گنجور

 
خواجوی کرمانی

این چه بویست که از باد صبا می‌شنوم

وین چه خاکست کزو بوی وفا می‌شنوم

گر نه هدهد ز سبا باز پیام آورده‌ست

این چه مرغیست کزو حال سبا می‌شنوم

از کجا می‌رسد این قاصد فرخنده کزو

مژدهٔ آن مه خورشید لقا می‌شنوم

ای عزیزان اگر از مصر نمی‌آید باد

بوی پیراهن یوسف ز کجا می‌شنوم

می‌کنم ناله و فریاد ولی از در و کوه

سخن سخت به هنگام صدا می‌شنوم

نسبت شکل هلال و صفت قامت خویش

یک به یک زآن خم ابروی دو تا می‌شنوم

این چه رنجست کزو راحت جان می‌یابم

وین چه دردست کزو بوی دوا می‌شنوم

ای رفیقان من از آن سرو صنوبر قامت

به صفت راست نیاید که چه‌ها می‌شنوم

باد صبح از من خاکی اگرش گردی نیست

هر نفس زو سخن سرد چرا می‌شنوم

سخن آن دو کمانخانهٔ ابروی دو تا

نه به اندازهٔ بازوی شما می‌شنوم

هر گیاهی که ز خون دل خواجو رُسته‌ست

دم به دم زو نفس مهر گیا می‌شنوم