گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳

 

... ز داد و ز بیداد و تخت و کلاه

سخن گفتن رزم و راندن سپاه

هنرها بیاموختش سر به سر ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵

 

... یکی بانگ برزد براندش ز پیش

کجا خواست راندن برو خشم خویش

بفرمود کز نامداران هزار ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۳ - داستان بوزرجمهر

 

... به بیهوده خستن دل پارسا

زبان راندن و دیده بی آب شرم

گزیدن خروش اندر آواز نرم ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۱۰

 

... نگه کرد گستهم و بند وی را

همی راندند آن دو تن نرم نرم

خروشید خسرو به آوای گرم ...

... که بدخواه تان همچو خویش آمدست

اگر نه چنین نرم راندن چراست

که بهرام نزدیک پشت شماست ...

فردوسی
 
۵

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

... یکی مر تیر او را تولی و پر

سیاست راندن و فرش بمجلس

دو فرع آمد ز یک اصل مطهر ...

عنصری
 
۶

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۷۳

 

چو راهی بباید سپردن بگام

بود راندن تعبیه بی نظام

نقیبان ز دیدن بمانند کند ...

عنصری
 
۷

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

... چو رخساره ورقه دید ای عجب

همی خواست با ورقه راندن سخن

که بر ورقه نو گشت رنج کهن ...

عیوقی
 
۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید

 

... هر دو عالم به نکو سیرت و نیکو اعمال

اینجهان مملکت راندن کامست و هوا

وآنجهان جنت و دیدار خدای متعال ...

فرخی سیستانی
 
۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح سلطان محمود بن ناصر الدین غزنوی

 

... چون فرو خواند ز نامه صفت کوشش او

وز سپه راندن وره بردن او بود آگاه

بر تبه کردن ره غره چه بایست شدن ...

فرخی سیستانی
 
۱۰

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۱ - دیباچهٔ الحاقی

 

مرحوم دکتر فیاض در حاشیه یادآوری فرموده اند که قسمت موجود کتاب بیهقی از همین جا آغاز می شود و آنچه در نسخه ها مقدم بر این عبارت دیده می شود همه الحاقی است و در پایان کتاب در فصل ملحقات تاریخ بیهقی دیباچه کتاب را به نقل از چاپ مرحوم ادیب پیشاوری آورده اند و به نظر می رسد که ذکر آن در حاشیه برای آگاهی بیشتر برخی از خوانندگان و به دست آمدن سر رشته سخن سودمند میباشد

گوینده این داستان ابوالفضل بیهقی دبیر از دیدار خویش چنین گوید که چون سلطان ماضی محمود بن سبکتگین غازی غزنوی رضی الله عنه در غزنی فرمان یافت و ودیعت جان شیرین را بجان آفرین تسلیم نمود پسر بزرگ و ولیعهد وی امیر مسعود در سپاهان بود و بسوی همدان و بغداد حرکت می خواست کردن و از تخت ملک بسیار دور بود بناء علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی از قبیل امیر علی قریب حاجب بزرگ و عضدالدوله امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتگین برادر سلطان که سپهسالار بود و امیر حسن وزیر مشهور به حسنک وزیر و بونصر مشکان صاحب دیوان رسالت و بوالقاسم کثیر صاحب دیوان عرض و بکتغدی سالار غلامان سرایی و ابوالنجم ایاز و علی دایه خویش سلطان این جمله با سایر فحول و سترکان بصواب دید یکدیگر دریافت وقت را پسر کهتر سلطان ماضی انار الله برهانه امیر ابو احمد محمد را از کوزکانان که به دارالملک نزدیک بود آورده به جای پدر بزرگوارش بر تخت سلطنت نشانیدند و حاجب بزرگ امیر علی قریب که وجیه ترین امنای دولت بود در پیش کار ایستاده کارهای دولتی را راندن گرفت و چون امیر مسعود رحمه الله فسخ عزیمت بغداد کرده از سپاهان به ری و از ری به نشابور و از نشابور به هرات رسید باز امیر علی به همداستانی دیگر سترکان امیر محمد را در قلعه کوهتیز تکیناباد موقوف نموده و به عذرخواهی آنچه از روی مصلحت رفته بود این عریضه نبشته به صحابت منگیتراک برادر حاجب بزرگ و بوبکر حصیری ندیم سلطان ماضی به درگاه سلطان شهریار مسعود رضی الله عنه انفاذ داشتند

