گنجور

 
صائب تبریزی

ز عمر باج ستاند می دو ساله ما

به آفتاب شبیخون زند پیاله ما

ز بی قراری ما دردسر کشد بالین

شبی که دختر رز نیست در حباله ما

ز زیر بال ازان سر برون نمی آریم

که رنگ گل نپرد از نسیم ناله ما

نشسته تا به کمر در میان خاکستر

هنوز تشنه داغ است برگ لاله ما