گنجور

 
امیر معزی

شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست

تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست

قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست

اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست

والی به حد شام یکی پهلوان اوست

عامل به حد روم یکی کاردار اوست

احسان او نگار گر ملک شد مگر

زیرا که شرق و غرب همه پرنگار اوست

نندیشد از پناه و حِصار مخالفان

تا عصمت خدای پناه و حصار اوست

از کار زار او اجل اندر رسد به خصم

گویی اَجَل مقدمهٔ کار زار اوست

شمشیر آبدارش شیری است از قیاس

شیری که مغز اَهْرِمنان مرغزار اوست

هست او به شاهی از همه آفاق اختیار

تا قهر کفر و نصرت دین اختیار اوست

آموزگار خلق هنرهای او بس است

زیرا که در هنر خرد آموزگار اوست

هر شاه راکه بخت بلندست و کامکار

از دولت بلند و دل کامکار اوست

هرگنج و خواسته که نهادست در زمین

از بهر تَفْرَ‌قه همه در انتظار اوست

بر یک مکان مخالف او را قرار نیست

تا بر سریر ملک ولایت قرار اوست

بغداد دار ملک شد و بزم نوبهار

آرایش و شکفتن باغ از بهار اوست

اندر خورش نثار چه آرند بر زمین

کز آسمان سعادت کلی نثار اوست

بشکفت نو درختی از باغ دولتش

فرخ یکی درخت که اقبال یار اوست

ملک و شعار دولت او پایدار باد

کاشعار شاعران جهان در شعار اوست

 
 
 
منوچهری

امروز خلق را همه فخر از تبار اوست

وین روزگار خوش، همه از روزگار اوست

از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست

دولت مطیع اوست، خداوند یار اوست

قطران تبریزی

آن دلبری که خوبی بسیار یار اوست

دردا که در دلم همه پیکار کار اوست

گرد سرای وصل نگشته است یک نفس

پیش در فراق بصد بار بار اوست

در نار هجر روی چو آبی شدم از آنک

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

خرچنگ کجرواست مه اندر کنار اوست

ور شیر ابخر است غزاله شکار اوست

اثیر اخسیکتی

آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست

و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست

عمری است تا چو شمع بامید یک سخن

موقوف پرور دهن تنگ بار اوست

تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید

[...]

سعدی

یار من آن که لطف خداوند یار اوست

بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست

ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست

در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه