بده جان گر خبر داری در این تو
زمانی بازدان عین الیقین تو
بده جان از سر شوق و ارادت
که تا یابی عیان اندر سعادت
بده جان و ببین گم کرده را باز
درون پرده در انجام و آغاز
چو حل خواهی شدن درآب دنیا
چرا باشی چنین غرقاب دنیا
چو حل خواهی شد بشتاب در خود
نظر کن در شریعت نیک یا بد
چو حل خواهی شدن فانی بباشی
سزد گر تخم نیکی را بپاشی
بپاش این تخم تا آنگه دهد بر
طلب کن سر که تا باشدت رهبر
چو دنیا میگذاری عاقبت باز
طلب آید در اینجا عاقبت باز
طلب کن عاقبت در خویشتن تو
تو منگر در نمود جان و تن تو
ز روباه طبیعت دور شو دور
نباشی غرقه ای درویش مغرور
زهی مانده چنین مغرور غافل
چه خواهی کرد اینجاگاه حاصل
زهی مانده اسیر اندر تن خود
ندانی این بیان از نیک و از بد
تنت در چار میخ جاهلی باز
دلت در عین جهل و کاهلی باز
در این محنت سرا در محنتی چون
فتادی ور نخواهی رفت بیرون
ز جان دادن شود دشوار آسان
وگرنه جای ترس است و هراسان
اگر با خوف اگر بی خوف باشی
همی در عاقبت حیران بباشی
همه دنیا بیک جو زر نیرزد
چه یک جو بلکه نیم ارزن نیرزد
همه دنیا نیرزد قطرهٔ آب
اگر تو مرد راهی زود بشتاب
همه دنیانیرزد یک پشیزی
نظر کن زانکه اینجا بس عزیزی
همه دنیا نیرزد پیش دانا
که یک برگ حقیقت پیش بینا
همه دنیا نیرزد حبهٔ خاک
گذر کن زود از او ای مؤمن پاک
همه دنیا سرشت دوست با پای
در اینجا تو نظر کن جای تا جای
همه دنیا درون پر اشک و خونست
وفا جستن ز اشک و خون جنونست
همه دنیا نظر کن خاک آدم
که میخفتند اندر او دمادم
همه دنیا گرفته موج خون بین
ولی خود را تو از موجش برون بین
همه روی زمین برگ گیاهست
درون دلها پر از دردست و آهست
همه روی زمین فرسنگ فرسنگ
تن سیمین و گیسوی سیه رنگ
همه کوه و بیابان گام تا گام
قد چون سرو بین و چشم بادام
همه دریا ببین خون عزیزان
که اندر کانها شد لعل ریزان
دل و جان خون من چون جان گرفتست
درون جان من جانان گرفتست
ز دنیا هیچ عاقل شاد نبود
دل دانا در او آزاد نبود
ز دنیا کی شود شادان دل تو
از او کی برگشاید مشکل تو
ز دنیا درگذر وانگاه عقبی
نظر کن بر چه اینجا ز دنیا
قدم بیرون نه از چاه بلا تو
بگو تا چند باشی مبتلا تو
قدم بیرون نه از این چاه و رستی
که بیخود عاقبت در آب جستی
چو در جوشی بمانی همچنین تو
که تا پخته شوی اندر یقین تو
درون دل کجا باشد به جز جان
که چون پخته شوی در دید جانان
درون جان و دل دلدار بنگر
عجائب خویشتن بردار بنگر
درون جان و دل بنگر یقین باز
چرا ماندی تو کاهل این چنین باز
ندیده خویشتن دزدیده بنگر
که بیشت بس بود برده که رهبر
جهانی خلق بودند و برفتند
بدرد و غصّه زیر خاک خفتند
ز چندانی کسی آگه نگشتند
که چون پیدا شدند و چون گذشتند
اگرچه جمله در پنداشت بودند
چنان کو جمله را میداشت بودند
نه جان دارد خبر از جان که جان کیست
نه تن را آگهی از تن که آن کیست
نه گوش آگاه از بشنیدن خود
نه دیده با خبر از دیدن خود
نه آگاهی از این گشتن فلک را
نه جنّ و انس و شیطان وملک را