ابوالفضل بیهقی
 
۱۱

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۲ - نامهٔ حشم تگیناباد

 

بسم الله الرحمن الرحیم زندگانی خداوند عالم سلطان اعظم ولی النعم دراز باد در بزرگی و دولت و پادشاهی و نصرت و رسیدن بامانی و نهمت در دنیا و آخرت نبشتند بندگان از تگیناباد روز دوشنبه سوم شوال از احوال لشکر منصور که امروز اینجا مقیم اند بر آن جمله که پس ازین چون فرمان عالی دررسد فوج فوج قصد خدمت درگاه عالی خداوند عالم سلطان بزرگ ولی النعم اطال الله بقاءه و نصر لواءه کنند که عوایق و موانع برافتاد و زایل گشت و کارها یکرویه شد و مستقیم و دلها بر طاعت است و نیتها درست و الحمد لله رب العالمین و الصلوة علی رسوله محمد و آله اجمعین

و قضای ایزد عزوجل چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید نه چنانکه مراد آدمی در آن باشد که بفرمان وی است سبحانه و تعالی گردش اقدار و حکم او راست در راندن منحت و محنت و نمودن انواع کامکاری و قدرت و در هر چه کند عدل است و ملک روی زمین از فضل وی رسد ازین بدان و از آن بدین الی ان یرث- الله الارض و من علیها و هو خیر الوارثین و امیر ابو احمد ادام الله سلامته شاخی بود از اصل دولت امیر ماضی انار الله برهانه هر کدام قویتر و شکوفه آبدارتر و برومندتر که بهیچ حال خود فرانستاند و همداستان نباشد اگر کسی از خدمتگاران خاندان و جز ایشان در وی سخنی ناهموار گوید چه هر چه گویند باصل بزرگ بازگردد و چون در ازل رفته بود که مدتی بر سر ملک غزنین و خراسان و هندوستان نشیند که جایگاه امیران پدر و جدش بود رحمة الله علیهما ناچار بباید نشست و آن تخت بیاراست و آنروز مستحق آن بود و ناچار فرمانها داد در هر بابی چنانکه پادشاهان دهند و حاضرانی که بودند از هر دستی برتر و فروتر آن فرمانها را بطاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاه داشتند چون مدت وی سپری شد و خدای عزوجل شاخ بزرگ را از اصل ملک که ولی عهد بحقیقت بود به بندگان ارزانی داشت و سایه بر مملکت افکند که خلیفت بود و خلیفت خلیفت مصطفی علیه السلام امروز ناچار سوی حق شتافتند و طاعت او را فریضه تر داشتند و امروز که نامه تمام بندگان بدو مورخ است بر حکم فرمان عالی برفتند که در ملطفه ها بخط عالی بود و امیر محمد را بقلعه کوهتیز موقوف کردند سپس آنکه همه لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای پرده تا دور جای از صحرا و بسیار سخن و مناظره رفت و وی گفت او را بگوزگانان باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن بدرگاه عالی برد و آخر بر آن قرار گرفت که بقلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع ایشان از خدمتگاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد بباب وی و بنده بگتگین حاجب باخیل خویش و پانصد سوار خیاره در پای قلعت است در شارستان رتبیل فرود آمده نگاهداشت قلعه را تا چون بندگان غایب شوند از اینجا و روی بدرگاه عالی آرند خللی نیفتد و این دو بنده را اختیار کردند از جمله اعیان تا حالها را چون از ایشان پرسیده آید شرح کنند

سزد از نظر و عاطفت خداوند عالم سلطان بزرگ ادام الله سلطانه که آنچه باول رفت از بندگان تجاوز فرماید که اگر در آن وقت سکون را کاری پیوستند و اختیار کردند و اندر آن فرمانی از آن خداوند ماضی رضی الله عنه نگاه داشتند اکنون که خداوندی حق تر پیدا آمد و فرمان وی رسید آنچه از شرایط بندگی و فرمانبرداری واجب کرد بتمامی بجا آوردند و منتظر جواب این خدمت اند که بزودی بازرسد که در باب امیر ابو احمد و دیگر ابواب چه باید کرد تا بر حسب آن کار کنند و مبشران مسرع از خیلتاشان سوی غزنین فرستادند و ازین حالها که برفت و آمدن رایت عالی نصرها الله بهرات بطالع سعد آگاهی دادند تا ملکه سیده والده و دیگر بندگان شادمانه شوند و سکونی تمام گیرند و این بشارت را بسند و هند رسانند تا در اطراف آن ولایت خللی نیفتد باذن الله عز ذکره

ابوالفضل بیهقی
 
۱۲

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۶

 

... در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفته اند و شمه یی بیش یاد نکرده اند اما من چون این کار پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید طمع دارم بفضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته یی که بکار آید خالی نباشد

و آنچه بر دست امیر مسعود رفت در ری و جبال تا آنگاه که سپاهان بگرفت تاریخ آن را بر اندازه براندم در بقیت روزگار پدرش امیر محمود و آن را بابی جداگانه کردم چنانکه دیدند و خواندند و چون مدت ملک برادرش امیر محمد بپایان آمد و وی را بقلعت کوهتیز بنشاندند چنانکه شرح کردم و جواب نامه یی که بامیر مسعود نبشته بودند باز رسید فرمود تا به هرات بدرگاه حاضر شوند و ایشان بسیچ رفتن کردند چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد که در آن مدت امیر مسعود چه کرد تا آنگاه که از ری بنشابور رسید و از نشابور بهرات که اندرین مدت بسیار عجایب بوده است و ناچار آن را ببایست نبشت تا شرط تاریخ تمامی بجای آید اکنون پیش گرفتم آنچه امیر مسعود رضی الله عنه کرد و بر دست وی برفت از کارها در آن مدت که پدرش امیر محمود گذشته شد و برادرش امیر محمد بغزنین آمد و بر تخت ملک نشست تا آنگاه که او را بتگیناباد فروگرفتند تا همه مقرر گردد و چون ازین فارغ شوم آنگاه بسر آن باز شوم که لشکر از تگیناباد سوی هراة بر چه جمله بازرفتند و حاجب بر اثر ایشان و چون بهراة رسیدند چه رفت و کار امیر محمد بکجا رسید آنگاه که وی را از قلعت تگیناباد بقلعت مندیش برد بگتگین حاجب و به کوتوال سپرد و بازگشت

امیر مسعود بسپاهان بود و قصد داشت که سپاه سالار تاش فراش را آنجا یله کند و بر جانب همدان و جبال رود و فراشان سرای پرده بیرون برده بودند و در آن هفته بخواست رفت روز سه شنبه ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنه احدی و عشرین و اربعمایه ناگاه خبر رسید که پدرش امیر محمود رضی الله عنه گذشته شد و حاجب بزرگ علی قریب در پیش کار است و در وقت سواران مسرع رفتند به گوزگانان تا امیر محمد بزودی بیاید و بر تخت ملک نشیند چون امیر رضی الله عنه برین حالها واقف گشت تحیری سخت بزرگ در وی پیدا آمد و این تدبیرها که در پیش داشت همه بر وی تباه شد ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۳

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۲۱

 

ذکر ما انقضی من هذه الاحوال و الاخبار تذکرة بعد هذا و ورود العسکر من تکیناباد بهراة و ماجری فی تلک المدة

چون در راندن تاریخ بدان جای رسیدم که این دو سوار خیلتاش و اعرابی بتگیناباد رسیدند با جواب نامه های حاجب بزرگ علی قریب در باب قلعت کوهتیز و امیر محمد مثال بر این جمله بود و ببگتگین حاجب داد و لشکر را گفت فردا شمایان را مثال داده آید که سوی هرات بر چه جمله باید رفت آن سخن را بجای ماندم چنانکه رسم تاریخ است که فریضه بود یاد کردن اخبار و احوال امیر مسعود در روزگار ملک برادرش محمد بغزنین و پیش گرفتم و راندم از آن وقت باز که وی از سپاهان برفت تا آنگاه که بهرات رسید چنانکه خوانندگان را معلوم گردد سخت بشرح و اکنون پیش گرفتم رفتن لشکر را از تگیناباد فوج فوج و حاجب بزرگ علی را بر اثر ایشان سوی هرات و آنچه رفت در هر بابی تا دانسته آید و مقرر گردد که من تقصیر نکرده ام

چون جواب نامه از هرات برسید بر دست خیلتاش و از عرب مردی خوانده آمد چنانکه نموده ام پیش از این حاجب بزرگ علی قریب دیگر روز برنشست و بصحرا آمد و جمله لشکر حاضر شدند ایشان را گفت باید که سوی هرات بروید بر حکم فرمان سلطان که رسیده است چنانکه امروز و فردا همه رفته باشید مگر لشکر هند را که با من بباید رفت و من ساقه باشم و پس از اینجا بر اثر شما حرکت کنم گفتند چنین کنیم و در وقت رفتن گرفتند سخت بتعجیل چنانکه کس بر کس نایستاد و اعیان و روی شناسان چون ندیمان و جز ایشان بیشتر بنه یله کردند تا با حاجب آیند و تفت برفتند و وزیر حسنک را در شب برده بودند سوی هرات که فرمان توقیعی رسیده بود که وی را پیش از لشکر گسیل باید کرد و این فرمان سه سوار آورده بودند از آن بو سهل زوزنی چه بر وزیر حسنک خشمگین بود و صاحب دیوان رسالت خواجه بو نصر مشکان همچنین تفت برفت و چون حرکت خواست کرد نزدیک حاجب بزرگ علی رفت و تا چاشتگاه بماند و بازآمد و برفت با بو الحسن عقیلی و مظفر حاکم و بو الحسن کرجی و دانشمند نبیه با ندیمان و بسیار مردم از هر دستی و سخت اندیشه مند بود ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۴

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۲۲ - فرو گرفتن حاجب علی

 

... زشت کردار و خوب دیدار است

و علی را که فروگرفتند ظاهر آن است که بروزگار فروگرفتند چون بو مسلم و دیگران را چنانکه در کتب پیداست و اگر گویند که در دل چیزی دیگر داشت خدای عز و جل تواند دانست ضمیر بندگان را مرا با آن کاری نیست و سخن راندن کار من است و همگان رفتند و جایی گرد خواهند آمد که رازها آشکارا شود و بهانه خرد- مندان که زبان فرا این محتشم بزرگ توانستند کرد آن بود که گفتند وی را بامیر نشاندن و امیر فروگرفتن چه کار بود و چون روزگار او بدین سبب بپایان خواست آمد با قضا چون برآمدی نعوذ بالله من القضاء الغالب السوء

ابوالفضل بیهقی
 
۱۵

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۳۳ - آمدن سلطان مسعود به بلخ

 

... و سلطان مسعود رضی الله عنه بسعادت و دوستکامی میآمد تا بشبورقان و آنجا عید اضحی بکرد و بسوی بلخ آمد و آنجا رسید روز سه شنبه نیمه ذی الحجه سنه احدی و عشرین و اربعمایه و بکوشک در عبد الاعلی فرود آمد بسعادت و جهان عروسی آراسته را مانست در آن روزگار مبارکش خاصه بلخ بدین روزگار دیگر روز باری داد سخت با شکوه و اعیان بلخ که بخدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند و هر کسی بشغل خویش مشغول گشت و نشاط شراب کرد

و اخبار این پادشاه براندم تا اینجا و واجب چنان کردی که از آن روز که او را خبر رسید که برادرش را بتگیناباد فروگرفتند من گفتمی او بر تخت ملک نشست اما نگفتم که هنوز این ملک چون مستوفزی بود و روی ببلخ داشت و اکنون امروز که ببلخ رسید و کارها همه برقرار بازآمد راندن تاریخ از لونی دیگر باید و نخست خطبه یی خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست آنگاه تاریخ روزگار همایون او براند که این کتابی خواهد بود علی حده و توفیق اصلح خواهم از خدای عزوجل و یاری بتمام کردن این تاریخ انه سبحانه خیر موفق و معین بمنه و سعة رحمته و فضله و صلی الله علی محمد و آله اجمعین

ابوالفضل بیهقی
 
۱۶

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۴ - عذر نوشتن تاریخ

 

این فصل نیز بپایان آمد و چنان دانم که خردمندان- هر چند سخن دراز کشیده ام- بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن بیکبار خواندن نیرزد و پس ازین عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند و مرا مقررست که امروز که من این تألیف میکنم درین حضرت بزرگ - که همیشه باد- بزرگان اند که اگر براندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند تیر بر نشانه زنند و بمردمان نمایند که ایشان سواران اند و من پیاده و من با ایشان در پیادگی کند و بالنگی منقرس و چنان واجب کندی که ایشان بنوشتندی و من بیاموزمی و چون سخن گویندی بشنومی و لکن چون دولت ایشانرا مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند و کفایت می کنند و میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود و بکام رسد بتاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها اندران چون توانند بست پس من بخلیفتی ایشان این کار را پیش گرفتم که اگر توقف کردمی منتظر آنکه تا ایشان بدین شغل بپردازند بودی که نپرداختندی و چون روزگار دراز بر آمدی این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی و کسی دیگر خاستی این کار را که برین مرکب آن سواری که من دارم نداشتی و اثر بزرگ این خاندان با نام مدروس شدی

و تاریخها دیده ام بسیار که پیش از من کرده اند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان که اندران زیادت و نقصان کرده اند و بدان آرایش آن خواسته اند و حال پادشاهان این خاندان رحم الله ماضیهم و اعز باقیهم بخلاف آن است چه بحمد الله تعالی معالی ایشان چون آفتاب روشن است و ایزد عزذکره مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است که آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم

و چون از خطبه این فصول فارغ شدم بسوی تاریخ راندن بازرفتم و توفیق خواهم از ایزد عزذکره بر تمام کردن آن علی قاعدة التاریخ

و پیش ازین در تاریخ گذشته بیاورده ام دو باب دران از حدیث این پادشاه بزرگ انار الله برهانه یکی آنچه بر دست وی رفت از کارهای با نام پس از آن که امیر محمود رضی الله عنه از ری بازگشت و آن ولایت بدو سپرد و دیگر آنچه برفت وی را از سعادت بفضل ایزد عزذکره پس از وفات پدرش در ولایت برادرش در غزنین تا آنگاه که بهرات رسید و کارها یکرویه شد و مرادها بتمامی بحاصل آمد چنانکه خوانندگان بر آن واقف گردند و نوادر و عجایب بود که وی را افتاد در روزگار پدرش چند واقعه بود همه بیاورده ام درین تاریخ بجای خویش در تاریخ سالهای امیر محمود و چند نکته دیگر بود سخت دانستنی که آن بروزگار کودکی چون یال برکشید و پدر او را ولی عهد کرد واقع شده بود و من شمتی ازان شنوده بودم بدان وقت که بنشابور بودم سعادت خدمت این دولت ثبتها الله را نایافته و همیشه میخواستم که آنرا بشنوم از معتمدی که آنرا برأی العین دیده باشد و این اتفاق نمی افتاد تا چون درین روزگار این تاریخ کردن گرفتم حرصم زیادت شد بر حاصل کردن آن چرا که دیرسال است تا من درین شغلم و می اندیشم که چون بروزگار مبارک این پادشاه رسم اگر نکتها بدست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن اتفاق خوب چنان افتاد در اوایل سنه خمسین و اربعمایه که خواجه بو سعد عبد الغفار فاخر بن شریف حمید امیر المؤمنین ادام الله عزه فضل کرد و مرا درین بیغوله عطلت بازجست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم مرا عطا داد و پس بخط خویش نبشت و او آن ثقه است که هر چیزی که خرد و فضل وی آنرا سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید که این خواجه ادام الله نعمته از چهارده سالگی بخدمت این پادشاه پیوست و در خدمت وی گرم و سرد بسیار چشید و رنجها دید و خطرهای بزرگ کرد با چون محمود رضی الله عنه تا لاجرم چون خداوند بتخت ملک رسید او را چنان داشت که داشت از عزت و اعتمادی سخت تمام و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه احدی و عشرین افتاد که رایت امیر شهید رضی الله عنه ببلخ رسید فاضلی یافتم او را سخت تمام و در دیوان رسالت با استادم بنشستی و بیشتر از روز خود پیش این پادشاه بودی در خلوتهای خاصه و واجب چنان کردی بلکه از فرایض بود که من حق خطاب وی نگاه داشتمی اما در تاریخ بیش ازین که راندم رسم نیست و هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیر المؤمنین بمعنی از نعوت حضرت خلافت است و کدام خطاب ازین بزرگتر باشد و وی این تشریف بروزگار مبارک امیر مودود رحمة الله علیه یافت که وی را ببغداد فرستاد برسولی بشغلی سخت با نام و برفت و آن کار چنان بکرد که خردمندان و روزگار دیدگان کنند و بر مراد باز آمد چنانکه پس ازین شرح دهم چون بروزگار امیر مودود رسم و در روزگار امیر عبد الرشید از جمله همه معتمدان و خدمتکاران اعتماد بر وی افتاد از سفارت بر جانب خراسان در شغلی سخت بانام از عقد و عهد با گروهی از محتشمان که امروز ولایت خراسان ایشان دارند و بدان وقت شغل دیوان رسالت من می داشتم و آن احوال نیز شرح کنم بجای خویش پس از آن حالها گذشت بر سر این خواجه نرم و درشت و درین روزگار همایون سلطان معظم ابو شجاع فرخ زاد بن مسعود اطال الله بقاءه و نصر لواءه ریاست بست بدو مفوض شد و مدتی دراز بدان ناحیت ببود و آثار خوب نمود و امروز مقیم است بغزنین عزیزا مکرما بخانه خویش و این نکته چند نبشتم از حدیث وی و تفصیل حال وی فرادهم درین تاریخ سخت روشن بجایهای خویش ان شاء الله تعالی و این چند نکت از مقامات امیر مسعود رضی الله عنه که از وی شنودم اینجا نبشتم تا شناخته آید و چون ازین فارغ شوم آنگاه نشستن این پادشاه ببلخ بر تخت ملک پیش گیرم و تاریخ روزگار همایون او را برانم

