گنجور

 
۱۷۶۱

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲

 

... زانکه بسی درد را زهر بود سودمند

گوهر عالم تویی در بن دریا نشین

پیش خسان همچو کوه بیش کمر بر مبند ...

عطار
 
۱۷۶۲

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

... چه کم شد و چه بیش گر از تند باد مرگ

یک شبنم ضعیف به دریا دراوفتاد

چندین مخور غم خود و انگار شیشه ای ...

عطار
 
۱۷۶۳

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰

 

... همچو باد وزان همی یابم

غرق دریا چنان شدم که در آن

نه سر و نه کران همی یابم ...

... در پس دوکدان همی یابم

جمله خلق را درین دریا

چون نم ناودان همی یابم ...

عطار
 
۱۷۶۴

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

 

... نگیرد آینه کبریاش گردی از آن

به جنب او دو جهان قطره ای است از دریا

چه کم شود چه زیادت ز قطره باران ...

عطار
 
۱۷۶۵

عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... به خاصیت تو دری عالم افروز

ز قعر هفت دریا بر گذشته

به یک دم چون گهر از طشت پر زر ...

... عدم آبستن اسرار گردد

تویی آن صدر کز دریای جودت

کفی بحر و نمی امطار گردد ...

عطار
 
۱۷۶۶

عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

... در جذبه وصل یار از آن سان

شبنم که فتد درون دریا

چون قطره ازین رجوع رجعت ...

عطار
 
۱۷۶۷

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

... گاه گل در روی آتش دسته کرد

گاه پل بر روی دریا بسته کرد

نیم پشه بر سر دشمن گماشت ...

عطار
 
۱۷۶۸

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت

 

... کوه را میخ زمین کرد از نخست

پس زمین را روی از دریا بشست

چون زمین بر پشت گاو استاد راست ...

... با که سازد اینت سودا و هوس

هست دریایی ز جوهر موج زن

تو ندانی این سخن شش پنج زن

هرکه او آن جوهر و دریا نیافت

لا شد و الاء لاالا نیافت ...

... زانک کس را زهره یک آه نیست

آگهند از روی این دریا بسی

لیک آگه نیست از قعرش کسی ...

عطار
 
۱۷۶۹

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

... های های و های و هوی آنجا بود

بس که خشکی بس که دریا بر ره است

تا نپنداری که راهی کوته است

شیرمردی باید این ره را شگرف

زانک ره دور است و دریا ژرف ژرف

روی آن دارد که حیران می رویم ...

عطار
 
۱۷۷۰

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل

 

... عشق چون بر جان من زور آورد

همچو دریا جان من شور آورد

هرک شور من بدید از دست شد ...

عطار
 
۱۷۷۱

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس

 

... خانه دل مقصد صدق است و بس

حضرت حق هست دریای عظیم

قطره خرد است جنات النعیم

قطره باشد هرکه را دریا بود

هرچ جز دریا بود سودا بود

چون به دریا می توانی راه یافت

سوی یک شبنم چرا باید شتافت ...

عطار
 
۱۷۷۲

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

... گفت ای مرغان من و تیمار خویش

بر لب دریاست خوش تر جای من

نشنود هرگز کسی آوای من ...

... کس نیازارد ز من در عالمی

بر لب دریا نشینم دردمند

دایما اندوهگین و مستمند ...

... چون دریغ آید نجوشم چون کنم

چون نیم من اهل دریا ای عجب

بر لب دریا بمیرم خشک لب

گرچه دریا می زند صد گونه جوش

من نیارم کرد از او یک قطره نوش

گر ز دریا کم شود یک قطره آب

زآتش غیرت دلم گردد کباب

چون منی را عشق دریا بس بود

در سرم این شیوه سودا بس بود

جز غم دریا نخواهم این زمان

تاب سیمرغم نباشد الامان ...

... کی تواند یافت از سیمرغ وصل

هدهدش گفت ای ز دریا بی خبر

هست دریا پر نهنگ و جانور

گاه تلخ است آب او را گاه شور ...

... از غم جان دم نگه دارد در او

ور زند در قعر دریا دم کسی

مرده از بن با سر افتد چون خسی ...

... هیچ کس اومید دلداری نداشت

گر تو از دریا نیایی با کنار

غرقه گرداند تو را پایان کار ...

... تو نیابی هم از او آرام دل

هست دریا چشمه ای از کوی او

تو چرا قانع شدی بی روی او

عطار
 
۱۷۷۳

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیده‌ور با دریا

 

دیده ور مردی به دریا شد فرود

گفت ای دریا چرا داری کبود

جامه ماتم چرا پوشیده ای

نیست هیچ آتش چرا جوشیده ای

داد دریا آن نکو دل را جواب

کز فراق دوست دارم اضطراب ...

عطار
 
۱۷۷۴

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان

 

... چون شدی در قطره ناچیز و غرق

چون روی از پای دریا تا به فرق

زآنچ آن خودهست بویی نیست این ...

عطار
 
۱۷۷۵

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

... شیخ چون شد مست عشقش زور کرد

همچو دریا جان او پرشور کرد

آن صنم را دید می در دست و مست ...

... قرب پنجه سال راهم بود باز

موج می زد در دلم دریای راز

ذره ای عشق از کمین درجست چست ...

... بت پرست روم شد یزدان پرست

موج زد ناگاه دریای قبول

شد شفاعت خواه کار تو رسول ...

... شکر کن حق را چه جای ماتمست

منت ایزد را که در دریای قار

کرده راهی همچو خورشید آشکار ...

... قطره ای بود او درین بحر مجاز

سوی دریای حقیقت رفت باز

جمله چون بادی ز عالم می رویم ...

عطار
 
۱۷۷۶

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر

 

... باد تگ می راند تنها بی یکی

دید بر دریا نشسته کودکی

در بن دریا فکنده بود شست

شه سلامش کرد و درپیشش نشست ...

عطار
 
۱۷۷۷

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خونیی که به بهشت رفت

 

... پیر باید راه را تنها مرو

از سر عمیا درین دریا مرو

پیر ما لابد راه آمد ترا ...

عطار
 
۱۷۷۸

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن

 

... تو کمش گیر این مرا کمتر غم است

گر ازین دریا تو دل دریا کنی

چون نظر آری همه سودا کنی ...

عطار
 
۱۷۷۹

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت

 

... زو نگشت آگاه در هفت آسمان

در زمین گردید و در دریا بگشت

بار دیگر گرد عالم دربگشت ...

عطار
 
۱۷۸۰

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند

 

... قطره آب از قدم تا فرق درد

کی تواند کرد با دریا نبرد

گر تو عمری در جهان فرمان دهی ...

عطار
 
 
۱
۸۷
۸۸
۸۹
۹۰
۹۱
۳۷۳