فرو رفتند بسیاری در این کوی
بسی دیگر رسیدند از دگر سوی
نه آن کو میرود زین راز آگاه
نه آن کآمد خبردارد از این راه
چنان گم کردهاند سر رشته راز
که سر موئی نیاید هیچکس باز
بباید داشت گردن زیر فرمان
که جز صبر و خموشی نیست درمان
که دارد زهره در وادی تسلیم
که با وی بگذارند بر لب از بیم
بمعنی مویها بشکافم من
طریق آخر خموشی یافتم من
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زَهرهٔ آهی نداریم
چو خاموشیست بس خاموش گردی
ز دید یار ما مدهوش گردیم
چو چشمه تا به کی در جوش باشیم
چو دریا این زمان خاموش باشیم
ز خاموشی رسی در وحدت کلّ
برون آئی تو از پندار و هم ذلّ
ز خاموشی شوی مانند دریا
چو چشمه میمکن چندین تو غوغا
ز خاموشی همه مردان عالم
نمودندم نهان سرّ دمادم
ز خاموشی شوی واصل در اسرار
ببینی در میانه عین دیدار
دلا خاموش اولیتر که مستی
رها کن جسم تا کی بت پرستی
بت طبع و هوا بشکن بیک دم
برون جه زین چنین گرداب معظم
تو در گرداب دنیا غرقه ماندی
دریغا کشتی از اینجا نراندی
میان موج دریا چون گذشتی
برست از خوف بیشک نیز کشتی
چو کشتی آیدت اندر کناره
کنی سیر و سلوک خود نظاره
در این دریا بسی سرّ عجیبست
ولی نفس تو بس چیزی غریبست
همه دریا صدف دارد سراسر
ولیکن مختلف را نیز بنگر
در این دریا بسی کشتی براندم
بآخر رخت در دریا فشاندم
در این دریا عجایب بیشمارست
ولیکن عین دریا بی کنارست
کنار بحر کشتی بین و ره کن
نهنگان طبیعت را تبه کن
کناری جوی هم در دید کشتی
برآن بنگر که آنگه چون گذشتی
چو بگذشتی از آن دریای پرخون
بگویم عاقبت چون آی بیرون
تو در دریائی و افتاده بیخود
درون کشتی صورت ز هر بد
شدی فارغ که در دریا نهنگست
چگویم چون بجای هوش منگست
شدی فارغ تو ای ملّاح رهبر
کجائی کشتی از دریا به در بر
در این دریا که پر از موج خونست
دل دانا از این دریا برونست
دل دانا در این دریا نماند
چو عاقل عین ناپروا نماند
دل دانا نداند راز تحقیق
مگر وقتی که یابد دُرّ توفیق
چو زین دریا بیابد سرّ اسرار
نماید سرّ حق با ذرّه اظهار
در این دریای پر درّ الهی
اسیرانند از مه تا بماهی
در این دریا یکی جوهر پدید است
که سرّ آن ز نادان ناپدید است
در این دریا که من دیدم حقیقت
فرو شوید همه عین طبیعت
در این دریا کز او عالم گرفتست
همه موجش دمادم در گرفتست
در این دریا مرا شد آرزوئی
که در قعرش زنم من های و هوئی
در این کشتی صورت ماندهام من
بسی در بحر کشتی راندهام من
در این دریا که خورشیدست قطره
شکر بگذارد اینجا نافه طرّه
در این دریا که بگرفتست این موج
کجا این دُرّ ببینی تو در این اوج
اگر میدانی اینجا آشنائی
بکن از بهر خود اینجا شنائی
بیاب این درّ معنی در عیانت
صدف کن در درون خود نهانت
صدف بشکن جواهر را برون آر
نمای آنگاه و خود را بی جنون آر
تو در بحر فنائی جوهری جوی
که جوهر کس کجا دیدست در جوی
تو در بحر فنائی چون شوی کل
ز الاّ اللّه در الّا شوی کل
تو در بحری ولی گشتی در این موج
گهی اندر هبوط و گاه در اوج
تو در حیرت فروماندی بگرداب
