گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۱

 

... نمانم که آید بدین روی آب

سر پل بگیرم بدان بدگمان

بدارمش ازان سوی پل یک زمان

بدان تا بپوشند گردان سلیح

که بر ما سرآمد نشاط و مزیح

بشد تازیان تا سر پل دمان

به زه بر نهاده دو زاغ کمان

چنین تا به نزدیکی پل رسید

چو آمد درفش جفا پیشه دید ...

... همه یکسر از جای برخاستند

بسان پلنگان بیاراستند

بدان گونه شد گیو در کارزار ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۰

 

... بسودند زنجیر و مسمار و غل

همان بند رومی به کردار پل

چو شد دیر بر سودن بستگی ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود » بخش ۲

 

... برانوش را گفت گر هندسی

پلی ساز آنجا چنانچون رسی

که ما بازگردیم و آن پل به جای

بماند به دانایی رهنمای

به رش کرده بالای این پل هزار

بخواهی ز گنج آنچ آید به کار ...

... فراز آر چندی بران مرز و بوم

چو این پل برآید سوی خان خویش

برو تازیان باش مهمان خویش ...

... ز بد دور وز دست اهریمنی

به تدبیر آن پل باستاد مرد

فراز آوریدش بران کارکرد ...

... چو شد شه برانوش کرد آن تمام

پلی کرد بالا هزارانش گام

چو شد پل تمام او ز ششتر برفت

سوی خان خود روی بنهاد تفت

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱

 

... چو بر دجله بر یکدگر بگذرند

چنین تنگ پل را به پی بسپرند

بترسد چنین هرکس از بیم کوس ...

... که ای پرهنر نامور بخردان

پلی دیگر اکنون بباید زدن

شدن را یکی راه باز آمدن ...

... که سبز آمد آن نارسیده درخت

یکی پل بفرمود موبد دگر

به فرمان آن کودک تاجور ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۴

 

... بگسترد و شادان برو ریخت سیم

به ره بر هران پل که ویران بدید

رباطی که از کاروانان شنید ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷

 

وزان روی شد شهریار جوان

چوبگذشت شاد از پل نهروان

همه مهتران را زلشکر بخواند ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۹

 

... تخوار آن زمان پیش خسرو رسید

که گنج وبنه زان سوی پل کشید

چوبشنید خسرو بگستهم گفت ...

... همی راند ناکار دیده جوان

برین گونه بر تا پل نهروان

پس اندر همی تاخت بهرام تیز

سری پر ز کینه دلی پر ستیز

چو خسرو چنان دید بر پل بماند

جهاندیده گستهم را پیش خواند ...

... هم اندر زمان اسپ او رابخست

پیاده یلان سینه را پل بجست

سپه بازگشت از پل نهروان

هرآنکس که بودند پیر و جوان

چو بهرام برگشت خسرو چوگرد

پل نهروان سر به سر باز کرد

همی راند غمگین سوی طیسفون ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۱۰

 

... ندیدند آغاز فرجام را

پس من کنون تا پل نهروان

بیاورد لشکر چو کوهی گران ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

 

... بگویم بدو جانم آسان ستان

گذشتن چو بر چینود پل بود

به زیر پی اندر همه گل بود ...

فردوسی
 
۱۰

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

... از نخشب و کش بهار گردد کابل

غل بر یبغو نهاد و پل بر جیحون

جیحون به پل دارد و یبغوی به غل

عنصری
 
۱۱

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

... گریبغو و جیحونش نظر دید افزون

پل بر جیحون نهاد و غل بر یبغو

عنصری
 
۱۲

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۹۷

 

ای عهد تو عهد دوستان سر پل

از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل ...

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۳

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۲۶

 

پل بر زبر محیط قلزم بستن

راه گردش به چرخ و انجم بستن ...

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۴

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۰۴

 

... طاعت که به شب کنی نهان از همه به

خواهی ز پل صراط آسان گذری

نان ده به جهانیان که نان از همه به

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۵

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲ - از تغزلات

 

... تا شنیدم من که از من می نهی شعر و نوا

پل بکوش اندر بکفت و آبله شد کابلیج

از بسی غم ها ببسته عمر گل پا را بپا

عسجدی
 
۱۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - در مدح یمین الدولة و امین الملة محمود بن ناصرالدین

 

... که شاه دارد و این سخت روشنست و عیان

بر آب جیحون پل بستن و گذاره شدن

بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان ...

