گنجور

 
۴۴۱

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۹

 

... بر تخت شاهی خرامید تفت

همه پهلوانان ایران سپاه

شگفتی فرومانده از کار شاه ...

فردوسی
 
۴۴۲

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۰

 

... همیشه پرستنده تاج و تخت

از ایران بسی رنج برداشتی

بر و بوم و پیوند بگذاشتی ...

... بیارید ز این در یکی انجمن

به ایران خرامید با خویشتن

شد این پادشاهی پر از گفتگوی ...

... برآشفت و اندیشه اندر گرفت

ز ایران ره سیستان برگرفت

چو نزدیک دستان و رستم رسید ...

... همه سوی دستان نهادند روی

ز زابل به ایران نهادند روی

جهاندار بر پای بد هفت روز ...

فردوسی
 
۴۴۳

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۲

 

... رسیدند بی کام دل پر ز غم

چو ایرانیان آگهی یافتند

همه داغ دل پیش بشتافتند ...

... چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی

مگر تیره شد بخت ایرانیان

وگر شاه را ز اختر آمد زیان ...

... به رسم مهی پایگه ساختشان

همان نیز ز ایرانیان هرکه بود

به اندازه شان پایگه برفزود ...

... بدان تا بجویند راز سپهر

کز ایران چرا پاک ببرید مهر

از ایران کس آمد که پیروز شاه

بفرمود تا پرده بارگاه ...

... بپوشد ز ما چهره شهریار

من از درد ایرانیان چون عقاب

همی تاختم همچو کشتی بر آب ...

فردوسی
 
۴۴۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۴

 

غمی شد دل ایرانیان را ز شاه

همه خیره گشتند و گم کرده راه ...

... یکی باد سرد از جگر برکشید

به ایرانیان گفت کاین رای نیست

خرد را به مغز اندرش جای نیست ...

... گر آید به جان اندرون کاستی

چنین یافت پاسخ ز ایرانیان

کز این سان سخن کس نگفت از میان ...

... گر او را بدی بر تو بر دست یاب

به ایران کشیدی رد افراسیاب

زن و کودک خرد ایرانیان

ببردی به کین کس نبستی میان ...

... گه بخشش و پوشش و جام بود

به ایران کنون کار دشوارتر

فزونتر بدی دل پرآزارتر ...

فردوسی
 
۴۴۵

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۵

 

... دگر آن که رستم شود دردمند

ز درد وی آید به ایران گزند

دگر آن که گر بشمری رنج اوی ...

... از این گوهران چنین نیست ننگ

که شیران ایران به دریای آب

نشستی تن از بیم افراسیاب ...

... بیاراستی چون دلاور پلنگ

از آن بد کز ایران ندیدم سوار

نه اسپ افگنی از در کارزار ...

... همه خاک بودی به جنگ پشنگ

از ایران بدین سان شدم تیزچنگ

بدین پنج هفته که من روز و شب ...

فردوسی
 
۴۴۶

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۶

 

... ببردند پرده سرای از نهفت

به هامون کشیدند ایرانیان

به فرمان ببستند یکسر میان ...

فردوسی
 
۴۴۷

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۷

 

... بگویم به یزدان نیکی شناس

به ایرانیان بخشم این خواسته

سلیح و در گنج آراسته ...

... چو کیخسرو این پندها برگرفت

بماندند گردان ایران شگفت

یکی گفت کاین شاه دیوانه شد ...

فردوسی
 
۴۴۸

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۸

 

... نگه کن رباطی که ویران بود

یکی کان به نزدیک ایران بود

دگر آبگیری که باشد خراب

از ایران وز رنج افراسیاب

دگر کودکانی که بی مادرند ...

فردوسی
 
۴۴۹

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۹

 

به ایرانیان گفت هنگام من

فراز آمد و تازه شد کام من ...

... سزد کآرزوها ندارم نهان

تو دانی که رستم به ایران چه کرد

به رزم و به بزم و به ننگ و نبرد ...

فردوسی
 
۴۵۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۱

 

... هم از چرم نخچیر پیراهنش

به ایران رسید آنچه بد شاه دید

که تیمار او گیو چندی کشید ...

... دل بدسگالانش پر دود باد

به ایرانیان گفت گیو دلیر

مبادا که آید ز کردار سیر ...

فردوسی
 
۴۵۱

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۲

 

... ز نام آوران تا بیامد قباد

کمر بسته ام پیش ایرانیان

که نگشادم از بند هرگز میان ...

فردوسی
 
۴۵۲

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۳

 

... به لهراسب بسپرد و کرد آفرین

همه پادشاهی ایران زمین

همی کرد پدرود آن تخت عاج ...

... همیشه روان را نگهدار باش

به ایرانیان گفت کز بخت اوی

بباشید شادان دل از تخت اوی

شگفت اندر او مانده ایرانیان

برآشفته هر یک چو شیر ژیان ...

... ز بیداد هرگز نگیریم یاد

به ایران چو آمد به نزد زرسب

فرومایه ای دیدمش با یک اسب ...

... از این گونه نشنیده ام تاجور

خروشی برآمد ز ایرانیان

کز این پس نبندیم شاها میان ...

فردوسی
 
۴۵۳

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۴

 

به ایرانیان گفت پیروز شاه

که بدرود باد این دل افروز گاه ...

... توانستمی برد با خویشتن

خروشی برآمد ز ایران سپاه

که خورشید بر چرخ گم کرد راه ...

... به هر برزنی ماتم شاه خاست

به ایرانیان آن زمان گفت شاه

که فردا شما را همین است راه ...

... وز آن جایگه تنگ بسته میان

بگردید بر گرد ایرانیان

کز ایدر به ایوان خرامید زود ...

... چو رفتن بود شاد و خندان شوید

همه نامداران ایران سپاه

نهادند سر بر زمین پیش شاه ...

... به داد اندرون تار گر پود باش

برفتند با او ز ایران سران

بزرگان بیدار و کنداوران ...

... بیامد به پیشش ز هر سو گروه

زن و مرد ایرانیان صدهزار

خروشان برفتند با شهریار ...

... مر این تاج را خوار داری همی

بگوی و تو از گاه ایران مرو

جهان کهن را مکن شاه نو ...

فردوسی
 
۴۵۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۵

 

... ببارد بسی برف ز ابر سیاه

شما سوی ایران نیابید راه

سر مهتران زآن سخن شد گران ...

فردوسی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
sunny dark_mode