گنجور

 
۱۵۲۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... جان فزای است این دگر گوهر که اندر ساغرست

تازه بار از مدح و فتحت دفتر و د یوان و درج

تا که مدح و فتح را دیوان و درج و دفتر است ...

امیر معزی
 
۱۵۲۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد

بر شاخ درختان گل و نسرین که به بار است

بر طرف چمن شاخ درختان ز شکوفه ...

... سنجر که به خنجر دل بدخواه بسوزد

زیرا که تف خنجر او صاعقه بار است

آن شاه جهانگیر که از تاختن او ...

... از موکب او تا به در هند نهیب است

و ز لشکر او تا به حد روم غبار است

بر اسب گه رزم همه مردی و زورست

بر تخت گه بار همه حلم و وقارست

بحری است گهربخش که بر تخت نشسته است ...

... در مد حت او زر سخن پاک عیار است

تاجند تبارش ز شرف بر سر شاهان

او از هنر و روزبهی تاج تبارست

تا کرد عیان دولت او صورت دولت ...

... این است که از خون اعادیش بخارست

ز اندیشه روزی ننهد بار به دل بر

هر بنده که او را سوی درگاه تو بارست

آن کس که برفت از در تو بیهده روزی ...

... خوش باد همه روز تو چون عید و چو نوروز

کز فر تو هر روز گل بزم به بارست

امیر معزی
 
۱۵۲۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

... ملک باغ است و قضا ابر و امل باد صبا

بخت عالی شجر و رسم تو بار شجرست

مهتری چون دل و انصاف تو چون نور دل است ...

... که سخای تو تمام است و سخن مختصرست

از من امسال غبارست مگر بر دل تو

که ز مرسوم من امسال دلت بی خبرست ...

امیر معزی
 
۱۵۲۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

... تا ثنای تو به شعر اندر شعار شاعرست

شاعر دولت معزی زیر بار شکر توست

گر ز درگه غایب است و گر به حضرت حاضر است ...

امیر معزی
 
۱۵۲۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

... قدر او از قدر دیگر جشنها افزونترست

هست این جشن جهان افروز در سالی دو بار

ملک را فر ملک هر روز جشنی دیگرست ...

... رایت او باغ نصرت را به جای عرعرست

ور سر شاهان بیفزاید به افسر روز بار

نامه او بر سر شاهان به جای افسرست ...

... رخنه گرداند به اقبال ملک حصن عدو

گر چوکوه بیستون و باره اسکندرست

هست کار ناصرالدین نصرت و فتح و ظفر ...

امیر معزی
 
۱۵۲۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

آن روی نه روی است گل سرخ به بارست

وان زلف نه زلف است شب غالیه بارست

آن جعد نه جعدست همه حلقه و بندست ...

... سلطان بلند اختر ابوالفتح ملکشاه

شاهی که مبارزفکن و تیغ گذار است

صد بار بهر دم زدنی در شب و در روز

سعد فلک و رحمت یزدانش نثارست

از هیبت او در دل بدخواه نهیب است

وز لشکر او بر سر بدخواه غبارست

نامی که نه از طاعت او جویی ننگ است ...

امیر معزی
 
۱۵۲۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

... آزاده مهتری که بر آزادگان دهر

از عقل و فضل بارخدای است و مهترست

در پیش رای پاکش و در جنب همتش ...

... هرکس که برخلاف تو کوشد بر آذر است

ای زیر بار منت توگردن کرام

برگردن زمانه مدیح تو زیورست ...

امیر معزی
 
۱۵۲۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

... خرج پیدا و دخل ناپیداست

بار بسیار و بارکش اندک

چاکران بیش و مرکبان کم وکاست ...

امیر معزی
 
۱۵۲۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

... عنان بتاب و متاب این دلم به آتش غم

که بر دلم ز غبار تو صدهزار عناست

نه گر ز وصل من و شهر خویش سیر شدی ...

... که عز و عزلت هر دو بهم نپاید راست

بود سفر به سعادت مرا چو بار دگر

ز روزگار امید و زکردگار قضاست ...

... چهار طبع که در زیرگنبد خضراست

بر مبارک تو یافتم جهان هنر

دل تو دریا دیدم که اصل جود و سخاست ...

