گنجور

 
۱۴۶۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۹ - توسل به یکی از بزرگان پس از سیزده سال حبس

 

... من درین حبس چند خواهم بود

مانده بندی گران چنین بر پای

هفت سالم بکوفت سو و دهک

پس از آنم سه سال قلعه نای

بند بر پای من چو مار دو سر

من بر او مانده همچو مار افسای

در مرنجم کنون سه سال بود

که ببندم در این چو دوزخ جای

ناخن از رنج حبس روی خراش

دیده از درد بند خون پالای

گر مرا از میانه زندان

در رباید جهان مرد ربای

به خدای ار دگر چو من یابند

پس ازین هیچ پادشاه ستای ...

... وای از آن هول روز محشر وای

ای گشاده هزار بسته چرخ

بسته محنت مرا بگشای

دست بخشایش تو نیک قویست ...

... دل من شاد کن به فرزندان

روی آن خرد کان مرا بنمای

این کلام خدای هست شفیع ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۱ - مدح ملک ارسلان

 

... سلطان ملک ارسلان مسعود

بنشست به تخت شهریاری

دولت کردش به ملک نصرت ...

... یغمایی و قالی و تتاری

در طاعت بسته بر میانها

جانها ز برای جانسپاری ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸ - شکوه

 

... جز بزرگی و جاه ندروده ست

نیست پوشیده حال بنده تو را

که تنش چون زغم بفرسوده ست ...

... تا بتازی و پارسی طبعم

بسزا هر زمانت بستوده ست

صلت و خلعت مرا هر بار ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶ - ناله از گرفتاری

 

... چشم سمج سیه همی بیند

پای بند گران همی ساید

بسته اندم چو شیر و بر تن من

چرخ دندان چو شیر می خاید

بند من مار گرزه گشت و فلک

هر زمانم چو مار بفساید ...

... هر زمان سستیی درافزاید

کار اطلاق من چو بسته بماند

که همی ایزدش به نگشاید ...

... جز ز من هیچ کس بود که تو را

به سزا در زمانه بستاید

بنده تو هزار دستانیست

که همی جز ثنات نسراید

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰ - موعظه

 

... شادان همی نشیند و غافل همی رود

دل بسته هواست گزیند ره هوا

تن بنده دل آمد و با دل همی رود

گر باطلی به بیند گوید که هست حق ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۵ - یک زمان در بهشت

 

... گر نبودم برسم معذورم

در جمال تو بسته بودم هوش

گاه بودم به مدحتت گویا ...

... نام پیغمبر است و طبع سروش

هر چه اقبال بدهدت بستان

وآنچه دولت بگویدت بنیوش

آمدی دی تو از پی کاری

بنده ام گشته حلقه اندر گوش

قدم من همی ببوسد فخر ...

... تا همی لاله باشد و باده

روی باده ببین و باده بنوش

همچو باده به طبع لهوانگیز ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳ - حقگزاری از خواجه مظفر

 

... و او هم نکند مرا فراموش

تا بسته به حبس این حصارم

فرزند سعادتم که او را

بنده ست بدو همی سپارم

در دولت طاهری زدم چنگ ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - مدح و شکران

 

چه خدمت کرد شاها بنده تو

که با توست این چنین اعزاز و اکرام ...

... تو را ای شه بدین انعام و اکرام

ببند شکر پای بنده بستی

به منت بنده را کردی تو احکام

همیشه یار بادت چرخ گردون ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۷ - توسل

 

... نیست مرا عادت گدایی

جان و دل اندر ثنات بستم

تا فرجم را دری گشایی ...

... تا دهدم روز روشنایی

بندگی خویش کرد باید

زانکه نکردست کس خدایی ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - صفت پری بانی

 

... سعد و کرا به یاری آوردست

با لب ریش بسته بنشسته است

بازمانده ست و چنگ پیوسته ست

محملی بسته است و خوش گشته ست

از سر آن حدیث نگذشته ست ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... آزر و مانی ار شود زنده

هر یکی خواهدش که بنگارد

این به رنده چو او نپردازد ...

... پر از گرد جعد و برآشفته زلف

گشاده خوی از روی و بسته کمر

بر آوردمی جان شیرین ز تن ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۲ - هم در مدح او

 

... نیست چرخ و زمانه را خطری

کس نبیند چو تو کمربندی

در جهان پیش هیچ تاجوری ...

... که جهان را جمال باقی باد

تا تو را بندگی زمانه کند

خدمت چرخ بی بهانه کند ...

... کآتش خشم تو زبانه کند

شکم حادثات آبستن

از نهیب تو آفکانه کند ...

... تازه در خسروی به حل و به عقد

صد طریق ستوده بنهادی

رنجها را برسم در بستی

عرصها را به قصد بگشادی ...

... خلق را سودمند پیشگهی

شاه را استوار بنیادی

مملکت شاد شد به شاگردی ...

... بودم آزاد زاده آزاد

بنده گشتم به بند بیدادی

وز تو آزادیم نباید از آنک

بندگی تو به ز آزادی

خاص خسرو رشید باقی باد

که جهان را جمال باقی باد

بسته طاعت تو گردون باد

گیتی از نعمت تو قارون باد

تا فلک را قران سعد بن است

بخت با دولت تو مقرون باد ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۴ - مرثیه برای رشیدالدین

 

... وقت تخت تو بود شاه پدر

مرگ اگر بستدی فدای تو بود

نعمت عمر و دستگاه پدر ...