ابوالفضل بیهقی
 
۱۷

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۱۱ - قصّهٔ بوسعید سهل

 

و ازین بزرگتر و بانام تر دیگری است در باب بو سعید سهل و این مرد مدتی دراز کدخدای و عارض امیر نصر سپاه سالار بود برادر سلطان محمود تغمدهم الله برحمته چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکار آمدگی این مرد سلطان محمود شغل همه ضیاع غزنی خاص بدو مفوض کرد- و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است- و مدتی دراز این شغل را براند و پس از وفات سلطان محمود امیر مسعود مهم صاحب دیوانی غزنی بدو داد باضیاع خاص بهم و قریب پانزده سال این کارها میراند پس بفرمود که شمار وی بباید کرد مستوفیان شمار وی باز نگریستند هفده بار هزار هزار درم بروی حاصل محض بود و او را از خاص خود هزار هزار درم تنخواه بود و همگان می گفتند که حال بو سعید چون شود با حاصلی بدین عظیمی چه دیده بودند که امیر محمود با معدل دار که او عامل هرات بود و با سعید خاص که اوضیاع غزنین داشت و عامل گردیز که بر ایشان حاصلها فرود آمد چه سیاستها راندن فرمود از تازیانه زدن و دست و پای بریدن و شکنجه ها

اما امیر مسعود را شرمی و رحمتی بود تمام و دیگر که بو سعید سهل بروزگار گذشته وی را بسیار خدمتهای پسندیده از دل کرده بود و چه بدان وقت که ضیاع خاص داشت در روزگار امیر محمود چون حاصلی بدین بزرگی از آن وی بر آن پادشاه امیر مسعود عرضه کردند گفت ظاهر مستوفی و بو سعید را بخوانید و فرمود که این حال مرا مقرر باید گردانید طاهر باب باب بازمیراند و بازمینمود تا هزار هزار درم بیرون آمد که ابو سعید را هست و شانزده هزار هزار درم است که بروی حاصل است و هیچ جا پیدا نیست و مالا کلام فیه که بو سعید را از خاص خویش بباید داد امیر گفت یا با سعید چه گویی و روی این مال چیست گفت زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنین دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست و بخدای عزوجل و بجان و سر خداوند که بنده هیچ خیانت نکرده است و این باقی چندین ساله است و این حاصل حق است خداوند را بر بنده امیر گفت این مال بتو بخشیدم که ترا این حق هست خیز بسلامت بخانه بازگرد بو سعید از شادی بگریست سخت بدرد ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۸

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۱۶ - ترتیب کار دیوان

 

و حاجب غازی بر دل محمودیان کوهی شد هر چه ناخوش تر و هر روز کارش بر بالا بود و تجملی نیکوتر و نواخت امیر مسعود رضی الله عنه خود از حد و اندازه بگذشت از نان دادن و زبر همگان نشاندن و بمجلس شراب خواندن و عزیز کردن و با خلعت فاخر بازگردانیدن هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیار دان تر خود مردم نتواند بود محسودتر و منظورتر گشت و قریب هزار سوار ساخت و فراخور آن تجمل و آلت و آخر چون کار بآخر رسید چشم بد درخورد که محمودیان از حیلت نمی آسودند تا مرد را بیفگندند و بغزنین آوردند موقوف شده و قصه یی که او را افتاد بیارم بجای خویش که اکنون وقت نیست و امیر سخن لشکر همه با وی گفتی و در باب لشکر پای مردیها او میکرد تا جمله روی بدو دادند چنانکه هر روز چون از در کوشک بازگشتی کوکبه یی سخت بزرگ با وی بودی و محمودیان حیلت می ساختند و کسان را فراز میکردند تا از وی معایب و صورتها می بنگاشتند و امیر البته نمی شنود و بر وی چنین چیزها پوشیده نشدی- و از وی دریافته تر و کریم تر و حلیم تر پادشاه کس ندیده بود و نه در کتب خوانده- تا کار بدان جایگاه رسید که یک روز شراب میخورد و همه شب خورده بود بامدادان در صفه بزرگ بار داد و حاجبان بر رسم رفته پیش رفتند و اعیان بر اثر ایشان آمدن گرفتند بر ترتیب و می نشستند و می ایستادند و غازی از در درآمد و مسافت دور بود تا صفه امیر دو حاجب را فرمود که پذیره سپاه سالار روید و بهیچ روزگار هیچ سپاه سالار را کس آن نواخت یاد نداشت حاجبان برفتند و بمیان سرای بغازی رسیدند و چند تن پیش از حاجبان رسیده بودند و این مژده داده و چون حجاب بدو رسیدند سر فرود برد و زمین بوسه داد و او را بازوها بگرفتند و نیکو بنشاندند امیر روی سوی او کرد گفت سپاه سالار ما را بجای برادر است و آن خدمت که او کرد ما را بنشابور و تا این غایت بهیچ حال بر ما فراموش نیست و بعضی را از آن حق گزارده آمد و بیشتر مانده است که بروزگار گزارده آید و می شنویم که گروهی را ناخوش است سالاری تو و تلبیس می سازند و اگر تضریبی کنند تا ترا بما دل مشغول گردانند نگر تا دل خویشتن را مشغول نکنی که حال تو نزدیک ما این است که از لفظ ما شنودی غازی برپای خاست و زمین بوسه داد و گفت چون رأی عالی در باب بنده برین جمله است بنده از کس باک ندارد امیر فرمود تا قبای خاصه آوردند و فراپشت او کردند برخاست و بپوشید و زمین بوسه داد امیر فرمود تا کمر شکاری آوردند مرصع بجواهر و وی را پیش خواند و بدست عالی خویش بر میان او بست او زمین بوسه داد و بازگشت با کرامتی که کس مانند آن یاد نداشت

و استادم بو نصر رحمة الله علیه بهرات چون دل شکسته یی همی بود چنانکه بازنموده ام پیش ازین و امیر رضی الله عنه او را بچند دفعت دل گرم کرد تا قوی دل تر شد و درین روزگار ببلخ نواختی قوی یافت و مردم حضرت چون در دیوان رسالت آمدندی سخن با استادم گفتندی هر چند طاهر حشمتی گرفته بود و مردمان طاهر را دیده بودند پیش بو نصر ایستاده در وکالت در این پادشاه و طارم سرای بیرون دیوان ما بود بو نصر هم بر آنجا که بروزگار گذشته نشستی بر چپ طارم که روشن تر بوده است بنشست و خواجه عمید ابو سهل ادام الله تأییده که صاحب دیوان رسالت است در روزگار سلطان بزرگ ابو شجاع فرخ زاد ابن ناصر دین الله که همیشه این دولت باد و بو سهل همدانی آن مهترزاده زیبا که پدرش خدمت کرده است وزراء بزرگ را و امروز عزیزا مکرما بر جای است و برادرش بو القاسم نیشابوری سخت استاد و ادیبک بو محمد دوغابادی مردی سخت فاضل و نیکو ادب و نیکو شعر و لیکن در دبیری پیاده در چپ طاهر بنشستند و دویتی سیمین سخت بزرگ پیش طاهر بنهادند بر یک دورش دیبای سیاه و عراقی دبیر بو الحسن هرچند نام کتابت بر وی بود خود بدیوان کم نشستی و بیشتر پیش امیر بودی و کارهای دیگر راندی و محلی تمام داشت در مجلس این پادشاه این روز که صدور دیوان و دبیران برین جمله بنشستند وی در طارم آمد و بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیم ترک چنانکه در میانه هر دو مهتر افتاد در پیش طارم و کار راندن گرفت و هر کس که در دیوان رسالت آمدی از محتشم و نامحتشم چون بو نصر را دیدی ناچار سخن با وی گفتی و اگر نامه بایستی از وی خواستندی و ندیمان که از امیر پیغامی دادندی در مهمی از مهمات ملک که بنامه پیوستی هم با بو نصر گفتندی تا چنان شد که از این جانب کار پیوسته شد و از آن جانب نظاره میکردند مگر گاه از گاه از آن کسان که بعراق طاهر را دیده بودند کسی درآمدی از طاهرنامه مظالمی یا عنایتی یا جوازی خواستی و او بفرمودی تا بنبشتندی و سخن گفتندی

چون روزی دو سه برین جمله ببود امیر یک روز چاشتگاهی بو نصر را بخواند- و شنوده بود که در دیوان چگونه می نشینند- گفت نام دبیران بباید نبشت آنکه با تو بوده اند و آنکه با ما از ری آمده اند تا آنچه فرمودنی است فرموده آید استادم بدیوان آمد و نامهای هر دو فوج نبشته آمد نسخت پیش برد ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۹

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۲۵ - حکایت افشین و بودلف

 

... و هر کس از این حکایت بتواند دانست که این چه بزرگان بوده اند و همگان برفته اند و از ایشان این نام نیکو یادگار مانده است و غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را از من فایده یی بحاصل آید و مگر کسی را ازین بکار آید

و چون ازین فارغ گشتم بسر راندن تاریخ بازگشتم و الله اعلم

ابوالفضل بیهقی
 
۲۰

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۴ - ورود امیر مسعود به غزنین

 

... و نثارها کردند از اندازه گذشته و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازها گذشتن و بسیار مردم بجانب خشک رود و دشت شابهار رفتند و امیر نزدیک نماز پیشین بکوشک معمور رسید و بسعادت و همایونی فرود آمد و عمه حره ختلی رضی الله عنها بر عادت سال گذشته که امیر محمود را ساختی بسیار خوردنی با تکلف ساخته بود بفرستاد و امیر را از آن سخت خوش آمد و نماز دیگر آن روز بار نداد و در شب خالی کردند و همه سرایها و جرات بزرگان به دیدار او آمدند و این روز و این شب در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمان رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت و دیگر روز بار داد و در صفه دولت نشسته بود بر تخت پدر و جد رحمة الله علیهما و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج و نثارهای بافراط کردند اولیا و حشم و لشکریان و شهریان که بحقیقت بر تخت ملک این روز نشسته بود سلطان بزرگ و شاعران شعرهای بسیار خواندند چنانکه در دواوین پیداست و اینجا از آن چیزی نیاوردم که دراز شدی تا نماز پیشین انبوهی بودی پس برخاست امیر در سرای فرود رفت و نشاط شراب کرد بی ندیمان

و نماز دیگر بار نداد و دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سپست زار بباغ فیروزی رفت و تربت پدر را رضی الله عنه زیارت کرد و بگریست و آن قوم را که بر سر تربت بودند بیست هزار درم فرمود و دانشمند نبیه و حاکم لشکر را نصر بن خلف گفت مردم انبوه بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است برآورده آید و از اوقاف این تربت نیک اندیشه باید داشت تا بطرق و سبل رسد و پدرم این باغ را دوست داشت از آن فرمود وی را اینجا نهادن و ما حرمت بزرگ او را این بقعت بر خود حرام کردیم که جز بزیارت اینجا نیاییم سبزیها و دیگر چیزها که تره را شایست همه را برباید کند و هم- داستان نباید بود که هیچ کس بتماشا آید اینجا گفتند فرمان برداریم و حاضران بسیار دعا کردند و از باغ بیرون آمد و راه صحرا گرفت و اولیا و حشم و بزرگان همراه وی بافغان شال درآمد و بتربت امیر عادل سبکتگین رضی الله عنه فرود آمد و زیارت کرد و مردم تربت را ده هزار درم فرمود و از آنجا بکوشک دولت بازآمد و اعیان بدیوانها بنشستند دیگر روز و کارها راندن گرفتند

روز سه شنبه بیستم جمادی الاخری بباغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد و سراییان بجمله آنجا آمدند و غلامان و حرم و دیوانهای وزارت و عرض و رسالت و وکالت و بزرگان و اعیان بنشستند و کارها برقرار می رفت و مردم لشکری و رعیت و بزرگان و اعیان همه شادکام و دلها برین خداوند محتشم بسته و وی نیز بر سیرت نیکو و پسندیده می رفت اگر بر آن جمله بماندی هیچ خللی راه نیافتی اما بیرون خواجه بزرگ احمد حسن وزیران نهانی بودند که صلاح نگاه نتوانستند داشت و از بهر طمع خود را کارها پیوستند که دل پادشاهان خاصه که جوان باشند و کامران آنرا خواهان گردند

ابوالفضل بیهقی
 
 
۱
۲
۳
۱۵
sunny dark_mode