ذکر قصّه ولایت مکران و آنچه بروزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، در آنجا گذشت
چون معدان والی مکران گذشته شد، میان دو پسرش عیسی و بو العسکر مخالفت افتاد، چنانکه کار از درجه سخن بدرجه شمشیر کشید و لشکری و رعیّت میل سوی عیسی کردند. و بو العسکر بگریخت بسیستان آمد- و ما بسومنات رفته بودیم- خواجه بو نصر خوافی آن آزاد مرد براستی وی را نیکو فرود آورد و نزل بسزا داد و میزبانی شگرف کرد. و خواجه ابو الفرج عالی بن المظفّر، ادام اللّه عزّه، که امروز در دولت فرّخ سلطان معظّم ابو شجاع فرخ زاد ابن ناصر الدّین، اطال اللّه بقاءه و نصر اولیاءه، شغل اشراف مملکت او دارد و نائبان او، و او مردی است در فضل و عقل و علم و ادب یگانه روزگار، این سال آمده بود بسیستان، و آنجا او را با خواجه پدرم، رحمة اللّه علیه، صحبت و دوستی افتاد و زین حدیث بسیار گوید، امروز دوست من است. و برادرش خواجه بو نصر رحمة اللّه علیه، هم این سال به قاین آمد. و هر دو بغزنین آمدند و بسیار خدمت کردند تا چنین درجات یافتند، که بو نصر بر شغل عارضی بود که فرمان یافت، و مردی سخت فاضل و زیبا و ادیب و خردمند بود و پسر نخستش مانده است و اشراف غزنین و نواحی آن موسوم به وی است . و بو نصر خوافی حال بو العسکر بازنمود، و چون از غزو سومنات بازآمدیم، امیر محمود نامه فرستاد تا [وی را] بر سبیل خوبی بدرگاه فرستند، و بفرستاد. و امیر محمود وی را بنواخت و بدرگاه نگاه داشت و خبر ببرادرش والی مکران رسید، خار در موزهاش افتاد و سخت بترسید و قاضی مکران را با رئیس و چندتن از صلحا و اعیان رعیّت بدرگاه فرستاد با نامهها و محضرها که: «ولیعهد پدر وی است، و اگر برادر راه مخالفت نگرفتی و بساختی و بر فرمان پدرش کار کردی، هیچ چیز از نعمت ازو دریغ نبودی. اکنون اگر خداوند بیند، این ولایت بر بنده نگاه دارد و بنهد آنچه نهادنی باشد، چنانکه عادل امیر بزرگ بر پدرش نهاده بود، و بفرصت بنده میفرستد با خدمت نوروز و مهرگان. و برادر را آنچه دربایست وی باشد و خداوند فرماید، میفرستد، چنانکه هیچ بینوائی نباشد؛ و معتمد بنده خط دهد بدانچه مواضعت بر آن قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند بفرمانبرداری. و رسولی نامزد شود از درگاه عالی، و منشور ولایت- اگر رأی عالی ارزانی دارد- و خلعتی با وی باشد، که بنده بنام خداوند خطبه کرده است، تا قویدل شود و این ناحیت که بنده بنام خداوند خطبه کرد، بتمامی قرار گیرد.» امیر محمود، رضی اللّه عنه، اجابت کرد و آنچه نهادنی بود، بنهادند و مکرانیان را بازگردانیدند. و حسن سپاهانی ساربان را برسولی فرستادند تا مال خراج مکران و قصدار بیارد، و خلعتی سخت گرانمایه و منشوری با وی دادند.
و کار مکران راست شد و حسن سپاهانی بازآمد با حملهای مکران و قصدار و رسولی مکرانی باوی و مالی آورده هدیه امیر و اعیان درگاه را از زر و مروارید و عنبر و چیزها، که از آن دیار خیزد، و مواضعت نهاده هر سالی که خراجی فرستد برادر را ده هزار دینار هریوه باشد بیرون از جامه و طرایف، و یک سال آورده بودند . و بدین رضا افتاد و رسولان مکرانی را بازگردانیدند.
و بو العسکر بدرگاه بماند و بخدمت مشغول گشت. و امیر محمود فرمود تا او را مشاهره کردند هر ماهی پنج هزار درم، و در سالی دو خلعت بیافتی. و ندیدم او را بهیچ وقت در مجلس امیر بخوردن شراب و بچوگان و دیگر چیزها، چنانکه ابو طاهر سیمجوری و طبقات ایشان را دیدم، که بو العسکر مردی گرانمایه گونه و با جثه قوی بود، و گاه از گاه بنادر چون مجلسی عظیم بودی، او را نیز بخوان فرود- آوردندی و چون خوان برچیدندی، رخصتش دادندی و بازگشتی. و بسفرها با ما بودی. و در آن سال که بخراسان رفتیم و سوی ری کشیده آمد و سفر دراز- آهنگتر شد، امرای اطراف هر کس خوابکی دید، چنانکه چون بیدار شد، خویشتن را بیسر یافت و بیولایت- که امیر از ضعف پیری سخت مینالید و کارش بآخر آمده بود- و عیسی مکرانی یکی ازینها بود که خواب دید و امیر محمود بو العسکر را امید داد که چون بغزنین بازرسد، لشکر دهد و با وی سالاری محتشم همراه باشد که برادرش را براند و ولایت بدو سپارد. و چون بغزنین بازآمد، روزگار نیافت و از کار فرود ماند. و امیر محمد را در مدّت ولایتش ممکن نشد این وصیّت را بجای آوردن که مهمّی بزرک پیش داشت، هم ابو العسکر را نواخت و خلعت فرمود وزین امید بداد؛ و نرسید، که آن افتاد که افتاد . و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، چون بهرات کار یکرویه شد، چنانکه در مجلّد پنجم از تاریخ یاد کرده آمد، حاجب جامهدار را، یارق تغمش، نامزد کرد با فوجی قوی سپاه درگاهی و ترکمانان قزل و بوقه و کوکتاش که در زینهار خدمت آمده بودند، و بسیستان فرستاد و از آنجا بمکران رفتند. و امیر یوسف را با فوجی لشکر قوی بقصدار فرستاد و گفت:
«پشتیوان شماست تا اگر بمدد حاجت آید، مردم فرستد و اگر خود باید آمد، بیاید»، و سالار این لشکر را پنهان مثال داده بود تا یوسف را نگاه دارد. و غرض از فرستادن او بقصدار آن بود تا یک چند از چشم لشکر دور باشد که نام سپاهسالاری بر وی بود.
و آخر درین سال فروگرفتندش به بلق در پل خمارتگین چون به غزنین میآمدیم و آن قصّه پس ازین در مجلّد هفتم بیاید.
مکرانی چون خبر این لشکرها و برادر بشنود، کار جنگ بساخت و پیادهیی بیست هزار کیچی و ریگی و مکرانی و از هر ناحیتی و هر دستی فراز آورد و شش هزار سوار. و حاجب جامه دار بمکران رسید- و سخت هشیار و بیدار سالاری بود و مبارزی آمد نامدار- و با وی مقدّمان بودند و لشکر حریص و آراسته. دو- هزار سوار سلطانی و ترکمان در خرماستانهاشان کمین نشاندند و کوس بزدند و مکرانی بیرون آمد، و بر پیل بود و لشکر را پیش آورد: سوار و پیاده و ده پیل خیاره. جنگی پیوستند، چنانکه آسیا بر خون بگشت . و هر دو لشکر نیک بکوشیدند و داد بدادند. و نزدیک بود که خللی افتادی جامهدار را، امّا پیش رفت و بانگ بر لشکر برزد و مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند و مکرانی برگشت بهزیمت، و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت، بکشتندش و سرش برداشتند و بسیار مردم وی کشته آمد. و سه روز شهر و نواحی غارت کردند و بسیار مال و چهار پای بدست لشکر افتاد. پس بو العسکر را بامیری بنشاندند و چون قرارش گرفت و مردم آن نواحی بر وی بیارامیدند، جامهدار با لشکر بازگشت، چنانکه پس ازین یاد کرده آید. و ولایت مکران بر بو العسکر قرار گرفت تا آنگاه که فرمان یافت، چنانکه آورده آید در این تاریخ در روزگار پادشاهان، خدای، عزّوجلّ، بر ایشان رحمت کناد و سلطان بزرگ فرّخزاد را از عمر و جوانی و بخت و ملک برخوردار گرداناد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در زمان حکمرانی امیر محمود، ولایت مکران دچار درگیریهای داخلی میان دو پسر والی گذشته، عیسی و بو العسکر، شد. پس از شکست بو العسکر، وی به بسیستان پناه برد و خواجه بو نصر خوافی به خوبی از او پذیرایی کرد. پس از مدتی، امیر محمود برای برقراری آرامش در مکران، بو العسکر را به درگاه دعوت کرده و عنوان والی مکران را به او اعطا کرد. بو العسکر در دربار مورد حمایت قرار گرفت و با دریافت خلعت و مزایای مالی به مقام خود در مکران ادامه داد. اما پس از مدتی، با فرستادن لشکری از سوی امیر، مکرانیها به جنگ علیه بو العسکر قیام کردند و در نبردی خونین، او به قتل رسید و شهر مکران غارت شد. پس از این رویداد، بو العسکر به عنوان والی مکران برگزیده شد و آرامش نسبی به این ناحیه بازگشت.
هوش مصنوعی: موضوع این متن به داستان ولایت مکران و اتفاقاتی که در زمان امیر محمود، که خدا از او راضی باشد، در آن منطقه رخ داد، اشاره دارد.
هوش مصنوعی: پس از وفات والی مکران، بین دو پسرش، عیسی و بو العسکر، اختلاف و درگیری پیش آمد که به جنگ و نبرد کشید. مردم و سربازان به سمت عیسی متمایل شدند و بو العسکر به سمت بسیستان فرار کرد. در آنجا خواجه بو نصر خوافی، که مردی محترم و شجاع بود، برای او به خوبی پذیرایی کرد و احترام زیادی به او گذاشت. همچنین خواجه ابو الفرج عالی بن المظفّر که از اهل فضل و علم بود و در دولت فرخ سلطان مشغول به کار بود، به بسیستان آمد و با خواجه پدرم دوستی برقرار کرد. خواجه بو نصر نیز در همین سال به قاین آمد و هر دو برادر به غزنین رفتند و در آنجا خدمات زیادی انجام دادند. بو نصر به مقام بالایی رسید و در عین حال مردی فاضل و با دانشی بود. زمانی که بو نصر خبر وضعیت بو العسکر را بازگو کرد و پس از برگشت از غزو سومنات، امیر محمود از او دعوت کرد تا به درگاه بیاید و او را با احترام پذیرایی کرد. نامهای به قاضی مکران فرستاد و از او خواست که توجه لازم را به برادرش داشته باشد و از او خواست که با فرمان پدرش رفتار کند. به امیر محمود نیز گزارشی از اوضاع رسید و او به خدمتکارانش دستور داد تا مالیات مکران را به همراه هدیهها و نامههای ضروری به درگاه بیاورند.
هوش مصنوعی: کار مکران به خوبی پیش رفت و حسن سپاهانی به همراه هدایای مکران و رسولان این منطقه به درگاه بازگشت. او هدایایی از قبیل زر، مروارید، عطر عنبر و سایر چیزهای ارزشمند را که از آن دیار به دست آمده بود به دربار آورد. توافق شد که هر سال برادرش ۱۰ هزار دینار هریوه به عنوان خراج بفرستد، به علاوه لباس و انواع دیگر هدایا. در یکی از سالها این هدایای مورد نظر را به دربار فرستادند و در نهایت به توافق رسیدند و رسولان مکرانی را بازگرداندند.
هوش مصنوعی: بو العسکر در دربار ماند و مشغول خدمت شد. امیر محمود دستور داد که هر ماه پنج هزار درم به او پرداخت شود و در سال دو بار برایش لباسهای ارزشمند اهدا شود. او را هرگز ندیدم که در مجلس امیر شراب بنوشد یا به خوشگذرانی بپردازد، برخلاف ابوطاهر سیمجوری و دیگران. بو العسکر مردی باوقار و تنومند بود و وقتی مجالس بزرگی برگزار میشد، او هم به مهمانی دعوت میشد و پس از اینکه سفره جمع میشد، اجازه رفتن پیدا میکرد. او در سفرها با ما بود. در سالی که به خراسان رفتیم و راه به سوی ری ادامه یافت، امیران اطراف هرکدام دچار خوابهایی عجیبی شدند و وقتی بیدار میشدند، خود را در وضعیتی ناخوشایند مییافتند، چراکه امیر به خاطر پیری و ضعف شدیدش در حال ناله بود و کارش به پایان رسیده بود. یکی از این افراد، عیسی مکرانی بود که خواب عجیبی دید و امیر محمود به بو العسکر امید داد که وقتی به غزنین برگردد، لشکری خواهد داد و با او کسی از افراد بلندپایه خواهد بود که ولایت را به او بسپارد. اما وقتی امیر به غزنین برگشت، زمان کافی نیافت و از کارها باز ماند. امیر محمد نیز نتوانست این وصیت را عملی کند، زیرا کارهای مهمتری در پیش داشت، اما بو العسکر را مورد نوازش قرار داد و به او امید داد. اما به آنچه انتظار داشتند، نرسیدند و اتفاقاتی رخ داد که پیش آمد. امیر مسعود، رضیاللهعنه، وقتی امور در بهرات یکسویه شد، حاجب جامهدارش، یارق تغمش را با گروهی از سپاه درگاهی و ترکمانان به بسیستان فرستاد و از آنجا به مکران رفتند. همچنین امیر یوسف را با لشکری قوی به قصدار فرستاد.
هوش مصنوعی: او از شما حمایت میکند تا در صورت نیاز، افرادی را برای کمک بفرستد و اگر لازم باشد، خود به شما بپیوندد. همچنین، او فرمانده این نیروها را به صورت پنهانی معرفی کرده بود تا یوسف را مورد حمایت قرار دهد. هدف از فرستادن او این بود که به مدت کوتاهی از چشم لشکر دور باشد، به این دلیل که لقب سرپرستی بر او گذاشته شده بود.
هوش مصنوعی: در پایان امسال، او را در بلق به دست گرفتند، در پل خمارتگین. هنگامی که ما به غزنین میرفتیم، این داستان در جلد هفتم به زبان میآید.
هوش مصنوعی: مکرانی، وقتی از وجود این لشکر و برادرش خبر دار شد، برای جنگ آماده شد و بیست هزار پیاده از مناطق مختلف جمع کرد و همچنین شش هزار سوار. حاجب جامهدار به مکران رسید و مردی هوشیار و شجاع بود. او با مقدمان و لشکر آمادهاش به میدان آمد. دو هزار سوار از سلطانی و ترکمان در خرماستانها کمین کرده بودند و وقتی که مکرانی بیرون آمد و بر فیل سوار بود، لشکرش را به جلو آورد که شامل پیادهها و ده فیل بود. جنگ شد و خونها به زمین ریخت. هر دو لشکر با تمام قدرت وارد جنگ شدند و در آستانه بود که جامهدار دچار مشکل شود، اما او پیش رفت و صدای بلندی برای لشکرش زد و مبارزان و بزرگان به کمک آمدند. در نهایت مکرانی به عقبنشینی پرداخت و در راه فرار به تله افتاد و کشته شد و سرش را بریدند. در این جنگ تعداد زیادی از افراد او کشته شدند. به مدت سه روز، شهر و نواحی غارت شدند و عدهی زیادی مال و چهارپایه به دست لشکر افتاد. پس از این، بو العسکر فرماندهی را به عهده گرفت و هنگامی که آرامش برقرار شد، جامهدار و لشکرش بازگشتند. سرزمین مکران تحت اداره بو العسکر قرار گرفت و او تا زمانی که فرمانی دریافت کرد، در آنجا ماند و یادآوری خواهد شد که خدای عز و جل بر ایشان رحمت کند و سلطان بزرگ فرّخزاد را از عمر، جوانی، بخت و سلطنت برخوردار گرداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.