هر که خواهنده دین باشد و جوینده راه
شغل از طاعت ایزد بود خدمت شاه
شاه محمود که شاهان زبر دست کنند
هر زمانی به پرستیدن او پشت دوتاه
در همه گیتی برسر ننهد هیچ شهی
بی پرستیدن وبی طاعت او تاج وکلاه
کوه اگر گوید من راه خلافش سپرم
لرزش باد بر او در فتد و کاهش کاه
ملک را بی سر و بی همت و بی سایه او
نه خطر باشدو نه قیمت و نه قدر و نه جاه
هر لایت که نه او داده بود حبس بود
هر نشاطی که نه در خدمت او ناله و آه
عجب آید ز منوچهر خرف گشته مرا
کو ولایت ز شه شرق همی داشت نگاه
خویشتن عرضه همی کرد که این خانه تست
از دگر سو گذر خانه همی کردتباه
این همی کردو همی خواست ز خسرو زنهار
گو مساز آنچه همی سازی و زنهار مخواه
ای شگفت از پس آن کز ملک شرق بدو
نامه فتح رسیده ست فزون از پنجاه
که فلان قلعه گرفتم به فلان شهر شدم
بر گرفتم زفلان خانه فلان بالش و گاه
بیشه و شهر چنین گشت و ره قلعه چنان
جنگ ازین گونه همی کرد سپاه بدخواه
چون فرو خواند ز نامه صفت کوشش او
وز سپه راندن وره بردن او بود آگاه
بر تبه کردن ره غره چه بایست شدن
تبرو تیشه چه بایست زدن چندین گاه
او ندانست چو سلطان سوی او روی نهد
نزره اندیشد و نز منزل و نز آب و گیاه
هر کجا خواهد راند، چه به دشت و چه به کوه
هر کجا خواهد سازد گذر و منزلگاه
چه گمان برد که محمود مگر دیگر گشت
اینت غمری و گمانی بد: سبحان الله
لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه
برره بیشه سپه راند سوی خانه او
دست او کرد به یکره ز ولایت کوتاه
بگذرانید سپه را ز تبه کرده رهی
بن او تابن ماهی، سر او تا سر ماه
از گل تیره سرا پایش گیرنده چو قیر
وز درختان گشن چون شب تاریک سیاه
سرز کوه و ز دره داشته و درسر او
مرد از آن گونه که افتاده بود در بن چاه
جایها بود بر آن بر چه یکی و چه هزار
که میان گل و او پیل همی کرد شناه
غرض شاه در آن بود که آگاه شود
از توانایی و قدرت که بدو داده اله
بنمود او را کاین از تو توانم ستدن
ره تبه کردن تو از تو خطا بود وگناه
چه خطر دارد بیرون شدن از بیشه و بر
آنکه بیرون برد از دریا مر اسب و سپاه
شاه برگشت سوی خانه و آن خوک هنوز
بیشه و آب و گل تیره گرفته ست پناه
چون زید خوک جگر خسته در آن بیشه که شیر
سوی آن بیشه ز صد گونه همی داند راه
خوک چون دید به بیشه در تازه پی شیر
گرش جان باید از آن سو نکند هیچ نگاه
شیر گردنده که یک راه به جایی بگذشت
بیم آنست کز آن سو گذرد دیگر راه
آفرین باد بر آن شیر که شیران جهان
پیش او خوارتر و زارترند از روباه
کامران باد همه ساله و پیوسته ظفر
بخت پاینده و دل تازه و دولت بر ناه
دل او شاد و نشاط تن او باد قوی
تن بدخواه گرازنده چو زر اندر گاه
روز عید رمضانست و سر سال نوست
عید او فرخ و فرخنده و فرخ سرماه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف مشکین تو زان عارض تابنده چو ماه
به سر چاه زنخدان تو آید گه گاه
از پی آن که یکی بسته بدو رسته شود
گرد می گردد و در چاه کند ژرف نگاه
اندر آن چاه شب و روز گرفتار و اسیر
[...]
رزبان را به دو ابروی برافتاد گره
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمده زه
همه آبستن گشتند به یک شب که و مه
زادک الله جمالا، تو گر آئی ای ماه
وقفه ای کن که جهان را بلغ السیل زباه
راز در دمدمه آمد، ز رخ راز بپاش
روز در عربده آمد ز شب زلف بکاه
باد را سایس زلف تو، درآورد به بند
[...]
هین چو خورشید و مهی از مه و خورشید تو به
میستان نور ز سبحان و بخلقان میده
بینم ابروی تو پیوسته مه نو گه گه
آن نبودست که گویند بقله الحرمه
دارم از مهر تو گه روشن و گه تیره دو چشم
تا سر زلف سیه داری و رخسار چو مه
چون روی تشنه دلا جانب سیمین ذقنان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.