امیر معزی
 
۱۵۳۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

... می جهد همچو کبوتر دل شاهان جهان

که خدنگ جگر او بار تو چون شاهین است

بحر شمشیر تو را مغز نهنگان موج است ...

امیر معزی
 
۱۵۳۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

... قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست

اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست

والی به حد شام یکی پهلوان اوست ...

امیر معزی
 
۱۵۳۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

سروی به راستی چو تو در جویبار نیست

نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست ...

... یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست

زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود

پس نام او چرا زره مشکبار نیست

خواهم که بند و حلقه او بشمرم یکی ...

... قدر بلند او ز بلندی چنان شدست

کاوهام خلق را بر او هیچ بار نیست

ای شاهزاده ای که ز آزادگی و جود ...

... اصلی تر از نژاد تو کس را نژاد نیست

عالی تر از تبار تو کس را تبار نیست

در شاهی و هنر خرد آموزگار توست ...

امیر معزی
 
۱۵۳۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

ذوالجلال است آن که در وصف جلالش بار نیست

هرچه خواهد آن کند کاری برو دشوار نیست ...

... ای عجب گویی مسافت در میان بسیار نیست

آن دلی باشد سزای بارگاه مغفرت

کاندر آن دل جز سپاه معرفت را بار نیست

ابر لولو بار هست اندر هوا وقت بهار

در هوای مغفرت جز ابر رحمت بار نیست

سر مومن هست در دریای ایمان چون صدف ...

امیر معزی
 
۱۵۳۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

... هنگام آنکه ماه سپر گشت بر سپهر

گر ماه عمر او ز تکسر غبار یافت

زایل شد آن غبار و درخشنده گشت ماه

چون از هلال گوش فلک گوشوار یافت

در بوستان ملک درخت بقای شاه

از عز دولت ابدی برگ و بار یافت

خلد برین بدید به دنیا معاینه

هرکس که سوی بارگه شاه بار یافت

شاه بلند بخت ملک سنجر آن که او ...

... چون روزگار منزلت بخت او بدید

او را جمال دوده و فخر تبار یافت

چون در تبار و دوده او بنگرید بخت

خورشید را پیاده و او را سوار یافت ...

امیر معزی
 
۱۵۳۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت

بار در بست و ره منزلگه دیگرگرفت

تا کشیده رنج داغ هجر بر جانم نهاد ...

... وین دگر گفتی که گردون را به زیر پر گرفت

خور ز رنگ تیغ گوهربار او گیرد شعاع

گرچه هرگوهر به کان رنگ از شعاع خورگرفت ...

امیر معزی
 
۱۵۳۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۷

 

... آن لب یاقوت رنگ رنگ زبرجد

بار خدایا ز بس جلال و ملاحت

گر صفت تو همی برون شود از حد ...

... در عدد فضل او چگونه رسد وهم

قطره باران نه ممکن است معدد

جز به مبارک حدیث او نگشاید

هرچه به قید حوادث است مقید ...

... از دل و از اعتقاد باک مرا هست

مدح تو مقصود و بارگاه تو مقصد

هست همیشه زبان و جان و دلم را ...

... هم نتوانم تمام کرد مجلد

تا که بتابد همی به قدرت باری

از فلک زودگرد شعر ی و فرقد ...

امیر معزی
 
۱۵۳۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۴

 

... به مجلس گه اندر مرا جای ساخت

به خلوتگه اندر مرا بار داد

از آن پس که با طاعت و توبه بود ...

امیر معزی
 
۱۵۳۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۵

 

... من رهی هستم چو محرم مانده اندر اجتهاد

گرچه از دیدار تو محروم ماندم یک دو بار

محرم محروم را بر همت توست اعتماد ...

امیر معزی
 
۱۵۳۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۸

 

... جود و عدلش هر د و نعمت ساز و محنت سوز باد

دست و تیغش هر دو گوهردار و گوهر بار باد

بر سر شاهی که ز ایزد مر جهان را رحمت است

جبرییل از آسمان هر روز رحمت بار باد

عز دین و عز دنیا هر دو از شاهنشه است ...

امیر معزی
 
۱۵۴۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۹

 

... چو باز سوی سپاهان نهی به نصرت روی

هزار بنده چو قیصر امیر بار تو باد

شکار تو همه شیر است و یار تو همه فتح ...

امیر معزی
 
 
۱
۷۵
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۶۵۵