دلم که چشم تو هر لحظه میزند تیرش
ز پای صبر در افتاد، دست میگیرش
بسی بلاست که تدبیر آن توان کردن
بلای غمزه تست آنکه نیست تدبیرش
کسی که زلف تو بیند بخواب در شب تار
علی الصباع پریشانیست تعبیرش
دلم ز عشق تو دیوانه شد، اشارت کن
به زلف خویش، که او در کشد به زنجیرش
روان برای تو شاهی فدا کند جان را
اگر ز گوشه غمزه تو میزنی تیرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که می رهد زخم طره گرهگیرش؟
که چشم بررخ یوسف گشوده زنجیرش
هزار زخم نمایان ز غمزه ای دارم
که برنیامده ازخانه کمان تیرش
هنوز شیوه چین جبین نمی داند
[...]
به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش
دل دو نیم بود نقش پای نخجیرش
فتد چو حسن در اندیشهٔ عمارت عشق
چه خانه ها که نگردد خراب تعمیرش
ز فیض عجز به بالای چشم جا یابد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.