گنجور

 
امیر شاهی

اگر چه خاک درت ز آب دیده گل کردم

خوشم که سینه به داغ تو متصل کردم

زمانه روزی من کرد گریه های فراق

ز بسکه خنده بر افتادگان دل کردم

دلم که لاف صبوری زدی باول کار

به پیش روی تواش بارها خجل کردم

بشکر آنکه گه کشتنم نمودی روی

سگان کوی ترا خون خود بحل کردم

سرای دیده شاهی نه جای هر صنمی است

کش از خیال تو بتخانه چگل کردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

چو روز فرقت آن مه وداع دل کردم

نماند صبرم و جان هم ز پی گسل کردم

برای ساختن هانه بهر سکانش

تمام خاک رهش را به آب گل کردم

گسست رشته جانم چو از کشاکش عشق

[...]

میرداماد

چنان ز آتش دل سینه مشتعل کردم

که جان آتش سوزنده را خجل کردم

بیا که بی تو دعایم به آسمان نرسد

ز بسکه راه فلک ز آب دیده گل کردم

مکن تأمل و در خانه دل آتش زن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه