گنجور

 
امیر شاهی

چو دل چوگان زلفت در نظر دید

پریشان گشت و حال خود دگر دید

غمت صد رخنه در جان کرد ما را

مگر دیوار ما کوتاهتر دید

ترا در رهگذر ناگاه دیدم

دلم چندین بلا زان رهگذر دید

دل از کویت نگردد گرد کعبه

که گر دید آبرو، زین خاک در دید

صبا از چین زلفت شمه ای گفت

وز این غم نافه را خون در جگر دید

دلم زین بوستان با خار از آن ساخت

که از گل بوی کردن دردسر دید

چو لاله داغ بر دل ماند شاهی

ترا تا سبزه بر گلهای تر دید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

چو لختی دید از آن دیدن خطر دید

که بیش آشفته شد تا بیشتر دید

سلیمی جرونی

به جست و جوی او هر گوشه گردید

نه از او و نه از گردش اثر دید

شاهدی

دلم پیکان او را در جگر دید

ز غمزه کار خود زیر و زبر دید

به تیر غمزه‌اش دل چشم میداشت

بحمد الله که آخر در نظر دید

ز چشمش نرگس ار زد لاف مستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه