گنجور

 
۱

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب پنجاه و دوم - دَر سَماعْ

 

... احمدبن المقاتل العکی گوید با شبلی بودم شبی اندر ماه رمضان در مسجد از پس امام نماز میکرد من برابر او بودم امام بر خواند ولین شینا لنذهبن بالذی اوحینا الیک بانگی کرد شبلی گفتم جان از وی جدا شد و بلرزید و میگفت با دوستان چنین خطاب کنند و چند بار این بگفت

از جنید حکایت کنند که گفت پیش سری شدم روزی مردی دیدم افتاده و از هوش شده گفتم چه بوده است او را گفت آیتی برخواندند از هوش بشد گفتم بگو تا دیگر بار برخوانند برخواندند و مرد با هوش آمد مرا گفت تو چه دانستی گفتم چشم یعقوب علیه السلام بسبب پیراهن یوسف علیه السلام بشد و هم بسبب پیراهن بود تا چشم روشن شد ویرا نیکو آمد و از من بپسندید

عبدالواحدبن علوان گوید جوانی با جنید اندر صحبت بود هرگاه که چیزی بشنیدی از ذکر بانگ کردی روزی جنید گفت اگر نیز چنین کنی صحبت من بر تو حرام گردد پس از آن چون چیزی شنیدی صبر می کردی و تغیر در وی پدید همی آمدی و از بن هر موی قطرۀ آب دویدی روزی چیزی برخواند بانگی کرد و بمرد ...

ابوعلی عثمانی
 
۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱

 

... آسمان بوسه دهد بر قلم و دست دبیر

بوی پیراهن یوسف چو به یعقوب رسید

دل او شاد شد و دیده او گشت بصیر

عدل تو هست چو پیراهن یوسف به مثل

ملک مشرق چو دل و دیده یعقوب ضریر ...

امیر معزی
 
۳

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱ - مرغ آتش‌خواره

 

... من خو به محنت کرده ام درد و بلا می بایدم

پیراهن یوسف اگر بویی ببخشد فارغم

مژده به سوی دل از آن بند قبا می بایدم ...

عبدالقادر گیلانی
 
۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... روی عن الحسن قال القی یوسف فی الجب و هو ابن سبع عشرة سنة و کان فی العبودیة و السجن و الملک ثمانین سنة و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة و مات و هو ابن مایة و عشرین سنة و قیل حین القی فی الجب کان ابن اثنتی عشرة سنة

و جاؤ أباهم عشاء برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجت آریم و چه گوییم اتفاق کردند که بزغاله ای بکشند و پیراهن یوسف بخون وی آلوده کنند و پیش پدر دربرند گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند گریان و زاری کنان عشاء آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن و از اینجا گفته اند لا تطلب الحاجة باللیل فان الحیاء فی العین و لا تعتذر بالنهار فتلجلج فی الاعتذار فلا تقدر علی اتمامه و در شواذ خوانده اند عشاء بضم عین معنی آنست که از اشک فرا نمی دیدند که می گریستند و گفته اند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز سه معنی را یکی آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند دوم کودکی و بی گناهی یوسف یاد آوردند سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روی اصلاح کار نمی دیدند یعقوب چون زاری و فزع ایشان شنید از جای برجست و بر خود بلرزید گفت ما لکم یا بنی و این یوسف چه رسید شما را ای پسران و یوسف کجا است

ایشان گفتند یا أبانا إنا ذهبنا نستبق ای نتسابق یعنی یرید کل واحد منا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدل علیه ...

میبدی
 
۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لقد همت به و آن زن آهنگ او کرد و هم بها لو لا أن رأی برهان ربه و یوسف آهنگ آن زن داشت اگر نه آن بودی که برهان و حجت خداوند خویش بر خویشتن بدیدی کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء چنان بگردانیم ازو بد نامی و زشت کاری إنه من عبادنا المخلصین ۲۴ که او از رهیگان گزیدگان ما بود

و استبقا الباب و آن زن آهنگ در کرد و قدت قمیصه من دبر و فرو شکافت پیراهن یوسف را از پس و ألفیا سیدها لدی الباب شوی زن را یافتند بر درگه که فرا رسید قالت ما جزاء من أراد بأهلک سوءا شوی خود را گفت پاداش آن کس و عقوبت وی چیست که با اهل تو بد سگالد إلا أن یسجن أو عذاب ألیم ۲۵ مگر آن که وی را در زندان کنند یا عذابی درد نمای

قال هی راودتنی عن نفسی یوسف گفت او تن من خواست و مرا با خود خواند و شهد شاهد من أهلها و گواهی داد گواهی از کسان آن زن إن کان قمیصه قد من قبل اگر چنان است که پیراهن یوسف از پیش دریده است فصدقت و هو من الکاذبین ۲۶ آن زن راست گفت و یوسف از دروغ زنان است

و إن کان قمیصه قد من دبر و اگر چنان است که پیراهن یوسف از پس دریده است فکذبت و هو من الصادقین ۲۷ او دروغ گفت و یوسف از راست گویان است

فلما رأی قمیصه قد من دبر چون شوی پیراهن یوسف شکافته دید از پس قال إنه من کیدکن گفت که این از ساز بد شما است إن کیدکن عظیم ۲۸ به درستی که کید شما بزرگ است

یوسف أعرض عن هذا ای یوسف از باز گفت این کار روی گردان و استغفری لذنبک و ای زن گناه خویش را آمرزش خواه إنک کنت من الخاطیین ۲۹ که گناه از تو بوده است و از بد کارانی ...

میبدی
 
۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... گفته اند که اگر دوستی وی حقیقت بودی و عشق وی درست چنین نکردی و خود را بیوسف برنگزیدی لکن شهوتی بود غالب و اندیشه ای فاسد زلیخا چون بر یوسف غمز کرد و گناه سوی وی نهاد بترسید از آنک یوسف را زیانی رسد همی شوی خود را تلقین عقوبت کرد گفت جزای وی آنست که او را بزندان کنند و بزنند

قال هی راودتنی عن نفسی ای طالبتنی بالمواقعة چون زلیخا آن سخن بگفت یوسف گفت بر من دروغ می گوید که این فعل کرده اوست و شرمساری من و دلتنگی تو ازوست و یوسف بر آن نبود که کشف آن حال کند و فضیحت وی خواهد اگر نه بر وی دروغ نهادی و گناه بر وی بستی عزیز چون ایشان را چنان دید بشک افتاد که از ایشان گناه کار کدامست ابن عم زلیخا که با عزیز آن ساعت نشسته بود مردی حکیم بود گفت إن کان قمیصه قد من قبل و گفته اند نه که شاهد طفلی بود هفت روزه در گهواره خواهر زاده زلیخا نام آن طفل یملیخا زبان بگشاد و گفت یا عزیز راه دانستن این کار و بر رسیدن از سر این حال آنست که پیراهن یوسف را بنگرید تا کجا دریده است اگر سوی پیش دریده است صدق قول زلیخاست و دروغ قول یوسف زیرا که یوسف قصد کرده باشد و وی بامتناع دست در یوسف زده و اگر پیراهن یوسف از پس دریده است حجت یوسف راجح است و روی وی روشن و گفت وی راست

روی عن النبی ص قال تکلم اربعة فی المهد ابن ماشطة بنت فرعون و شاهد یوسف و صاحب جریح و عیسی بن مریم

و گفته اند شاهد قطعی دانست که زلیخا را گناه است نه یوسف را اما نمی خواست صریح بگوید و بتعریض بگفت

فلما رأی قمیصه ای رای الشاهد قمیصه و قیل رای الزوج چون شوی زلیخا پیراهن یوسف دید از پس دریده و خیانت زن خویش بدانست و برایت یوسف روی بزن خویش نهاد گفت إنه من کیدکن آن سخن که با من گفتی ما جزاء من أراد بأهلک سوءا از کید شما است که زنان اید إن کیدکن عظیم ساز بد شما و حیلت شما عظیم است هم بصالح می رسد هم بطالح هم به بیگناه هم بگناه کار و کید شیطان ضعیف است لانه وسوسة و غیب و کید هن مواجهة و عین یکی از بزرگان دین گفته انا اخاف من النساء اکثر مما اخاف من الشیطان لان الله یقول إن کید الشیطان کان ضعیفا و قال فی النساء ان کید کن عظیم و قال النبی ص ما ترکت بعدی فتنة اضر علی الرجال من النساء

آن گه روی با یوسف کرد گفت یوسف أعرض عن هذا این اعراض اسکات است چنانک آنجا گفت و أعرض عن الجاهلین یعنی لا تشافههم و لا تجبهم ای یوسف بگذار سخن گفتن درین باب و پنهان دار و با کس مگوی ...

میبدی
 
۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... جنات عدن یدخلونها لما ذکر اصنافهم رتبها و لما ذکر الجنة ذکرهم علی الجمع فقال جنات عدن یدخلونها نبه علی ان دخولهم الجنة لا لاستحقاق بل بفضله و لیس فی الفضل تمییز

و قالوا الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن ای جوانمرد قدر تریاق مار گزیده داند قدر آتش سوزان پروانه داند قدر پیراهن یوسف یعقوب غمگین داند او که مغرور سلامت خویش است اگر او را تریاق دهی قدر آن چه داند جان بلب رسیده ای باید تا قدر و خطر تریاق بداند درویشی دل شکسته ای غم خورده ای اندوه کشیده ای باید تا قدر این نواخت و عز این خطاب بداند که الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن

باش تا فردا که آن درویش دل ریش را در حظیره قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت او سماطین برکشند شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت برآمده و از حضرت عزت الطاف کرم روی بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن ای مسکین این دنیا عالم مجاز است در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد بر پر پشه ای پیدا بود که چه نقش توان کرد دنیا زندانست بر زندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد روز بازار و هنگام بار این اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نابسوده دستها و نابرماسیده خاطرها و درویش را حوصله ای دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحر بحر شراب رؤیت می کشد و نعره هل من مزید میزند الحمد لله وحده

میبدی
 
۸

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

... به محمد نفس حضرت رحمان آرد

بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم

باد گویی که سوی پر غم کنعان آرد ...

سید حسن غزنوی
 
۹

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵

 

... نوش دارو به بر کشته پسر می آرد

یا مگر باد به پیراهن یوسف بگذشت

بوی پیراهن او سوی پدر می آرد ...

عطار
 
۱۰

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱

 

... کس نام گشادن نشنیدست چه سود

پیراهن یوسف است یک یک ذره

یوسف ز میانه ناپدیدست چه سود

عطار
 
۱۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

... ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش

پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی

ای جویبار راستی از جوی یار ماستی ...

مولانا
 
۱۲

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و چهارم

 

... بر طبل کسی دیگر برنارد عاشق سر

پیراهن یوسف را مخصوص و شدست این بو

مستست دماغ من خواهم سخنی گفتن ...

مولانا
 
۱۳

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۵

 

ای دل همه رخت را در این کوی انداز

پیراهن یوسف است بر روی انداز

ماهی بچه ای عمر نداری بی آب ...

مولانا
 
۱۴

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

... راه بر مصر نزاری کن زود

بوی پیراهن یوسف بفرست

حکیم نزاری
 
۱۵

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳

 

... قاصد حضرت لیلی چه خبر می گوید

بوی پیراهن یوسف ز کجا می آید

گویی این باد دل آویز بدین خوش بویی ...

حکیم نزاری
 
۱۶

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٧١ - قصیده فی مدح پادشاه عالی مقدار تاج الدین علی

 

... یا ز بستان ارم یا باغ رضوان می رسد

یا دم پیراهن یوسف شده همراه او

از برای نور چشم پیر کنعان می رسد ...

ابن یمین
 
۱۷

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

... صبحدم باد صبا غالیه افشان برخاست

بوی پیراهن یوسف مگر از جانب مصر

از پی راحت یعقوب بکنعان برخاست ...

ابن یمین
 
۱۸

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

... بوکه معلوم شود صورت احوال منش

بوی پیراهن یوسف ز صبا می شنوم

یا ز بستان ارم نفخه ی بوی سمنش ...

خواجوی کرمانی
 
۱۹

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

... خبر از انده یعقوب نداری و مقیم

بوی پیراهن یوسف ز صبا می طلبی

کی دل مرده ات از باد صبا زنده شود ...

خواجوی کرمانی
 
۲۰

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... ای عزیزان اگر از مصر نمی آید باد

بوی پیراهن یوسف ز کجا می شنوم

می کنم ناله و فریاد ولی از در و کوه ...

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode