاب نماید

در شیشه صافی بنگر باده رنگین

چون عکس گل و لاله که در آب نماید

شبها که بغلتد بسر کوی تو شاهی

خار و خسکش بستر سنجاب نماید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode