گنجور

 
۱۹۶۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۶ - در صورت جان دادن و جانان دیدن فرماید

 

... قد چون سرو بین و چشم بادام

همه دریا ببین خون عزیزان

که اندر کانها شد لعل ریزان ...

... چو چشمه تا به کی در جوش باشیم

چو دریا این زمان خاموش باشیم

ز خاموشی رسی در وحدت کل

برون آیی تو از پندار و هم ذل

ز خاموشی شوی مانند دریا

چو چشمه میمکن چندین تو غوغا ...

... دریغا کشتی از اینجا نراندی

میان موج دریا چون گذشتی

برست از خوف بیشک نیز کشتی ...

... کنی سیر و سلوک خود نظاره

در این دریا بسی سر عجیبست

ولی نفس تو بس چیزی غریبست

همه دریا صدف دارد سراسر

ولیکن مختلف را نیز بنگر

در این دریا بسی کشتی براندم

بآخر رخت در دریا فشاندم

در این دریا عجایب بیشمارست

ولیکن عین دریا بی کنارست

کنار بحر کشتی بین و ره کن ...

... برآن بنگر که آنگه چون گذشتی

چو بگذشتی از آن دریای پرخون

بگویم عاقبت چون آی بیرون

تو در دریایی و افتاده بیخود

درون کشتی صورت ز هر بد

شدی فارغ که در دریا نهنگست

چگویم چون بجای هوش منگست

شدی فارغ تو ای ملاح رهبر

کجایی کشتی از دریا به در بر

در این دریا که پر از موج خونست

دل دانا از این دریا برونست

دل دانا در این دریا نماند

چو عاقل عین ناپروا نماند ...

... مگر وقتی که یابد در توفیق

چو زین دریا بیابد سر اسرار

نماید سر حق با ذره اظهار

در این دریای پر در الهی

اسیرانند از مه تا بماهی

در این دریا یکی جوهر پدید است

که سر آن ز نادان ناپدید است

در این دریا که من دیدم حقیقت

فرو شوید همه عین طبیعت

در این دریا کز او عالم گرفتست

همه موجش دمادم در گرفتست

در این دریا مرا شد آرزویی

که در قعرش زنم من های و هویی ...

... بسی در بحر کشتی راندهام من

در این دریا که خورشیدست قطره

شکر بگذارد اینجا نافه طره

در این دریا که بگرفتست این موج

کجا این در ببینی تو در این اوج ...

... کجا اینجایگه مرد نبردی

در این دریا شناها بی شمارست

چرا کین دید دریا بی کنارست

در این دریا اسیرانند بیخویش

همه اینجا فقیرانند بیخویش ...

... همی پرسم که بی خود غرقه گردی

از این دریا نشاید شد به مردی

چو تسلیم آیی و بردی طمع تو ...

... شده غرقه یکی نامد پدیدار

بسا کشتی که در دریا فتاداست

از آنجا تخته عمر اوفتاداست

عطار
 
۱۹۶۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۷ - در حکایت پدر و پسر و در کشتی نشستن و مقالات ایشان با یکدیگر فرماید

 

... که وقتی در ره چین بود مردی

که در دریا سفر بسیار کردی

قضای حق بد آن پیر پر اسرار ...

... نمیدانست جز حق نیک یا بد

چو در نزدیکی دریا رسیدند

نظر کردند و دریا را بدیدند

پدرگرچه سفر کرده بسی بود ...

... شده آنجای سرگردان تمامت

گرفته در بر دریا قیامت

نبد کس را فراغ و هیچکس سود ...

... همه جستند چون موشان دشتی

ز خوف و ترس دریا میشدندش

بهر جانب همی پنهان شدندش ...

... پسر را از پدر دلخواست آمد

که ای بابا در این دریا چه بینی

در این خوف و بلا چون مینشینی ...

... شویمش شاد دل سوی دکان ما

که خوف آمد در این دریا فرا بین

نمود عقل ما را رهنما بین

کجاعاقل در این کشتی نشیند

که عاقل نیز آن دریا نبیند

برو تا بازگردیم از چنین جای ...

... یکی را سود ده آید پدیدار

در این دریا ز بعد رنج بسیار

بودسود و زبان رفته از پیش ...

... ز بهر مال سرگردان شدستند

چو بعد از مدتی با خوف دریا

ببیند سود بسیاری ز کالا ...

... بسی دانسته ام احوالها من

در این دریا پسر بسیار رفتم

در این کشتی به شب بسیار خفتم ...

... من از بهر تو ای دلدار و ای جان

سوی دریا شدم دریاب و میدان

که بابا جز تو چیزی میندارد ...

... همه از تو بمن پیدا نمود است

ز تو دارم که این دریا نمودست

پدر بی روی تو عالم نخواهم ...

... سفر کن ای پسر مشتاب از من

نمود جزو کل دریاب از من

چو هر دو باهمیم و نی جداییم ...

... نظر میدار ایام جوانی

سفر کن جان بابا سوی دریا

ولی اینجای باش از عشق شیدا ...

... که همچون من شوی جان پدر تو

که جوهر اندر این دریاست بی مر

بدست افتد بسی اندر سفر در ...

عطار
 
۱۹۶۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۸ - سخن گفتن پسر با پدر در عین دریای طریقت و اعیان بهرنوع

 

... طریقت گوی با من نی ز تحقیق

که تا دریابم از عین تو توفیق

کسی هرگز وجود خویش گشتست ...

... همی گویم ترا راز معانی

من از کشتی و دریا سیر دارم

پر همت مثال طیر دارم ...

... که در من جوهرست و جان جانی

پدر نه من در این دریایم اینجا

که دارم صورتی اینجا هویدا ...

... مرا اسرار بابا بیشمارست

چو اعجوبات دریا بیشمارست

نظر کردم ز دریای حقیقت

بدانی کیست در کشتی رفیقت ...

... دلیلت بازگویم ای پدر من

که از دریا بکلی درگذر من

ز دریا عین ناپروا بدیدم

درون دل پدر یکتا بدیدم ...

... که این دم بین بین پدر کاندر کجایی

در این دریا کجا گنجد حقیقت

همه مالست اسباب شریعت ...

عطار
 
۱۹۶۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۹ - پسر در شرح رموز حقیقت در نفس وجان گوید

 

... وگر دانی پدر حیران بمانی

منم در دیده دریا نمودار

که دادم جوهر دریا بیکبار

شمار بحر در کشتی من بین

که در عین گلم دریای من بین

ز جمله فانیم وز خویشتن هم ...

... ز جمله فارغم وز جمله آزاد

مرا حکمت در این دریا خدا داد

ز حق حق حقیقت باز دیدم ...

... ولیکن ذات من اینجا ندانی

تو کشتی دیدی و من عین دریا

رسیدم در نمود یار یکتا

در این دریا شدم یکتا بدیدم

نمود جوهر الا بدیدم

در این دریا پدر جسمست کشتی

نظر کن در نمود او بکشتی

در این دریا که اینجا بود جان است

در و جوهر در اینجا رایگان است ...

... ببردی عقل بابا جان بابا

دراندازم ترا حالی به دریا

زحد شرع پا بیرون نهادی ...

... که در کشتی و در عین بحاری

عجب جاییست بابا عین دریا

که عقل عاقلان کردست شیدا ...

عطار
 
۱۹۶۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۰ - پسر در راز معنی و در نوع حقیقت کل گوید

 

... که در دیدار خود نادیده سفتی

مرا میسوی دریا گفتی اینجا

که اندازم نکو گفتی در اینجا ...

... که دیدستم نمود دید اینجا

نخواهم رفت از این دریا برون من

که تا باشم شما را رهنمون من ...

... مر الهام میگوید در اینجا

که ناپیدا شو اندر عین دریا

مر الهام میگوید که دانی ...

... مر الهام میآید که نوری

در این دریای کل صاحب حضوری

مر الهام جانانست در دل ...

... در این کشتی کجا بینی تو اسرار

که چیزی نیست جز دریا پدیدار

در این دریا منم منصور بنگر

در این عالم منم مشهور بنگر ...

... پدر اسرار من کلی صفاتست

مرا دریا نموداری ز ذاتست

تو در دریای ذات من قدم نه

وجود خویش در عین عدم نه

تو در دریای ذات من چنانی

مثال قطره در بحر نهانی

تو در دریای ذات من فتادی

دریغا ای پدر دادی ندادی

تو در دریای ذات من نهانی

نمود گفت من بابا ندانی

عطار
 
۱۹۶۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۱ - پسر در اعیان حقیقت کل گوید

 

منم دریای لاهوتی اسرار

که در دریا شوم من ناپدیدار

منم دریای علم وحکمت حق

که خواهم گفت اینجا راز مطلق

منم دریای دید جمله مردان

که از بهر من است این چرخ گردان

منم دریای بیچون و چگونه

که کردم جمله کشتی باژگونه

منم دریای علم و بحر تنزیل

که صورت را کنم اینجای تبدیل

در این دریا منم بابا الهی

گواهی میدهندم مرغ و ماهی

در ین دریا منم الله بنگر

نمود دید الا الله بنگر

منم بابا نمود دید الله

در این دریا منم عین هوالله

منم منصور وبنمایم ترا دید ...

... همه خلقان کشتی مانده در وی

در آن دریا و آن مستی و آن می

که بود او از آن کشتی برون بود

حقیقت آفرینش رهنمون بود

همه دریا شده مستغرق او

اگر تو واقفی این راز برگو ...

... چنین گفت ای پدر اکنون وداعست

مرا زین دیدن دریا صداعست

وداعت کردم و خواهم شدن زود ...

... ولیکن جرعه خوردیم اینجا

که از مستی من حیرانست دریا

همه هستی دریاهای عالم

کجا گنجد که پیش ماست شبنم ...

... خدا را عین جزو و کل بدیدم

در این دریا بدید حق رسیدم

در این دریا ببردم عین تحقیق

که جوهر یافتم از عین توفیق

پدر دریای وحدت جز یکی نیست

محقق را در این معنی شکی نیست ...

... چو حق دیدم شدم با حق در آنجاست

گواه مننمود حق ز دریاست

منم حق ای پدر بنموده رویم ...

... تو حق بین ای پدر گفت و شنودم

اناالحق گویم از دریای وحدت

فرو نوشم کنون در عین قربت ...

... کسی باید که همچون من ببیند

خدا با ماست در دریا و کشتی

پدر اکنون نظر کن تا چه کشتی

خدا با ماست و اندر گفتگویست

هزاران سر در این دریا چو گویست

در این دریا منم الله مطلق

زده دم همچو مردان از اناالحق ...

... جواب خود زحق کلی شنفتم

اناالحق میزنم در عین دریا

نخواهیدم دگر دیدن در اینجا ...

... اناالحق میزنم و اندر بیانم

چو دریا من ابا نام و نشانم

اناالحق میزنم چون جمله دیدم

اگر بینی مرا هم ناپدیدم

اناالحق حق ز دست ای باب دریاب

در این دریا چو کشتی عین غرقاب

در این کشتی تن دریا نظر کن

پس آنگه این تن شیدا نظر کن ...

... چو من شو تا شوی در عشق محرم

بیا تا بگذریم از عین دریا

ز دریای دگر گردیم یکتا

در آن دریا که این دریا از آنست

که این یک قطره زان عین العیانست

در آن دریا قدم زن با من ای باب

نمود عشق من اینجا تو دریاب

در آن دریا قدم زن تا شوی گل

رهی یکبارگی از رنج وز ذل

در آن دریا قدم زن تا الهی

شوی بیشک یکی در ماه و ماهی

در آن دریا قدم زن در قدم تو

اگر داری نمود دم بدم تو

در آن دریا قدم زن تا شوی یار

پدر یکی شهر اینجای بسیار

در آن دریا ترا یکی نمایند

ترا عین نمود کل فزایند

در آن دریا نبینی دید کشتی

بوقتی کز صور اندر گذشتی

در آن دریا منم حق الیقینم

نمود اولین و آخرینم

در آن دریا یکی دیدم سراسر

نهاده جان و دل او را برابر

در آن دریا شدم بیخود ابا خود

نمیگنجد در آن دریا چرا بد

در آن دریا همی یکسان نمودم

از آن دریا من این برهان نمودم

در آن دریا نمودندم همه راز

بدیدم اندر او انجام و آغاز

در آن دریا همه جانست و جانان

نمودش عین پیدایست و پنهان

در آن دریا حقیقت نور دیدم

نظر کردم به کل معبود دیدم

در آن دریا نمیگنجد سر و پای

کجا باشد در آنجا بود دنیای

عطار
 
۱۹۶۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۲ - پسر در قطع علایق این جهان فانی گوید

 

در این دریا همه ترسست و بیمست

عذاب صورت و عین الجحیم است

در این دریا همه خوف و رجایست

عذابست و نمودار بلایست

در این دریا همه سرگشتگی دان

دل خود زین بلا و رنج و برهان

در این دریا تو منشین یکزمان هم

وگرنه گم کنی جان و جهان هم

در این دریا که کشتی سرکشیدست

زهر لحظه ز جایی در رسید است

چو سرگردانی اندر عین دریا

کجا هرگز رسی در منزل ما

ز دریای منت گر قطره باز

رسد در مغز جان انجام و آغاز

شود پیدا و کشتی بشکنی تو

نمود خود بدریا افکنی تو

ببینی آن زمان دیدار بیخود ...

... ز کشتی طبیعت هیچ ناید

در این دریا ترا جز هیچ ناید

در این دریا دری مانند ماهی

که جز آبی در این دریا نخواهی

تو دریایی و بالا دود داری

ببین تو این زمان چه سود داری ...

... عجایب زار و سرگردان بماندی

در این دریا اگر موجی برآید

ترا کشتی بیک دم در رباید ...

... چو کشتی بر شکست و غرقه گشتی

ببینی عین دریا نیز و کشتی

چو کشتی غرقه شد جمله زیانست ...

... که موج و باد وکشتی درخلافند

در این دریا همه عین گزافند

مران کشتی و فارغ شو زمانی

اگرچه نیست دریا رامکانی

مران کشتی و جوهر را طلب کن ...

... تو و این قوم جمله غافلانید

در این دریا عجب بی حاصلانید

تو و این قوم در غرقاب هستید ...

عطار
 
۱۹۶۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۳ - در بلا و غصّه این جهان فرماید

 

... خوشی جستن ز اشک و خون جنونست

درین غرقاب غم در عین دریا

وجود جمله ذراتست شیدا ...

... همه مستند و تو مدهوش یاری

در این دریا بسی کشتی که غرقست

کزو مر سیل و باد و آب و برقست ...

... کجا ماند دلی آباد اینجا

در این دنیا تو دریایی و کشتی

که یک لحظه بجایی درگذشتی

چنان حیران شدی در عین دریا

که خواهی گشت ناگاهی تو شیدا

چنان در عین دریا غرقه مانی

که راهی باز در موضع ندانی

در این بحر فنا و عین دریا

بگو تا چند مانی خوار و رسوا ...

... نهنگ جانستان هم با نهیبست

یکی را کاندر این دریا خوش آمد

چو ققنس جای او درآتش آمد ...

... وجودم این زمان کل بیشمارست

شدم رسته ز خوف عین دریا

بخواهم رفت من در عین یکتا

عطار
 
۱۹۶۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۴ - در صفت پیر دانا و حکایت اسرار کردن کل با او فرماید

 

... زمانی صبر کرد و گشت خاموش

دلش از شوق چون دریا زنان جوش

خوشش میآمد آن اسرار جانان ...

... ترا شد این مسلم تا بدانی

که جوهر سوی دریا میفشانی

ترا شد این مسلم در حقیقت ...

... دم وحدت زدستی بیشکی تو

که دیدستی مر این دریا یکی تو

دم وحدت زدی از راه مستی ...

... همه اسرار معنی میفشانی

دم وحدت زدی ازنقش دریا

تویی در هر دو دریا دوست یکتا

دم وحدت زدی و جان ببردی ...

... ترا میدانم و آنجات دیدم

در این دریا در آن دریات دیدم

تو دریایی و دریا قطره تست

تو خورشیدی و عالم ذره تست

تو دریایی و جان جوهر نمودی

چرا جوهر ز چنگ خود ربودی

تو دریایی و هستی عین کشتی

نبد جایی که آنجاگه نگشتی ...

... بیانی گوی با من سخت روشن

بسی کردم سفر زان سوی دریا

ز بهر دیدنت ای جان جانها ...

... ز بهر رویت ای خورشید ره بین

بسی گردیدم و دریافتم هان

مرا این دم از این صورت تو برهان ...

... بسی در دیدن رویت بگشتم

بسی دریا بسی صحرا بگشتم

بسی با واصلان تقریر گفتم ...

... برویت جزو و کل گشته نظاره

در این دریا نمودت باز اول

کجا باشد صفات تو مبدل ...

... که تا کلی شوی بر من پدیدار

از این دریا که افتادم یقین من

ترا دیدم کنون عین الیقین من

از این دریا تو داری جوهر نور

ترا دانسته است اینجای منصور

از این دریا حقیقت کل تو داری

نمود عالم و هم دل تو داری

از این دریا مرا دل گشت بیهوش

چو کردم عین تحقیق ترا گوش ...

... مرا مانند شمعی تو بمگداز

مرا کن واصل اندر عین دریا

سر تختم رسان اندر ثریا ...

... عنان عقل از دستم برون شد

چو دریا این دلم پر موج خون شد

عنان عقل از دستم شد ای جان ...

... یقین من خویش دیدم دید دیدت

عیان عشقی و دریای نوری

عجب در عشق اینجاگه صبوری ...

... نمود صنع خود در عالم پاک

تویی هستی در این دریای جوهر

نمودی از نمود هفت اختر ...

... جوابم ده چرا خاموش هستی

تویی دریا منم در عین مستی

بیانم کن که اصل واصلانی ...

عطار
 
۱۹۷۰

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۵ - در جواب گفتن پسر پیر دانا را و اسرار گفتن فرماید

 

... تویی هم نقطه و پرگار معنی

تویی دریافته اسرار یارا

تویی بشناخته سر خدا را ...

... درین اسرار ما واقف تو گشتی

تویی دریافته معنای باطن

ز دید شرع و در تقوای باطن ...

... که داری ره عیان سوی سعادت

زهی دریافته اسرار معنی

تو کردستی عیان اسرار معنی ...

... پدر آورد امروزم چنین بین

در این دریا مرا عین الیقین بین

مرا اینست اول راه صورت ...

... که دیدم غایت آغاز اینجا

کنون در عین دریایی چنینم

که درحق اولین و آخرینم

دراین دریا بسی نایاب گفتم

در اسرار حق را من بسفتم ...

... حقیقت دید این تقوی تو داری

مرا در عین دریا هست اسرار

اگر اینجا درافزایم به گفتار ...

... ز درد عشق ناپیدا بماندم

تمامت رخت بر دریا فشاندم

ز عین جوهر لا درالهم ...

... حقیقت راز من پنهان تو دانی

مرا در سوی این دریا چه کارست

که اندر وی عجایب بی شمارست ...

... صفات و ذات تو هم جانست و هم دل

مرا کردی در این دریا تو واصل

حقیقت پیر ره خواهم شدن من ...

عطار
 
۱۹۷۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۶ - در جواب دادن پیر دانا و استعانت کردن و یاری خواستن فرماید

 

... ولی اینجا تفاوت از صوردان

که در دریا تو کشتی درگذر دان

نماند نقش کشتی هیچ در آب ...

... جهان و هرچه در هر دو جهان است

چو بینی اندر این دریا نهانست

دوایی دارد اینجا حسن فانی ...

عطار
 
۱۹۷۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۷ - در فنای این جهان و بقای آن جهان فرماید

 

... بجز تو این همه نقشی برآمد

ز اول کشتی اندر عین دریا

بود وقتی که موج آید هویدا ...

... طلب کن در میان ذرات ذاتت

ز دریا جوی درهای معانی

ز کشتی جز نمود خودندانی ...

... در این بودند هفتادو دو فرقه

یکی کشتی دیگر هست دریاب

در آن کشتی حقیقت زود و بشتاب ...

... از ان ذرات کل با ترس و بیمست

دم ایشانست در دریا فتاده

نهاد عشق در غوغا فتاده ...

... نمودار زمین و آسمان شو

دم ایشان زن و دریاب آن در

که اینجا درنگنجد گفتن پر

دم ایشان زن و تحقیق دریاب

در این دریا دل توفیق شان یاب

دم از ایشان زن و دریاب جانت

که ایشانند این شرح و بیانت ...

عطار
 
۱۹۷۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۹ - در سلوک شریعت ورزیدن و از حقیقت متمتع شدن فرماید

 

... تو و او هر دو یکی بی جدایی

چو قطره سوی این دریا شود زود

عیان قطره در دریا یکی بود

شریعت قطره تو بحر دارد ...

... که تا تو دم زنی مانند منصور

در این دریا ممان و بگذر از وی

مکن سستی بیک دو جام پر می ...

... سزد گر خویشتن با هوش داری

مکن بد مستی اندر روی دریا

مشو بیخود درون بحر و دریا

چو راهی می ندانی همچو وی تو ...

... کجا این سر بداند مرد لیوه

ره حق راه مردانست دریاب

اگر تو میتوانی زود بشتاب

ره حق صادقان دریافتندش

سوی آن کل یقین بشتافتندش ...

... نگه کن طفل ره منصور روشن

که باتو اندر این دریاست گویان

زمانی زو نه اینجا تو پویان ...

... ره تحقیق او اینجا نماید

ولیکن همچو او در عین دریا

ندانی رفت تو ای پیر شیدا ...

... نمودتست اندر گفت و اشنید

چو یارت گم شود در عین دریا

کجا می باز بینی روی او را ...

... بدی او زجان و دل نکو بین

از این دریا اگر او را بجویی

تو با اویی و اندر گفتگویی

عطار
 
۱۹۷۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۰ - در عیان پسر و اسرار منصور و اجازت از پدر خواستن فرماید

 

... نمود جوهر اسرار بر سفت

در آن دریا بصورت برخمید او

ز چشم جمله گشتش ناپدید او ...

... برون انداخت از کشتی وجودش

درون بحر شد دریای بودش

چو آن در عین آن دریا فتاد او

درون بحر بیخود جان بداد او ...

... به عین عشق دیدار جهان شو

درون آب دریای جهانی

بگو تا چند از این کشتی دوانی

دلت شد با خبر زین سر دریا

حکایت کوش کردستی و بینا ...

... سوی بحر فنا شو سوی یارت

میان آب دریا می چه کارت

خبر داری زجوهر زود بشتاب ...

... بدان ماند که حاجتمند خلقی

ز دنیا بگذر و از عین دریا

که در دریا نبینی جز که سودا

درون بحر جان انداز خود را ...

... بسان کافری درویش مانده

در این دریای بی پایان فتاده

سراندر قعر این عمان نهاده ...

... کنم هر ساعتی گوهر فشانی

منم دریا و کشتی رانده بی حد

شده فارغ ز بود نیک یا بد ...

