گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و هم درین راه بمرو الرّود خواجه حسن، ادام اللّه سلامته، کدخدای‌ امیر محمّد بدرگاه رسید و از گوزگانان میآمد و خزانه بقلعت شادیاخ‌ نهاده بود بحکم فرمان امیر مسعود و بمعتمد او سپرده تا به غزنین برده آید، و درین باب تقرّبی و خدمتی نیکو کرده؛ چون پیش آمد با نثاری تمام‌ و هدیه‌یی بافراط و رسم خدمت‌ را بجای آورد، امیر وی را بنواخت و نیکویی گفت و براستی و امانت بستود. و همه ارکان و اعیان دولت او را بپسندیدند بدان راستی و امانت و خدمت که کرد در معنی آن خزانه بزرگ که چون دانست که کار خداوندش ببود، دل در آن مال نبست و خویشتن را بدست شیطان نداد و راه راست و حق گرفت که مرد با خرد تمام بود گرم و سرد چشیده‌ و کتب خوانده‌ و عواقب را بدانسته، تا لاجرم‌ جاهش بر جای بماند.

و درین راه خواجه بو سهل حمدوی‌ می‌نشست به نیم ترک‌ دیوان و در معاملات سخن میگفت که از همگان او بهتر دانست و نیز حشمت وزارت گرفته بود و امیر [وی را] بچشمی نیکو می‌نگریست. و خواجه بو القاسم کثیر نیز بدیوان عرض‌ می‌نشست و در باب لشکر امیر سخن با وی میگفت. و از خواجگان درگاه، و مستوفیان‌ چون طاهر و بو الفتح رازی و دیگران نزدیک بو سهل حمدوی می‌نشستند.

و شغل وزارت بو الخیر بلخی میراند که بروزگار امیر ماضی‌ عامل‌ ختلان بود. و طاهر و عراقی بادی در سر داشتند بزرگ. و بیشتر خلوتها با بو سهل زوزنی بود و صارفات‌ او می‌برید و مرافعات‌ را او می‌نهاد و مصادرات‌ او میکرد، و مردمان از وی بشکوهیدند . و پیغامها بر زبان وی می‌بود، و بیشتر از مهمّات ملک‌ . و نیز عبدوس سخت نزدیک بود بمیانه همه کارها درآمده‌ .

و حاجب بزرگ علی را مؤذّن‌، معتمد عبدوس بقلعت کرک‌ برد که در جبال هرات است و بکوتوال آنجا سپرد که نشانده عبدوس‌ بود. و سخن علی پس از آن، همه امیر با عبدوس گفتی، و نامه‌ها که از کوتوال کرک آمدی، همه عبدوس عرضه کردی، آنگاه نزدیک استادم فرستادی و جواب آن من نبشتمی که بو الفضلم بر مثال‌ استادم.

و بیارم پس ازین که در باب علی چه رفت تا آنگاه که فرمان یافت. و منگیتراک را نیز ببردند و ببو علی کوتوال سپردند و بقلعت غزنین بازداشتند. و دیگر برادران و قومش‌ را بجمله فرو گرفتند و هر چه داشتند، همه پاک بستدند. و پسر علی را، سرهنگ محسن بمولتان فرستادند و سخت جوان بود امّا بخرد و خویشتن دار تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند و محنت و بغزنین آمد و امروز عزیزا مکرّما بر جای است بغزنین و همان خویشتن داری را با قناعت پیش گرفته و بخدمت مشغول و در طلب زیادتی نه، بقاش‌ باد با سلامت.

و سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، بسعادت و دوستکامی‌ میآمد تا بشبورقان‌ و آنجا عید اضحی‌ بکرد و بسوی بلخ آمد و آنجا رسید روز سه شنبه نیمه ذی الحجه سنه احدی و عشرین و اربعمائه‌ و بکوشک در عبد الاعلی فرود آمد بسعادت، و جهان عروسی آراسته را مانست‌ در آن روزگار مبارکش، خاصّه بلخ بدین روزگار. دیگر روز باری داد سخت با شکوه و اعیان بلخ که بخدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند. و هر کسی بشغل خویش مشغول گشت. و نشاط شراب کرد .

و اخبار این پادشاه براندم تا اینجا و واجب چنان کردی که از آن روز که او را خبر رسید که برادرش را بتگیناباد فروگرفتند، من گفتمی او بر تخت ملک نشست، امّا نگفتم که هنوز این ملک‌ چون مستوفزی‌ بود، و روی ببلخ داشت، و اکنون امروز که ببلخ رسید [و] کارها همه برقرار بازآمد، راندن تاریخ از لونی دیگر باید. و نخست خطبه‌یی خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست، آنگاه تاریخ روزگار همایون او براند که این کتابی خواهد بود علی‌حده‌ . و توفیق اصلح‌ خواهم از خدای، عزّوجلّ، و یاری بتمام کردن این تاریخ، انّه سبحانه خیر موفّق و معین بمنّه و سعة رحمته و فضله، و صلی اللّه علی محمّد و آله اجمعین‌ .

 
 
 
sunny dark_mode