گنجور

 
امیر شاهی

گرم عشقت عنان دل نگیرد

دلم کوی بلا منزل نگیرد

مرنج از بی‌خودی‌های دلم، زانک

ز دیوانه کسی بر دل نگیرد

اگر چشمت جفایی کرد، سهل است

کسی بر مست لایعقل نگیرد

نسازد عاشقی را خاک، ایام

که اول باغمت در گل نگیرد

توانم برد جان از بند زلفت

اگر چشم توام غافل نگیرد

دوانم اشک را هر دم بکویش

که دانم راه بر سائل نگیرد

بشرطی شد قتیل عشق، شاهی

که فردا دامن قاتل نگیرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاهدی

بجز کوی تو دل منزل نگیرد

که آنجا هیچکس را دل نگیرد

شب از افغان من خاطر مرنجان

که بر دیوانگان عاقل نگیرد

به تعجیل ار گذشت آن عمر غم نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه