و حاجب غازی بر دل محمودیان کوهی شد هر چه ناخوشتر، و هر روز کارش بر بالا بود و تجمّلی نیکوتر. و نواخت امیر مسعود، رضی اللّه عنه، خود از حدّ و اندازه بگذشت از نان دادن و زبر همگان نشاندن و بمجلس شراب خواندن و عزیز کردن و با خلعت فاخر بازگردانیدن، هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیار دانتر خود مردم نتواند بود، محسودتر و منظورتر گشت و قریب هزار سوار ساخت و فراخور آن تجمّل و آلت. و آخر چون کار بآخر رسید، چشم بد درخورد، که محمودیان از حیلت نمیآسودند، تا مرد را بیفگندند و بغزنین آوردند موقوف شده و قصّهیی که او را افتاد، بیارم بجای خویش که اکنون وقت نیست. و امیر سخن لشکر همه با وی گفتی و در باب لشکر پای مردیها او میکرد، تا جمله روی بدو دادند، چنانکه هر روز چون از در کوشک بازگشتی، کوکبهیی سخت بزرگ با وی بودی. و محمودیان حیلت میساختند و کسان را فراز میکردند تا از وی معایب و صورتها میبنگاشتند، و امیر البتّه نمیشنود و بر وی چنین چیزها پوشیده نشدی- و از وی دریافتهتر و کریمتر و حلیمتر پادشاه کس ندیده بود و نه در کتب خوانده- تا کار بدان جایگاه رسید که یک روز شراب میخورد و همه شب خورده بود، بامدادان در صفّه بزرگ بار داد و حاجبان بر رسم رفته پیش رفتند و اعیان بر اثر ایشان آمدن گرفتند بر ترتیب، و مینشستند و میایستادند و غازی از در درآمد، و مسافت دور بود تا صفّه، امیر دو حاجب را فرمود که «پذیره سپاهسالار روید.» و بهیچ روزگار هیچ سپاهسالار را کس آن نواخت یاد نداشت، حاجبان برفتند و بمیان سرای بغازی رسیدند، و چند تن پیش از حاجبان رسیده بودند و این مژده داده، و چون حجّاب بدو رسیدند، سر فرود برد و زمین بوسه داد، و او را بازوها بگرفتند و نیکو بنشاندند. امیر روی سوی او کرد، گفت: «سپاهسالار ما را بجای برادر است، و آن خدمت که او کرد ما را بنشابور و تا این غایت، بهیچ حال بر ما فراموش نیست، و بعضی را از آن حق گزارده آمد و بیشتر مانده است که بروزگار گزارده آید. و میشنویم [که] گروهی را ناخوش است سالاری تو و تلبیس میسازند. و اگر تضریبی کنند تا ترا بما دلمشغول گردانند، نگر تا دل خویشتن را مشغول نکنی، که حال تو نزدیک ما این است که از لفظ ما شنودی.» غازی برپای خاست و زمین بوسه داد و گفت: چون رأی عالی در باب بنده برین جمله است، بنده از کس باک ندارد. امیر فرمود تا قبای خاصّه آوردند و فراپشت او کردند، برخاست و بپوشید و زمین بوسه داد. امیر فرمود تا کمر شکاری آوردند مرصّع بجواهر، و وی را پیش خواند و بدست عالی خویش بر میان او بست. او زمین بوسه داد و بازگشت با کرامتی که کس مانند آن یاد نداشت.
و استادم بو نصر، رحمة اللّه علیه، بهرات چون دل شکستهیی همی بود، چنانکه بازنمودهام پیش ازین، و امیر، رضی اللّه عنه، او را بچند دفعت دلگرم کرد تا قویدلتر شد. و درین روزگار ببلخ نواختی قوی یافت. و مردم حضرت چون در دیوان رسالت آمدندی، سخن با استادم گفتندی هر چند طاهر حشمتی گرفته بود. و مردمان طاهر را دیده بودند پیش بو نصر ایستاده در وکالت در این پادشاه. و طارم سرای بیرون دیوان ما بود، بو نصر هم بر آنجا که بروزگار گذشته نشستی، بر چپ طارم که روشنتر بوده است، بنشست. و خواجه عمید، ابو سهل، ادام اللّه تأییده، که صاحب دیوان رسالت است در روزگار سلطان بزرگ ابو شجاع فرّخزاد ابن ناصر دین اللّه که همیشه این دولت باد و بو سهل همدانی آن مهترزاده زیبا که پدرش خدمت کرده [است] وزراء بزرگ را و امروز عزیزا مکرّما بر جای است، و برادرش بو القاسم نیشابوری سخت استاد و ادیبک بو محمد دوغابادی مردی سخت فاضل و نیکو ادب و نیکو شعر و لیکن در دبیری پیاده، در چپ طاهر بنشستند. و دویتی سیمین سخت بزرگ پیش طاهر بنهادند بر یک دورش دیبای سیاه . و عراقی دبیر، بو الحسن، هرچند نام کتابت بر وی بود، خود بدیوان کم نشستی و بیشتر پیش امیر بودی و کارهای دیگر راندی، و محلّی تمام داشت در مجلس این پادشاه؛ این روز که صدور دیوان و دبیران برین جمله بنشستند، وی در طارم آمد و بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیم ترک، چنانکه در میانه هر دو مهتر افتاد در پیش طارم و کار راندن گرفت. و هر کس که در دیوان رسالت آمدی از محتشم و نامحتشم، چون بو نصر را دیدی ناچار سخن با وی گفتی، و اگر نامه بایستی، از وی خواستندی. و ندیمان که از امیر پیغامی دادندی در مهمّی از مهمّات ملک که بنامه پیوستی، هم با بو نصر گفتندی، تا چنان شد که از این جانب کار پیوسته شد و از آن جانب نظاره میکردند، مگر گاه از گاه از آن کسان که بعراق طاهر را دیده بودند، کسی درآمدی از طاهرنامه مظالمی یا عنایتی یا جوازی خواستی و او بفرمودی تا بنبشتندی و سخن گفتندی.
چون روزی دو سه برین جمله ببود، امیر یک روز چاشتگاهی بو نصر را بخواند- و شنوده بود که در دیوان چگونه مینشینند- گفت: نام دبیران بباید نبشت، آنکه با تو بودهاند و آنکه با ما از ری آمدهاند، تا آنچه فرمودنی است، فرموده آید. استادم بدیوان آمد و نامهای هر دو فوج نبشته آمد نسخت، پیش برد.
امیر گفت: عبید اللّه، نبسه بو العباس اسفرایینی و بو الفتح حاتمی نباید که ایشان را شغلی دیگر خواهیم فرمود. بو نصر گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، عبید اللّه را امیر محمّد فرمود تا بدیوان آوردم حرمت جدّش را، و او برنایی خویشتندار و نیکو خطّ است و از وی دبیری نیک آید. و بو الفتح حاتمی را خداوند مثال داد بدیوان آوردن بروزگار امیر محمود، چه چاکرزاده خداوند است.» گفت: همچنین است که همی گویی، اما این دو تن در روزگار گذشته مشرفان بودهاند از جهت مرا در دیوان تو، امروز دیوان را نشایند . بو نصر گفت: بزرگاغبنا که این حال امروز دانستم. امیر گفت: اگر پیشتر مقرّر گشتی، چه کردی؟ گفت: هر دو را از دیوان دور کردمی که دبیر خائن بکار نیاید. امیر بخندید و گفت: این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند- و زو کریمتر و رحیمتر کس ندیده بودم- و گفت که ما آنچه باید، بفرماییم، عبید اللّه چه شغل داشت؟ گفت: صاحب بریدی سرخس و بو الفتح صاحب بریدی تخارستان. گفت: بازگرد. بو نصر بازگشت. و دیگر روز چون امیر بارداد، همگان ایستاده بودیم، امیر آواز داد، عبید اللّه از صف پیش آمد. امیر گفت: بدیوان رسالت میباشی؟ گفت: میباشم. گفت: چه شغل داشتی بروزگار پدرم؟
گفت: صاحب بریدی سرخس. گفت: همان شغل بتو ارزانی داشتیم، اما باید که بدیوان ننشینی که آنجا قوم، انبوه است و جدّ و پدر ترا آن خدمت بوده است.
و تو پیش ما بکاری، با ندیمان پیش باید آمد، تا چون وقت باشد، ترا نشانده آید .
عبید اللّه زمین بوسه داد و بصف بازرفت. پس بو الفتح حاتمی را آواز داد، پیش آمد. امیر گفت: مشرفی میباید بلخ و تخارستان را وافی و کافی، و ترا اختیار کردهایم، و عبدوس از فرمان ما آنچه باید گفت با تو بگوید. وی نیز زمین بوسه داد و بصف باز شد . پس بو نصر را گفت: دو منشور باید نبشت این دو تن را تا توقیع کنیم. گفت: نیک آمد. و بار بگسست . و بدیوان بازآمد استادم و دو منشور نبشته آمد و بتوقیع آراسته گشت، و هر دو از دیوان برفتند و کس ندانست که حال چیست. و من که بو الفضلم از استادم شنودم. و همگان رفتند، رحمة اللّه علیهم اجمعین .
و شغلها و عملها که دبیران داشتند، بر ایشان بداشتند . و [صاحب] بریدی سیستان که در روزگار پیشین باسم حسنک بود، شغلی بزرگ بانام، بطاهر دبیر دادند و صاحب بریدی قهستان ببو الحسن عراقی. و در آن روزگار حساب برگرفته آمد، مشاهره همگان هر ماهی هفتاد هزار درم بود، کدام همّت باشد برتر ازین؟ و دبیرانی که به نوی آمده بودند و مشاهره نداشتند، پس از آن عملها و مشاهرهها یافتند.
و طاهر دبیر چون متردّدی بود از ناروایی کارش و خجلت سوی او راه یافته، و چنان شد که بدیوان کم آمدی و اگر آمدی، زود بازگشتی و بسر شراب و نشاط باز شدی، که برّی و نعمتی بزرگ داشت و غلامان بسیار، نیکورویان ؛ و تجمّلی و آلتی تمام داشت.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حاجب غازی در زمان محمودیان مقام بسیار بالا و تجملاتی داشت و مورد توجه خاص امیر مسعود بود. غازی با وجود اینکه هرگز شراب نمینوشید، به خاطر خدماتش در جنگها و قدرتش در مذاکره، محبوبیت زیادی پیدا کرد. امیر مسعود از او به عنوان سپهسالار یاد کرد و او را مورد احترام قرار داد. او در دیوان رسالت نیز مقام ویژهای داشت و در کنار دیگر رجال دولت، به دلایل مختلف، برتریهایی کسب کرد. همچنین، فعالیتهای دیگر دبیران و کارگزاران در دیوان نیز تحت نظر و با توجه امیر بود و در نهایت غازی و دیگر شخصیتها به درجات بالایی از مسئولیت رسیدند و امتیازات قابل توجهی به آنها تعلق گرفت.
هوش مصنوعی: حاجب غازی برای محمودیان همچون کوهی سخت و ناپسند گردید و هر روز بیشتر و بیشتر در مقام و تجمل برتر میرفت. رفتار امیر مسعود به حدی فراتر از انتظار بود که او نان زیادی به همه میداد و به مجلس شراب دعوت میکرد و آنها را عزیز میکرد. با اینکه غازی هرگز شراب نمینوشید و مردم او را از نظر دانایی دست کم نمیگرفتند، اما او به محبوبیتی خاص دست یافت و نزدیک به هزار سوار برای خود جمعآوری کرد. اما در نهایت، اوضاع به جایی رسید که محمودیان به تدبیر و حیلهگری افتادند و غازی را با نقشهای از بین بردند. امیر با لشکریانش صحبت کرده و در مورد شجاعت و کارایی او صحبت میکرد تا جایی که همه نظرشان به او جلب شد، به طوری که هر روز که از کوشک خارج میشد، جمعیت زیادی او را احاطه میکردند. محمودیان به دنبال عیبجویی از او بودند، ولی امیر هرگز به این شایعات توجه نمیکرد و شخصیت او را از نظر شجاعت و بخشش بینظیر میدانست. تا اینکه یک روز غازی در حال نوشیدن شراب بود و صبح روز بعد، به صفه بزرگ بار داد. وقتی حاجبان به او رسیدند، به احترام او سرش را پایین آورد و او را به نشستن دعوت کردند. امیر به او گفت که او برایشان مانند برادر است و هیچگاه خدماتش را فراموش نخواهند کرد. غازی با قدردانی از اوضاع، گفت که از هیچ چیز باک ندارد. امیر سپس به او لباس خاصی تقدیم کرد و با کمر مرصعی جواهرنشان او را آراست و غازی با شکرگزاری آن را پذیرفت.
هوش مصنوعی: استادم بو نصر، که خدا بر او رحمت کند، در بهرات حالتی دلشکسته داشت، همانطور که پیشتر بیان کردهام، و امیر نیز او را چندین بار تشویق کرد تا قویتر شود. در آن زمان در بلخ نیز دلیری یافت. مردم وقتی به دیوان رسالت میآمدند، با استاد من صحبت میکردند، هرچند که طاهر حشمتی خاص داشت. مردمان طاهر را دیده بودند که پیش بو نصر در مقام وکالت در کنار پادشاه ایستاده بود. طارم، جایی بود که در بیرون دیوان قرار داشت و بو نصر در همان مکان که در گذشته نشسته بود، در سمت چپ طارم که روشنتر بود، نشست. خواجه عمید، ابو سهل، که صاحب دیوان رسالت بود، در دوران سلطان بزرگ ابو شجاع فرّخزاد ابن ناصر دیناللّه، که همواره در این دولت دارای مقام و قدرت بود، برادرش بو القاسم نیشابوری که استاد و ادیب بزرگی بود و بو محمد دوغابادی که فردی بسیار فاضل و خوشنویس بود، در سمت چپ طاهر نشسته بودند. آنها یک دوات سیمینی بزرگ پیش طاهر گذاشتند، یکی از دواتها نیز از دیبای سیاه بود. عراقی دبیر، بو الحسن، با اینکه نامش در کتابت بود، کمتر در دیوان نشستی و بیشتر نزد امیر کار میکرد و جایگاه مهمی در مجلس پادشاه داشت. در روزی که صدور دیوان و دبیران جمع شده بودند، او در طارم حاضر شد و در سمت راست خواجه بو نصر نشسته و در کارها مشارکت کرد. هر کس که به دیوان رسالت میآمد، چه محترم و چه غیرمحترم، وقتی بو نصر را میدید بیاختیار با او سخن میگفت و اگر نامهای نیاز داشت، از او میخواست. ندیمان که پیغام امیر را در امور مهم به همراه داشتند، نیز با بو نصر صحبت میکردند. بدین ترتیب، از این سو کارها پیوسته میشد و از آن سو نیز نظارت میکردند؛ گاهی نیز از میان کسانی که طاهر را دیده بودند، کسی میآمد و از طاهربامه مظالمی یا لطف یا مجوزی میخواست و او نیز دستور میداد تا نوشته شود و صحبتهایی انجام میگرفت.
هوش مصنوعی: چون چند روزی از این ماجرا گذشت، امیر در یکی از روزهای صبح، نصر را به حضور طلبید. او از قبل میدانست که در دیوان چگونه رفتار میکنند و نشستهاند. امیر به او گفت: باید نام دبیران را بنویسی، هم آنهایی که با تو هستند و هم آنهایی که از ری با ما آمدهاند، تا هر آنچه که باید گفته شود، به درستی بیان شود. استاد به دیوان آمد و نامهای هر دو گروه را نوشت و پیش نهاد.
هوش مصنوعی: امیر به عبیدالله گفت که نباید افراد دیگری از جمله اسفرایینی و حاتمی را برای شغلهای دیگر انتخاب کند. بو نصر در پاسخ گفت که عبیدالله هم با ادب است و هم خط خوبی دارد و میتواند دبیر خوبی باشد. او همچنین اشاره کرد که حاتمی هم در گذشته در دیوان امیر محمود مشهور بوده است. اما بو نصر به این نکته اشاره کرد که این دو نفر در زمانهای گذشته از مسئولیتهای دیوانی برکنار شدهاند. امیر خواسته بود تا این موضوع برای آنان مطرح نشود تا ناراحت نشوند، و به رحمت و بزرگواری آنها اشاره کرد. او سپس از بو نصر پرسید که عبیدالله چه شغلی داشت که بو نصر پاسخ داد او مسئول بریدی سرخس بود و حاتمی هم مسئول بریدی تخارستان. امیر از بو نصر خواست تا بازگردد و روز بعد وقتی امیر به دیوان بازگشت، همه ایستاده بودند. او عبیدالله را به جلو فراخواند و از او پرسید که آیا در دیوان مسئولیت دارد و او تأیید کرد و درباره شغلش در زمان پدر امیر سوال کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: صاحب بریدی سرخس. او پاسخ داد: همان شغلی که به تو داده بودیم، اما باید در دیوان ننشینی زیرا آنجا جمعیت زیادی وجود دارد و پدربزرگ و پدر تو در آن خدمت کردهاند.
هوش مصنوعی: تو باید در کنار ما کار کنی و با دوستان خود به اینجا بیایی، تا وقتی که زمانش برسد، بتوانیم تو را معرفی کنیم.
هوش مصنوعی: عبیدالله به زمین سلام کرد و به سمت بصف رفت. سپس بو الفتح حاتمی را صدا زد و او نزدیک آمد. امیر گفت: شایسته است که سرپرستی بلخ و تخارستان را به تو بسپاریم، و عبدوس آنچه لازم است از طرف ما به تو خواهد گفت. او نیز به زمین سلام کرد و به سمت بصف رفت. سپس به بو نصر گفت: باید برای این دو نفر دو سند بنویسیم تا امضا کنیم. او گفت: بسیار خوب است. و بار را باز کردند. و به دیوان بازگشتند. استاد من دو سند نوشت و آماده امضا شد، و هر دو نفر از دیوان خارج شدند و هیچکس ندانست چه اتفاقی افتاده است. من اطلاعات را از استاد بو الفضلم شنیدم. و همه رفتند، رحمت خدا بر همه آنها باد.
هوش مصنوعی: دبیران مسئولیتها و مشاغل خود را به عهده داشتند. در گذشته، فردی به نام حسنک که دارای مقام و شغل بزرگی بود، به دبیر طاهر منصوب شد و همچنین سرپرست بریدی قهستان، ببو الحسن عراقی نام داشت. در آن زمان، حقوق همه افراد به صورت ماهانه هفتاد هزار درهم محاسبه میشد که رقمی بسیار قابل توجه به شمار میرفت. دبیرانی که تازه به کار آمده بودند و حقوقی دریافت نمیکردند، بعداً شروع به دریافت وظایف و حقوق کردند.
هوش مصنوعی: طاهر، دبیر خوشذاتی بود که به خاطر ناپسند بودن کارش احساس شرمندگی میکرد و این احساس او را به سمت خجلت میبرد. او به دیوان میرفت و اگرچه مدتی ماندگار میشد، اما خیلی زود بازمیگشت. طاهر اهل خوشگذرانی و نوشیدنی بود و از زندگی خوب و فراوانی نعمت بهرهمند بود. او دارای غلامان بسیاری بود که از چهرههای زیبایی برخوردار بودند و همچنین زندگیاش مرفه و دارای تجملات فراوان بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.