... دمی غافل نبودم زین نمودار

که تادریافتم اعیان اسرار

نمود عشق جمله عاشقانم ...

... نمود خویشتن آویخت بردار

حقیقت هر که این دیدار دریافت

هر آن چیزی که میبیند نکو یافت ...

... رها کردیم اینجا بت پرستی

فناییم و بقا دریافته ما

بسوی جزو و کل بشتافته ما ...

... فرو افتد بگورت ماهتابی

محنسب و سر این سرار دریاب

مشو ای دوست چندینی تو در خواب ...

عطار
 
۱۹۷۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۱ - حکایت

 

... بسی در عین طاعت کرده کوشش

چو دریا بود او در عین جوشش

همیشه صاحب درد و الم بود ...

... در این دم او ببین چون در رسیدی

خدا با تست این دم زود دریاب

درون جان و دل معبود دریاب

خدا با تست بنموده جمالش ...

... خدا با تست در گفتار بنگر

ز من دریاب وین اسرار بنگر

خدا با تست اینجا رخ نموده ...

عطار
 
۱۹۷۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۵ - در پیدا آوردن حوّا از پهلوی چپ آدم در نمودار سیر کل فرماید

 

... حقیقت عین گردون وی آید

بهشت صورتست اینجای دریاب

بسوی جنت جانان تو بشتاب ...

... ز تو پیدا شده اینجای حوا

هوا بگذارو شو در عین دریا

طلب کردی هوا اندر طبیعت ...

عطار
 
۱۹۷۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید

 

... نمود هر دو از عین بقا بود

گمان اینجا مبر ای دوست دریاب

تو در مغز حقیقت پوست دریاب

عزازیل دژم چون دید احوال ...

... نزول سایه چندین مایه انداخت

وجود سایه چون دریافت آن خاست

که خود را بی نهایت آورد راست ...

... وجود جزء و کل شیی سبب کن

حقیقت جوهر قرآن تو دریاب

اگر مردی مرو هرگز از این باب ...

... هزاران قطره چون در چشمم آید

اگردریا نبینم چشمه آید

ز باران قطره گر آید نماید

چو در دریا رود دریانماید

اگر تو آتش و گر برف بینی ...

... به معنی بگذر از خورشید و انجم

که در دریای ذات آیی عیان گم

به معنی بگذر از بود وجودت ...

... میان جمله این اعزاز دیدی

عجایب جوهری دریافتی تو

درون خاک آن در یافتی تو ...

... قناعت کن گذر کن از خور و خواب

گذشته عمر اکنون ذات دریاب

زمانی فارغ ازگفتار منشین ...

... محمدص عقل کل دیدست تحقیق

ز خود دریافتست این سر توفیق

محمد عقل کل دان وگر هیچ ...

... که دیدست او حقیقت جان جانان

از او دریاب سر جمله اشیا

از اوگردان تو جان و دل مصفا ...

عطار
 
۱۹۷۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۳ - در مناجات کردن شیطان با حق و یاری خواستن او در بیرون آوردن آدم (ع) از بهشت

 

... چرا اینجا بماندستی ندانی

ز من دریاب گر تو کاردانی

تویی حق مر ترا دانستهام کل ...

... بلای قرب یونس یافت اینجا

ببطن ماهی اندر عین دریا

بلای قرب هم اینجا زکریا ...

... بلا دید و لقای جاودانی

ز حق دریافت اینجا درمعانی

بلا دید و سعادت یار او بود ...

... بسی گشتی بگرد هر کسی تو

از این دریاندیدی جز خسی تو

بسی گشتی تو تا جانان بیابی ...

... کنی تا او شود مر رهنمایت

بدان غافل مباش و این تو دریاب

بسوی پیر خود آخر تو بشتاب ...

... یکی پیریست در ذات الهی

که او دریافت آیات الهی

یکی پیریست ذات حق بدیده ...

... ز عشق ار ذره پیدا نماید

نمود قطرهها دریا نماید

ز عشق ار ذره حاصل شود زود ...

... ز عشق ار ذره خواهی بده جان

که دریابی در اینجا جان جانان

نهان شو عشق را دریاب در کل

که افکنداست مر ذرات در ذل ...

... رها کردم در اینجا پنج با چار

بقای جاودان دریاب در خود

که فارغ دل شوی از نیک و ز بد ...

... از آن سر آمدی ای خفته در خواب

زمانی کرد بیدار و تو دریاب

از آن سر آمدی بیدار او شو ...

عطار
 
۱۹۷۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید

 

... چو چشمه میزنی جوش و عجب شور

چو دریا شو اگر دریا شوی تو

ز عشق دوست ناپروا شوی

چو دریا شو که دریای صفاتی

در اینجاگه عیان نور ذاتی

چو دریا شو که در بخشی و جوهر

ز دریاگر تو غواصی بمگذر

چو دریا شو تو اندر شور و مستی

که در داری و دریا میپرستی

چو دریا باشی تو دایم پر از شور

میندیش اندر اینجاگه شرو شور

چو دریا باشی و در بخش اندر او تو

بجز دیدار یار ازآن مجو تو ...

... دریغا عمر همچون باد بگذشت

در این دریا بیک ره جمله پیوست

ولیکن جوهر اینجا باز دیدم

چو دریا یک زمانی آرمیدم

بآرام این همه جوهر ز دلدار ...

... صفات ذات داری و جواهر

چنین دریافتی در عین خاطر

نظر داری سوی کون و مکان تو ...

... از این اندیشه جز خون جگر نیست

در این دریا مرا راهی بدر نیست

از این اندیشه دلها غرق خونست ...

... بسی حکم سلاطینان سرآمد

همه غرقاب در دریا بماندند

عجایب خوار و ناپروا بماندند

در این دریا شدند و غرقه آز

که پیدا مینشد مر تخته باز

در این دریا شمار هیچکس نیست

همه غرقند و کس فریادرس نیست

عطار
 
۱۹۸۰

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۹ - در تقریر کردن شیخ ابوسعید ابوالخیر در تمثیل بدریای معانی و گمشدن دروی مثال قطره فرماید

 

... که بد اینجایگه دیدار معبود

یقین دریافت اسرار معانی

که او را بود کل صاحبقرانی ...

... چو دیدم در حقیقت راز پنهان

یکی دریای بی پایان بدم من

در آندریا عجب غرقه شدم من

نمود ذات دیدم در دل خود ...

... که من خود در میان واقف نبودم

ندیدم غیر در دریای جانان

شدم از عشق ناپروای جانان ...

... بکن فهمی اگر صاحب یقینی

همه از آب دریاگشته پیدا

همه در آب حیرانند و شیدا ...

... نمود شاه بد نی غیر دیدم

همه در آب دریا سیر دیدم

همه در آب و فارغ گشته ازآب

فتاده جملگی اندر تب و تاب

همه در آب دریا وصل جویان

بسر در عشق او هر لحظه پویان ...

... ولیکن حق زجمله برگزینی

همه یکرنگ دان در عین دریا

که در دریا شدند این جمله پیدا

ز هر دواصل دارند و وطن آب

ولیکن این معانی زود دریاب

تفاوت از سلوک و خلوت افتاد ...

... ز اصل اینجا بیابی ناگهی وصل

در این دریا تویی اینجا صدف وار

دهان بر بسته و بنشسته ناچار ...

... طلب کن جوهر این ذات اینجا

مشو غرقه چنین در عین دریا

طلب کن جوهر بیچون ببین ذات ...

... درون هر یکی یک جوهری بین

چنین مستغرق دریا شدستی

که از بودت تو ناپروا شدستی ...

... بیان چند زر تا چند گویی

جواهر جوی از دریای معنی

اگر هستی ز دل دارای معنی ...

... نداند ارج این جوهر مگر آن

که دریابد حقیقت جان جانان

عطار
 
 
۱
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۳۷۳