گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر شاهی

لبالب است ز خون جگر پیاله ما

دم نخست چنین شد مگر حواله ما

بر آستان تو شب‌ها رود که مردم را

به دیده خواب نیاید ز آه و ناله ما

ز قد و روی تو شرمنده باغبان می‌گفت:

که آب و رنگ ندارند سرو و لاله ما

به روز وصل تو از بیم هجر می‌ترسم

که زهر می‌دهد ایام در نواله ما

چو گل به وصف رخت جامه چاک زد شاهی

به هرکجا ورقی رفت از رساله ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode