گنجور

 
میلی

میا به پرستش من، جون امید صحت نیست

به حال مرگ مرا دیدن از محبت نیست

به غایتی هوس گفت‌وگوست با تو مرا

که تاب خامُشی‌ام با وجود حیرت نیست

کنون که جان به لب آمد مرا، دمی بنشین

مرو، که وقت چنین رفتن از مروّت نیست

خطت نقاب حیا برفکنده و ز حجاب

هنوز با تو مرا آرزوی صحبت نیست

ز بی وفایی خود، گرچه شرمسار منی

هنوز پیش توام جرئت شکایت نیست

تو با رقیبی و میلی تغافلی دارد

تغافلی که کم از صد نگاه حسرت نیست