... همه شب زیر پهلو و سر او

بستر و بالش آتش و خارست

اگر ز دیده بر تو خون بارد ...

... خسته آسمان کینه کش است

بسته روزگار غدارست

گر نه از جان و عمر سیر شده ست ...

... خون شد و دیده ها پر از خون شد

بندگان تو زار و گریانند

زار هر ساعتی تو را خوانند ...

... بشکنی زود هر چه راست کنی

بر کنی باز هر چه بنشانی

هر چه کردی همه تباه کنی ...

... نکنم سرزنش که مجبوری

بسته حکم و امر یزدانی

تو رشید ای سرخداوندان ...

... ره جز این نیست عاقبت گر ما

بندگانیم یا خداوندان

آسمانیست آتشین چنگال ...

... مهر من نیستی اگر نه امی

خسته بند و بسته زندان

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۵ - در ستایش بهرامشاه

 

... در تو بماند چشم به خوبی سیاه را

ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری

در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را ...

... نیک و بعد عدو و ولی مهر و کین توست

چون نیک بنگریم سپهر برین تویی

ایزد تو را به ملک جهان برگزید از آنک ...

... منشورها نوشت جهان را به نام تو

در بارگاه ملک میان بست و ایستاد

بر طاعت تو دولت پدرام رام تو ...

... عز هنر ز رای هنر پرور تو باد

گردون به امر و نهی کهین بنده تو شد

گیتی به حل و عقد کمین چاکر تو باد ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم

 

... بر یاد نکو بد نبود یاد نکوکار

مولای تو و بنده آن روزی چو ماهم

چون شیفتگان بسته آن زلف سیاهم

هر چند من از عشق تو در ناله و آهم ...

... نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره

آرند ازو دسته بسته به گواره

نزدیک کریمان جهان روزی صد بار ...

... بوی خوش او باز مرا سوی تو خواند

بنگر که چه چیزست بیندیش و برون آر

ای من رهی آن رخ بستان افروز

گر نیست گل و لاله به جایست امروز ...

... چو تو صنمی نیست به یغما و به فرخار

تابنده تر از زهره و از مشتری آن چیست

چیزی که در این عالم بی او نتوان زیست ...

... مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید

بر باره چو بنشیند و از راه درآید

گویی که همی باره گردون را ساید ...

... ایام همه در دل مهر تو فتاده ست

نطقت چو سر تیغ علی بن عم مختار

تأیید فلک داد تو آزاده بداده ست ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وصف بهار و مدح منصور بن سعید

 

... هیچ کس چون من ز یار خویشتن مهجور هست

جام همچون کوکبست از بهر آن تابد به شب

لاله همرنگ میست از بهر آن دارد طرب ...

... زانکه ما را خون رز از دیده انگور هست

ای رفیقان در بهار از باغ و بستان مگذرید

بر نوا و نغمه قمری و بلبل می خورید ...

... باده چون جان گشت جان ها را به باده پرورید

چشم بگشایید و اندر روی بستان بنگرید

تا چمن جز خلد و گلبن اندرو جز حور هست

روزگارم در سر و کار بتی دلگیر شد ...

... گر ز زخم او همی نالد کنون معذور هست

پای من در بند محنت کرد دست روزگار

نوش نادیده بسی خوردم کبست روزگار

تا شدم از باده اندوه مست روزگار ...

... رو ثنایی بر به صاحب در خور ای مسعود سعد

در همه عالم به حکمت بنگر ای مسعود سعد

تا بزرگی چون عمید نامور منصور هست ...

... سرنپیچندش ز سر آنان که بر عالم سرند

چون حقیقت بنگرندش گر حقیقت بنگرند

پیش زور او فضل جز زور هست ...

... از پس او مر تو را گشتست فرمانبر جهان

زانکه بود او را همیشه بنده کمتر جهان

ای جهان فضل و دانش نیک بنگر در جهان

تا جز آن کش بنده مطبوع بد دستور هست

ای به هر جایی ز دانش قهرمانی مر تو را ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - مدح ملک ارسلان

 

... چون آن مصاف هایل دیدند پیش تو

بسته کمر چو شیر دویدند پیش تو

دولت رکاب دادت و نصرت عنان گرفت ...

... وز نعمت تو گردد گیتی جوان همه

شاهان برند بندگی تو به جان همه

دارند شاد و خرم جانها بدان همه ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

چون بنشینند و مطربان بنشانند

انصاف طرب ز آدمی بستانند

سوزند سپند و نام ایزد خوانند ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۷۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

بر بسته شد از بستن ماتم دستم

امروز نگویند که من خود هستم

از بیم و امید شادی و غم رستم

برداشتم از جهان دل و بنشستم

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۸۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

دلخسته چشم ناوک انداز توام

جان بسته چنگ بلبل آواز توام

مولا و غلام کشی و ناز توام

من رنجه ز موی بند غماز توام

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۵۵۱