که افتی ناگهان اینجای غرقاب
چو آب از سر گذشت و غرقه گردی
کجا اینجایگه مرد نبردی
در این دریا شناها بی شمارست
چرا کین دید دریا بی کنارست
در این دریا اسیرانند بیخویش
همه اینجا فقیرانند بیخویش
درون بحر در جوشست چون دیگ
درونش خردهٔ سنگ است و هم ریگ
درون بحر پردُرّست و گوهر
ولی میبایدش اینجای رهبر
اگر کشتی خرابی آورد زود
بگو تاکت وطن اینجا کجا بود
در این بحر عمیق افتادهٔ تو
سراندر سوی چین بنهادهٔ تو
همی پرسم که بی خود غرقه گردی
از این دریا نشاید شد به مردی
چو تسلیم آئی و بردی طمع تو
ز جمله گردی اینجا مستمع تو
بود کاینجا خلاصت باز بینی
که این دم مانده بی عین الیقینی
بسا کِشتی که موجش در ربود است
تو گوئی هرگز آن کشتی نبود است
بسا کِشتی که راندند و برفتند
ره چین و ختا در بر گرفتند
بسا کِشتی که پر سیم و زر آمد
از آنها یک سفینه بر درآمد
بسا کِشتی که در این بحر اسرار
شده غرقه یکی نامد پدیدار
بسا کشتی که در دریا فتاداست
از آنجا تختهٔ عمر اوفتاداست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی جستجوی حقیقت و شناخت خویشتن است. شاعر به خواننده توصیه میکند که از دنیای مادی و ظاهری دور شود و به عمق وجود خویش و معنای زندگی بپردازد. او بیان میکند که دنیا ارزش زیادی ندارد و انسان باید به دنبال آگاهی و حقیقت باشد. در این میان، تفاوت بین علم و جهل، حقیقت و ظواهر، و اهمیت خاموشی و تسلیم در برابر حقایق زندگی مطرح میشود. در نهایت، شاعر به ما یادآوری میکند که دنیا پر از درد و رنج است و باید از آن عبور کنیم تا به وصال حقیقی برسیم.
هوش مصنوعی: اگر از حال و روز من باخبری، جانم را بده تا دوباره حقیقت را با چشمان خود ببینم.
هوش مصنوعی: عشق و ارادت خود را با دل و جان نشان بده، تا زمانی که خوشبختی را به وضوح تجربه کنی.
هوش مصنوعی: بده جان را و نگاهی بینداز به کسی که در پرده گم شده است، هم در آغاز و هم در پایان.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در آب دنیا غوطهور شوی، چرا باید اینقدر در دنیای غرق شده باشی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به پاسخ و حل مشکل خود برسی، باید با دقت به درون خود نگاه کنی و بررسی کنی که در مسیر درست یا نادرست قرار داری.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت و معنا برسیدی، باید نیکوکار باشی و درخت نیکی را در زندگی خود بکارید.
هوش مصنوعی: بپاش این تخم، یعنی به سرمایهگذاری و تلاش بپرداز تا در آینده نتیجهاش امیدوار کننده باشد. تا زمانی که بر نیازهای خود پی ببری، کسی بر تو رهبری خواهد کرد و راه را به تو نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی را رها میکنی، در نهایت دوباره آن را جستجو خواهی کرد و به آن بازخواهی گشت.
هوش مصنوعی: از درون خودت طلب کن و به ظواهر جسم و جان خودت توجه نکن.
هوش مصنوعی: از ویژگیهای فریبنده طبیعت دوری کن، و اگر دور نباشی، در دام غرور خواهی افتاد.
هوش مصنوعی: آه، چقدر شگفتانگیز است کسی که چنین مغرور و بیخبر مانده است! چه بتوانی در این مکان به دست آوری؟
هوش مصنوعی: افراد بسیاری در زندگی خود گرفتار مشکلات و محدودیتهایی هستند که از آنها آگاه نیستند و نمیتوانند تشخیص دهند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
هوش مصنوعی: بدن تو در تنگنا و محدودیتهای جاهلانهای گرفتار است، اما در عین حال دل تو همچنان در همان جهل و بیتحرکی باقیمانده است.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از درد و رنج، اگر در چنگال این مشکلات گرفتار شوی، نمیتوانی به راحتی از آنها فرار کنی.
هوش مصنوعی: اگر از جان دادن بترسیم، کار دشواری خواهد شد، اما اگر شجاعت پیدا کنیم، این امر آسان تر خواهد بود. در غیر این صورت، ترس و شوق ما را در بر خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: چه با ترس و چه بدون ترس، در نهایت در سردرگمی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: همه چیزهای دنیا به اندازه یک مقدار کمی طلا هم ارزش ندارند؛ حتی اگر بخواهیم به اندازه نیم دانگی هم ارزشگذاری کنیم، باز هم نمیارزد.
هوش مصنوعی: دنیا به اندازهٔ یک قطرهٔ آب ارزش ندارد، پس اگر تو در مسیر درستی قرار داری، هر چه زودتر اقدام کن.
هوش مصنوعی: هیچ چیز در دنیا ارزش چندانی ندارد، پس به این نکته توجه کن که اینجا چه قدر مهم و عزیز است.
هوش مصنوعی: دنیا به اندازهای نمیارزد که انسان دانایی داشته باشد، چرا که یک برگ از حقیقت نزد بینا ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: دنیا به اندازه یک دانه خاک ارزش ندارد، پس ای مؤمن پاک، زود از آن عبور کن.
هوش مصنوعی: تمام دنیا از عشق و دوستی ساخته شده است؛ با پای آرام و با دقت به اطراف نگاه کن و همه جا را ببین.
هوش مصنوعی: تمام عالم پر از غم و رنج است و تلاش برای وفاداری در چنین دنیایی دیوانگی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: همهی دنیا به این نکته توجه کن که خاک انسان، هر لحظه به خواب میرود و از آن هر چیزی ممکن است به وجود بیاید.
هوش مصنوعی: در دنیا همهجا تحت تأثیر سر و صدای مشکلات و دردهاست، اما تو باید خودت را از این وضعیت دور نگهداری و به آرامش و امنیت درونی خودت توجه کنی.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات روی زمین مانند برگهای گیاه هستند، اما در دلهایشان پر از درد و نالهاند.
هوش مصنوعی: در تمام زمین، فاصلهها پر از افرادی هستند که دارند موهای سیاه و بدنی نقرهای.
هوش مصنوعی: در هر نقطه از کوه و بیابان، قد تو به زیبایی مانند سرو و چشمانت به دلربایی همچون بادام است.
هوش مصنوعی: همه دریا را ببین که چگونه خون عزیزان ریخته شده و مثل لعل (گوهر سرخ) در کانها در حال جوشیدن است.
هوش مصنوعی: دل و جان من به خاطر عشق جانان پر از غم و آتش شده است و به وضوح احساس میکنم که او در درون جان من وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچ فرد عاقلی در این دنیا خوشحال نیست، زیرا دل آدمهای دانا هرگز در دنیا آزاد نیست.
هوش مصنوعی: از دنیا چطور میتوانی شاد باشی در حالی که مشکلاتت حل نمیشوند؟
هوش مصنوعی: از دنیا گذشته و به آخرت فکر کن، به آنچه در این دنیا گذشته است بیندیش.
هوش مصنوعی: از چاه درد و رنج بیرون بیا و بگو تا کی میخواهی در این وضعیت باقی بمانی؟
هوش مصنوعی: اگر از این چاه و وضع ناخوش خارج نشوی، در نهایت بیجهت و بدون دلیل به خطر خواهی افتاد و دوباره در آب غرق میشوی.
هوش مصنوعی: اگر در حالت جوش و ناپایداری باقی بمانی، مانند این است که تا زمانی که به یقین نرسی، پخته نخواهی شد.
هوش مصنوعی: درون دل انسان کجا محلی دارد جز جان؟ زیرا وقتی که به کمال و پختگی برسی، تنها در مقابل چشمان محبوب خود میدرخشی.
هوش مصنوعی: به عمق وجود و احساسات محبوبت نگاهی بینداز و شگفتیهای درون خود را کشف کن.
هوش مصنوعی: به عمق وجود و احساسات خود نگاه کن و ببین چرا همچنان ساکن و بیتحرک ماندهای.
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و ببین که آیا بیشتر از آنچه که در اختیار داری را میخواهی یا اینکه در جایگاه رهبری قرار داری و از دیگران استفاده میکنی.
هوش مصنوعی: مردم زیادی در این دنیا آمده و رفتهاند و با درد و غم، در زیر خاک آرام گرفتهاند.
هوش مصنوعی: هیچکس از میزان وجود و عدم دیگری آگاه نشد که چطور در زندگی نمایان میشوند و سپس ناپدید میشوند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همه فکر میکردند که همه چیز به همین شکل است، اما در واقع آنچه وجود داشت، متفاوت بود.
هوش مصنوعی: نه جان از حال جان اطلاعی دارد که او کیست و نه بدن از خود خبر دارد که چیست.
هوش مصنوعی: نه گوش انسان از شنیدن صدای خود مطلع است و نه چشم انسان از دیدن خود آگاهی دارد.
هوش مصنوعی: نه از گردش آسمان خبر دارم، نه از موجودات جنی و انسانی، نه از شیطان و نه از فرشتگان.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به این مکان آمدهاند و برخی دیگر از سمتهای مختلف به اینجا میرسند.
هوش مصنوعی: نه کسی که از این راز میرود، به آن آگاهی دارد و نه کسی که از این راه آمده، از آن خبردار است.
هوش مصنوعی: به حدی معماها پیچیده و گمراهکنندهاند که حتی کسی نمیتواند کوچکترین نشانهای از حقیقت را پیدا کند.
هوش مصنوعی: باید همیشه سر را زیر فرمان و اطاعت نگه داشت، زیرا جز صبر و سکوت، چارهای وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آن که دارای شهامت است و در معرض تسلیم قرار میگیرد، نگران است که در صورت مواجهه با خطر، زبانش خاموش شود.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم موهایم را بشکافم و از آن طریق به آرامش و سکوتی دست یابم.
هوش مصنوعی: ما همه در سکوت و quietی هستیم و هیچ راهی جز این نداریم، چرا که هیچکدام جرأت و قدرت ابراز احساسات و نگرانیهایمان را نداریم.
هوش مصنوعی: وقتی سکوت عمیق باشد، تو نیز به شدت ساکت میشوی و از دیدن محبوب خود بیخبر و مدهوش میمانی.
هوش مصنوعی: تا کی باید بیوقفه جوش و خروش داشته باشیم همچون چشمه؟ اکنون زمان آن است که آرام و خاموش باشیم مثل دریا.
هوش مصنوعی: از سکوت و آرامش، به اتحاد و یگانگی دست مییابی و از ذهن و تصورات خود خارج میشوی.
هوش مصنوعی: اگر ساکت بمانی، مانند دریا آرام خواهی شد، اما اگر غفلت کنی و همهجا سر و صدا بکنی، مانند چشمهای خواهی شد که در آن غوغایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از سکوت و آرامش همه مردان دنیا، راز و نیازم را پنهان کردند بیوقفه.
هوش مصنوعی: وقتی سکوت کنی و خود را آرام کنی، به رازها و حقیقتها پی خواهی برد و در دل حقیقت، خود را در حال مشاهده مییابی.
هوش مصنوعی: ای دل، بهتر است که سکوت کنی و مستی را کنار بگذاری؛ تا چه زمانی میخواهی به پرستش چیزهای بیارزش ادامه دهی؟
هوش مصنوعی: ای دل، به یک نفس همهی خواستهها و تمایلاتت را کنار بگذار و از این دریای پرخطر رها شو.
هوش مصنوعی: تو در تندبادهای دنیا گرفتار شدهای و ای کاش که زودتر از اینجا دور نشده بودی و به سویی امن نرفته بودی.
هوش مصنوعی: وقتی از میان امواج دریا عبور کردی، از ترس نجات پیدا کن، زیرا کشتی نیز به درستی میتواند به سلامت عبور کند.
هوش مصنوعی: زمانی که کشتی به ساحل میرسد، بهتر است به رفتار و مسیر خود دقت کنی و آن را زیر نظر داشته باشی.
هوش مصنوعی: در این دریا، رازهای زیادی وجود دارد، اما وجود تو بسیار خاص و بینظیر است.
هوش مصنوعی: تمامی دریاها صدف دارند، اما به تنوع آنها نیز توجه کن.
هوش مصنوعی: در این دریا کشتیهای زیادی را راندهام، اما در پایان، لباس و تجهیزاتم را در دریا رها کردهام.
هوش مصنوعی: در این دریا شگفتیهای بسیاری وجود دارد، اما خود دریا عمق و انتهایی ندارد.
هوش مصنوعی: به کنار دریا برو و قایق را مشاهده کن و راه را به سمت نهنگهای طبیعت پیدا کن و آنها را نابود کن.
هوش مصنوعی: در کنار جوی، به کشتیای که در آنجا دیده میشود نگاه کن، سپس متوجه خواهی شد که وقتی از آنجا عبور کردی چه احساسی به تو دست میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که از این دریای پرآشوب و غمناک عبور کردی، به تو میگویم که سرانجام چطور از این وضعیت خارج خواهی شد.
هوش مصنوعی: تو در دریایی و بیخبر از وضعیت خود در کشتی هستی، در حالی که از هر بدی دوری.
هوش مصنوعی: تو بیخیال و بیتوجهی، اما من در این دنیا پر از چالشها و خطرات، حسرت میخورم که چگونه میتوانم به خوبی عقل و فهم خود را به کار ببرم، در حالی که در دل دریا، موجودات بزرگ و هولناکی وجود دارند.
هوش مصنوعی: ای ملّاح، تو که بر این دریا کنارهگیری کردی، اکنون کجا هستی؟ کشتیات را از آب به ساحل آوردهای.
هوش مصنوعی: در این دریای خروشان و پرخطر که پر از ناراحتی و مشکلات است، شخص عاقل و باهوش از این وضعیت فاصله میگیرد و خود را نجات میدهد.
هوش مصنوعی: دل آگاه در این دریا نمیماند، چون عقل نترس نمیتواند دوام بیاورد.
هوش مصنوعی: دل آگاه هرگز به عمق حقیقت پی نمیبرد، مگر زمانی که به موفقیت دست یابد.
هوش مصنوعی: وقتی این دریا به رازهای خود برسد، حقیقت را به طور واضح از طریق ذرهای نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در این دریا که پر از جواهرات الهی است، انسانها از اول تا آخر زمان در بند آن هستند.
هوش مصنوعی: در این دریا یک نکته ارزشمند و گرانبها وجود دارد که از چشم نادانان پنهان است.
هوش مصنوعی: در این دریایی که من مشاهده کردهام، حقیقت در عمق آن غوطهور شده و تمامی جلوهها و واقعیتهای طبیعی در آن موجود است.
هوش مصنوعی: در این دریا که همه چیز را از آن گرفته، هر لحظه موجها به شدت در حال حرکت هستند و تغییر میکنند.
هوش مصنوعی: من در این دریا آرزویی دارم که در عمق آن، صدایی از خود بیرون بیاورم و آشکارا فریاد بزنم.
هوش مصنوعی: در این کشتی، چهرهها و ظاهری که دارم، همه در دریا غرق شدهاند و من همچنان در حال قایقرانی در آن دنیا هستم.
هوش مصنوعی: در این دریای وسیع و پرنور که به خاطر تابش خورشید، هر قطرهاش شیرین و باارزش است، در این فضاهای زیبا، موهای زیبا و پرطراوت در فضا میرقصند.
هوش مصنوعی: در این دریا که این موجها چیره شدهاند، چطور میتوانی آن دُرّ ناب را در این بلندیها پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: اگر میدانی که اینجا کسی را میشناسی، به خاطر خودت در اینجا ارتباط برقرار کن.
هوش مصنوعی: به دنبال این گوهری باش که در درون خودت پنهان کردهای و آن را مانند یک صدف در معرض دید قرار بده.
هوش مصنوعی: صدف را بشکن و جواهر را خارج کن، سپس خود را آرام و بیهیجان نشان بده.
هوش مصنوعی: تو در عمق فنای خود، گوهری را جستجو میکنی که هیچکس در جوی دیگر چنین جواهری را ندیده است.
هوش مصنوعی: وقتی در عمق فنا قرار میگیری، جز خدا نمیمانی و همه چیز در مسیر او قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: تو در عمق دریا قرار داری، اما به خاطر امواج در حال نوسان هستی؛ گاه در پایینترین نقطه و گاه در بالاترین نقطه.
هوش مصنوعی: تو در شگفتی و سردرگمی به سر میبری، ناگهان به عمیقترین نقاط غرقاب افتادهای.
هوش مصنوعی: وقتی همه چیز از دست رفت و به قهری رسیدی، دیگر جایی برای نشان دادن شجاعت و مبارزه نیست.
هوش مصنوعی: در این دریا شناگران زیادی وجود دارند، زیرا این دریا بیپایان و بیکرانه است.
هوش مصنوعی: در این دریا همه بیسرنوشت و بیهویت هستند و اینجا همه فقیر و ناتوان به سر میبرند.
هوش مصنوعی: درون دریا مانند دیگی در حال جوش است که در آن خردههای سنگ و ریگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: در درون دریا جواهرها و دُرّهای زیادی وجود دارد، اما برای پیدا کردن آنها نیاز به راهنمایی و هدایت است.
هوش مصنوعی: اگر مشکلی برای کشتی پیش بیاید، سریع بگو که نشانههای کشور و سرزمین خود را در کجا میبینیم.
هوش مصنوعی: در این دریاى عمیق، تو غرق شدهاى و سرنوشتت به سوی چین رقم خورده است.
هوش مصنوعی: من همیشه میپرسم که چرا بیدلیل در این دریا غرق میشوی؟ آیا این نشان از شخصیت و مردانگی تو نیست؟
هوش مصنوعی: زمانی که تسلیم شوی و از همه امیدها و آرزوهای خود دست بکشی، میتوانی به اینجا بیایی و به شنوندهات تبدیل شوی.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که شاید در این لحظه بتوانی حقیقت را بهتر ببینی و درک کنی، زیرا اکنون به پایان نزدیک شدهای و در حال نزدیک شدن به یقین هستی.
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها وجود دارند که در امواج دریا غرق شدهاند و اگرچه دیگر وجود ندارند، انسانها گاهی فراموش میکنند که آنها هیچگاه وجود نداشتند.
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها وجود دارند که در مسیر خود به سمت چین و ختا حرکت کرده و به سرنوشت خود رفتهاند.
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها بودند که با ثروت و طلا پر شدهاند، اما از میان همه آنها، تنها یک کشتی به سرنوشت نیک و موفقیت رسید.
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها در این دریای رازها غرق شدهاند، ولی هیچکدام از آنها قابل شناسایی نیستند.
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها در دریا غرق میشوند، زیرا عمرشان به سر آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.