گنجور

 
مسعود سعد سلمان

یک زمان در بهشت بودم دوش

نوش کردم ز گفته های تو نوش

گر نبودم برسم معذورم

در جمال تو بسته بودم هوش

گاه بودم به مدحتت گویا

گاه بودم ز حشمتت خاموش

گاه چون بحر طبعم اندر موج

گه چو خورشید ذاتم اندر جوش

ای فلک رأی مهتری که تو را

نام پیغمبر است و طبع سروش

هر چه اقبال بدهدت بستان

وآنچه دولت بگویدت بنیوش

آمدی دی تو از پی کاری

بنده ام گشته حلقه اندر گوش

قدم من همی ببوسد فخر

تا گرفتی مرا تو در آغوش

من نیابم چو تو یقین گشتم

تو نیابی چو من مرا مفروش

دوش دیدم سلامت و شادی

این همه شادی و سلامت دوش

تا همی لاله باشد و باده

روی باده ببین و باده بنوش

همچو باده به طبع لهوانگیز

همچو لاله لباس شادی پوش

رأی عالی رضای تو جسته ست

تو به جان در رضای عالی کوش