... بماند برلب جیحون سه ماه تابستان

بدان نیت که برآن رود پل تواند بست

همی نشست و در آن کاربست جان و روان ...

... چو آسمان که مر او را پدید نیست کران

بر آب جیحون در هفته ای یکی پل بست

چنانکه گفتی کز دیر باز بودچنان ...

فرخی سیستانی
 
۱۷

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۴۷ - قصّهٔ ولایت مکران

 

... پشتیوان شماست تا اگر بمدد حاجت آید مردم فرستد و اگر خود باید آمد بیاید و سالار این لشکر را پنهان مثال داده بود تا یوسف را نگاه دارد و غرض از فرستادن او بقصدار آن بود تا یک چند از چشم لشکر دور باشد که نام سپاه سالاری بر وی بود

و آخر درین سال فروگرفتندش به بلق در پل خمارتگین چون به غزنین میآمدیم و آن قصه پس ازین در مجلد هفتم بیاید

مکرانی چون خبر این لشکرها و برادر بشنود کار جنگ بساخت و پیاده یی بیست هزار کیچی و ریگی و مکرانی و از هر ناحیتی و هر دستی فراز آورد و شش هزار سوار و حاجب جامه دار بمکران رسید- و سخت هشیار و بیدار سالاری بود و مبارزی آمد نامدار- و با وی مقدمان بودند و لشکر حریص و آراسته دو- هزار سوار سلطانی و ترکمان در خرماستانهاشان کمین نشاندند و کوس بزدند و مکرانی بیرون آمد و بر پیل بود و لشکر را پیش آورد سوار و پیاده و ده پیل خیاره جنگی پیوستند چنانکه آسیا بر خون بگشت و هر دو لشکر نیک بکوشیدند و داد بدادند و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما پیش رفت و بانگ بر لشکر برزد و مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند و مکرانی برگشت بهزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش و سرش برداشتند و بسیار مردم وی کشته آمد و سه روز شهر و نواحی غارت کردند و بسیار مال و چهار پای بدست لشکر افتاد پس بو العسکر را بامیری بنشاندند و چون قرارش گرفت و مردم آن نواحی بر وی بیارامیدند جامه دار با لشکر بازگشت چنانکه پس ازین یاد کرده آید و ولایت مکران بر بو العسکر قرار گرفت تا آنگاه که فرمان یافت چنانکه آورده آید در این تاریخ در روزگار پادشاهان خدای عزوجل بر ایشان رحمت کناد و سلطان بزرگ فرخ زاد را از عمر و جوانی و بخت و ملک برخوردار گرداناد

ابوالفضل بیهقی
 
۱۸

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۶ - سیل

 

ذکر السیل

روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد می بارید چنانکه زمین تر گونه می کرد و گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرود آمده بودند و گاوان بدانجا بداشته هر چند گفتند از آنجا برخیزید که محال بود بر گذر سیل بودن فرمان نمی بردند تا باران قوی تر شد کاهل وار برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوارها افکندند که به محلت دیه آهنگران پیوسته است و نهفتی جستند و هم خطا بود و بیارامیدند و بر آن جانب رود که سوی افغان شال است بسیار استر سلطانی بسته بودند در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آخرها کشیده و خرپشته زده و ایمن نشسته و آن هم خطا بود که بر راه گذر سیل بودند و پیغامبر ما محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم گفته است نعوذ بالله من الاخرسین الاصمین و بدین دو گنگ و دو کر آب و آتش را خواسته است و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود پلی بود قوی بستونهای قوی برداشته و پشت آن دورسته دکان برابر یکدیگر چنانکه اکنون است و چون از سیل تباه شد عبویه بازرگان آن مرد پارسای باخیر رحمة الله علیه چنین پلی برآورد یک طاق بدین نیکویی و زیبایی و اثر نیکو ماند و از مردم چنین چیزها یادگار ماند و نماز دیگر را پل آنچنان شد که بر آن جمله یاد نداشتند و بداشت تا از پس نماز خفتن بدیری و پاسی از شب بگذشته سیلی در رسید که اقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند و درخت بسیار از بیخ بکنده می آورد و مغافصه در رسید گله داران بجستند و جان را گرفتند و همچنان استرداران و سیل گاوان و استران را در ربود و به پل رسید و گذر تنگ چون ممکن شدی که آن چندان زغار و درخت و چهارپای بیک بار بتوانستی گذشت

طاقهای پل را بگرفت چنانکه آب را گذر نبود و ببام افتاد مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته می دررسید و آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد و در بازارها افتاد چنانکه بصرافان رسید و بسیار زیان کرد و بزرگتر هنر آن بود که پل را با دکانها از جای بکند و آب راه یافت اما بسیار کاروانسرای که بر رسته وی بود ویران کرد و بازارها همه ناچیز شد و آب تا زیر انبوه زده قلعت آمد چنانکه در قدیم بود پیش از روزگار یعقوب لیث که این شارستان و قلعت غزنین عمرو برادر یعقوب آبادان کرد و این حالها استاد محمود وراق سخت نیکو شرح داده است در تاریخی که کرده است در سنه خمسین و اربعمایه چندین هزار سال را تا سنه تسع و اربعمایه بیاورده و قلم را بداشته بحکم آنکه من ازین تسع آغاز کردم و این محمود ثقه و مقبول القول است و در ستایش وی سخن دراز داشتم و تا ده پانزده تألیف نادر وی در هر بابی دیدم چون خبر بفرزندان وی رسید مرا آواز دادند و گفتند ما که فرزندان وییم همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش ازین که گفتی برداری و فرونهی ناچار بایستادم

و این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید و دیگر روز از دو جانب رود مردم ایستاده بود بنظاره نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست و بچند روز پل نبود و مردمان دشوار از این جانب بدان و از ان جانب بدین می آمدند تا آنگاه که باز پلها راست کردند و از چند ثقه زاولی شنودم که پس از آنکه سیل بنشست مردمان زر و سیم و جامه تباه شده می یافتند که سیل آنجا افکنده بود و خدای عز و جل تواند دانست که بگرسنگان چه رسید از نعمت

ابوالفضل بیهقی
 
۱۹

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۲۳ - گذشته شدن بوقی پاسبان

 

... و رسولی رسید از آن پسر منوچهر و با کالیجار و پیغام گزارد که خداوند عالم بولایت خویش آمده است و ایشان بندگان فرمان بردارند و سبب پیش ناآمدن آن بود که بسزا میزبانی و خدمت نتوانستندی کرد و خجل شدندی و بساری مقام کرده اند منتظر فرمان عالی تا بطاقت خویش خدمتی کنند آنچه فرموده آید جواب داد که عزیمت قرار گرفته است که بستار آباد آییم و مقام آنجا کنیم که هوای آنجا سزاوارتر است از آنجا آنچه فرمودنی است فرموده آید و رسول را برین جمله بازگردانیده شد

چون روزی ده بگذشت- و درین مدت پیوسته شراب میخوردیم- امیر خلوتی کرد با وزیر و اعیان دولت و قرار گرفت که امیر مودود بدین لشکرگاه بباشد با چهار هزار سوار از هر دستی و مقدمان ایشان و آلتونتاش حاجب مقدم این فوج و همگان گوش باشارت خداوندزاده دارند و دو هزار سوار ازین عرب مستأمنه به دهستان روند با پیری آخور سالار و سه هزار سوار سلطانی نیمی ترک و نیمی هندو و ایشان نیز گوش بفرمان امیر مودود دارند و خلوت بگذشت و لشکر به دهستان رفت و مثالها که بایست سلطان فرزند را بداد و روز یکشنبه دوازدهم ماه ربیع الآخر از گرگان برفت و از اینجا دو منزل بود تا استارآباد براهی که آنرا هشتاد پل می گفتند بیشه های بی اندازه و آبهای روان و آسمان آن سال هیچ رادی نکرد بباران که اگر یک باران آمدی امیر را بازبایستی گشت بضرورت که زمین آن نواحی با تنگی راه سست است و جویها و جرها بی اندازه که اگر یک باران در یک هفته بیاید چند روز بباید تا لشکری نه بسیار بتواند رفت چندان لشکر که این پادشاه داشت چون توانستی گذشت و لکن چون می بایست که از قضاء آمده بسیار فساد در خراسان پیدا آید تقدیر ایزدی چنان آمد که در بقعتی که پیوسته باران آید هیچ نبارید تا این پادشاه بآسانی با لشکری بدین بزرگی برین راه بگذشت و بآمل آمد چنانکه بیارم

و سیزدهم ماه ربیع الآخر امیر بستارآباد آمد و خیمه بزرگ بر بالا بزده بودند از شهر بر آن جانب که راه ساری بود انبرده یی سخت فراخ و بلند و همه سواد ساری زیر آن جایی سخت نزه و سرای پرده و دیوانها همه زیر این انبرده بزده بودند بوقی پاسبان لشکر و مسخره مردی خوش خواجه بونصر را گفت- و سخت خوش مردی بود و امیر و همه اعیان لشکر او را دوست داشتندی و تنبور زدی- که بدان روزگار که تاش سپاه سالار سامانیان زده از بوالحسن سیمجور بگرگان آمد و آل بویه و صاحب اسمعیل عباد این نواحی او را دادند خیمه بزرگ برین بالا بزد و من که بوقی ام جوان بودم و پاسبان لشکر او رفت و سیمجوریان رفتند و سلطان محمود نیز برفت و اینک این خداوند آمد و اینجا خیمه زدند ترسم که گاه رفتن من آمده است مسکین این فال بزد و راست آمد که دیگر روز بنالید و شب گذشته شد و آنجا دفن کردند و مانا که او هزاران فرسنگ رفته بود و بیشتر با امیر محمود در هندوستان و بتن خویش مردی مرد بود که دیدم بجنگ قلعتها که او پای پیش نهاد و بسیار جراحتها یافت از سنگ و از هر چیزی و خطرها کرد و بمرادها رسید و آخر نود و سه سال عمر یافت و اینجا گذشته شد بر بستر و ما تدری نفس بای ارض تموت و نیکو گفته است بواسحق شعر ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۰

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۲۴ - رسیدن امیر مسعود به آمل

 

... حرکت مسعود بآمل

و روز یکشنبه غره جمادی الاولی امیر از ساری برفت تا بآمل رود و این راهها که آمدیم و دیگر که رفتیم سخت تنگ بود چنانکه دو سه سوار بیش ممکن نشد که بدان راه برفتی و از چپ و راست همه بیشه بود هموار تا کوه و آبهای روان چنانکه پیل را گذاره نبودی و درین راه پلی آمد چوبین برابر بزرگ و رودی سخت بوالعجب و نادر چون کمانی خماخم و سخت رنج رسید لشکر را تا از آن پل بگذشت و آب رود سخت بزرگ نه اما زمینش چنان بود که هر ستوری که بروی برفتی فروشدی تا گردن و حصانت آن زمین ازین است اینجا فرود آمدند که در راه شهر بود و گیاه خورد بزرگ بود که ساحت بسیار داشت چنانکه لشکری بزرگ فروتوانستی آمد

و از نزدیک ناصر علوی و مقدمان آمل و رعایا سه رسول رسید و بازنمودند که پسر منوچهر و باکالیجار و شهر آگیم و دیگران چون خبر آمدن سلطان سوی آمل شنیدند بتعجیل سوی ناتل و کجور و رویان رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق است با لشکر منصور دستی بزنند اگر مقام نتوانند کرد عقبه کلار را گذاره کنند که مخف اند و بگیلان گریزند و بنده ناصر و دیگر مقدمان و رعایا بندگان سلطانند و مقام کردند تا فرمان بر چه جمله باشد جواب داد که خراج آمل بخشیده شد و رعایا را بر جای بباید بود که با ایشان شغل نیست و غرض بدست آوردن گریختگان است و رسولان برین جمله بازگشتند ...

ابوالفضل بیهقی
 
 
۱
۲
۳
۲۸
sunny dark_mode