گنجور

 
امیر شاهی

هر که کوی تو ساخت مسکن خویش

خون خود میکند بگردن خویش

دانه خال پیش رخ بنمای

تا گل آتش زند به خرمن خویش

شمع، پروانه را بسوخت، ولیک

زود بریان شود به روغن خویش

تا گل از باد صبح بوی تو یافت

جامه ها پاره کرد بر تن خویش

گر دلم چاک دامن افتاده است

خوشم از چشم پاکدامن خویش

هست شاهی ز آستان تو دور

مرغ آواره از نشیمن خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

گوهر روح بود خواجه وزیر

لیک محبوس مانده در تن خویش

چون تنش روح گشت تیز چنو

باز پرید سوی معدن خویش

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

منم آن گشته غایب از تن خویش

بیخبر از ستیز و از من خویش

از رهی اوفتاده سوی رهی

که ندانم شدن بمعدن خویش

کودکان داشتم چو حور و پری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه