گنجور

 
۱۴۴۱

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۳ - این نامة از جانب ولیعهد بعد از وقعه کرمان

 

برادر با جان برابر مهربانم شروح مفصله که نوشته بودی همه رسید برادر گرامی امام و یردی میرزا و آصف الدوله و ملک الکتاب هم بعضی فقرات نوشته بودند که از ملاحظه هر یک آنها هزار بار بر مراتب حیرت و تعجب افزود تو و خدا اندک فکر کن ببین بعد از فضل خدا و وجود مبارک شاهنشاه که را غیر آن برادر در همه عالم دنیا دارم و چرا بی جهه و سبب از مثل تو برادری میگذرم چه خلاف قاعده از شما دیده ام که در تلافی آن اهانت شما و اولاد شما را بخواهم و چه وقت اولاد خود را و شما را فرق گذاشته ام که حالا بگذارم

شما یک یزد دارید و من از تصدق سر پادشاه صد مثل یزد مگر حکایت داود علی نبینا و علیه السلام است که نعجه را بر روی نعاج خود بخواهم اگر باز مرا نشناخته باشی بسیار ستم است

والله من اینطور آدم طمع کار تیشه رو بخود تراش نیستم از برادری مثل شما جان خود را دریغ ندارم تا چه رسد بمال دنیا اما حفظ آبروی خودم و شما را واجب میدانم بکنم هزار بار شما از من برنجید و هر نسبتی که بدتر از آن نیست مردم بیکار ولنگار دارالخلافه بمن بدهند و زنها دور شما را بگیرند ونوحه عزل سیف ها را بکنند هیچ نقص خود نمیدانم اما طاقت آن ندارم که همین اوضاع امسله کرمان را تصور کنم در کاذت های روم و روس و فرنگ بنویسند یا خنده حاجی اکبر نواب را از قول جعفر آدم حیدرعلی خان بشنوم

بوی گل خود بچمن راهنما شد ورنه ...

... اگر شما از احوال رعیت یزد و کرمان خبر دارید بسیار غریب است که این طور کاغذ بمن بنویسید و بحث ضرب را از فرزندان و نوکرهاشان دریغ ندارید مگر چنین میدانید که فرمان فرما خود میتوانست کرمان برود یا بزور فارسی رفت یا احدی جز خلق کرمان موسس این اساس ها بود یا سببی جز بدرفتاری و بدسلوکی داشت که حالا اخلاص کیش های قدیم خودمان مثل میرزا حسن وزیر که هواخواه تر از اویی در ایران کمتر داشتیم طوری هستند که از سایه ماها فرار میکنند یزد را هم خود انصاف بدهید عمله و خدم و حشم بیرونی و اندرونی دوایمرزاده و خرج ساخلو و فراری های کرمان و شیراز و سیورسات قشون امداد و تعارفات آنها با آن مسدودی راه ها و نابودی خوراک چطور ممکن بود مردم راضی باشند و مثل کرمان خودشان طالب بیگانه نشوند و آن گاه در این حالت و این دشمن داری و این قشون نگاهداری ها در هر محل چندین وزیر مختار و حاکم با اقتدار حکمرانی میکنند نوکرهای سیف الدوله هر یک که صبح زودتر از خواب بیدار شوند وزیرند وهر یکی در یک محلی حاکم و امیر که هیچ یک حساب خود را نداده رفته اند

آدم های من هر یک از آنجا میرفتند فورا رنگ از آنها بر میداشتند مثل اسمعیل جهود که گفتم بمحمدرضا خان هر چه باو خورانده اند از حلقش در آرد و خودش را آواره کند و علیقلی تفنگدار که شنیدم بعضی از املاک ورثه مرحوم تقی خان در دست او بوده خورده وخرج آنها را من در تبریز متحمل شده ام همدانی که در کرمان بودند هم بسیار بد سلوکی کرده اند لکن چندین بار بسیف الملوک نوشتم آنها بی نظامند عراقی روشند ملوک الطوایف بار آمده زنهار نگاه مدار عوضش را بفرستم اصرار و الحاح و سماجت کرد تا حدی که سماجت او با سماجت طبع من موافقت کرده سکوت کردم مثل پارسال که میرعظیم را من از این طرف خواستم شما از آن طرف خواستید بعذر سفر دارالخلافه نزد من نیامد که قراری در کار یزد بدهم بی دستورالعمل کار نکند مال دیوان نسوزد پول خودت برسد خرج ساخلو بگذرد امر سرحد مضبوط باشد نزد آن برادر هم که آمد ببهانه این که سر و کار معامله و رفتار من با فلانی است نه حسابی داد و نه دستورالعملی گرفت عروس کشان دست آویز کرد برگشت آتش بجان خلق زد و آتش بازی راه انداخت و از آن تاریخ تا حال هر چه کرده است خودش میداند و خدا نه تو میدانی و نه من آخرالدوا که بعد از همه سعی وحک و اصلاح فکرها و تدبیرها بکار رفت قرار به میرزا اسمعیل نوری گرفت و من لم یجعل الله نورا فماله من نور جان من مگر این همان نیست که همین سیف الدوله را بصواب دید زکی خان میخواست از یزد بیرون کند نزد حسنعلی میرزا ببرد راست این است که من بامید میرزا اسمعیل نوری نمیتوانم سرحد یزد را بگذارم و خودم خراسان بنشینم اگر از آیینه بمن وتو صاف تر باشد هم نمیتوانم سرحدداری او خاطرجمع شوم منتهی مرتبه نویسنده زبردست و سر رشته دار پرزور درستی است امروز یزد کارهای دیگر دارد که سر رشته و حساب در جنب آن بسیار جزیی است هیچ میدانی که از همین حوادث کرمان چه لت ها بکار من در زابل و سیستان تا قندهار و غزنین خورد و چقدر کار مرا پس انداخت حالا یک یزد خراب مانده که اگر اندک غفلت کنم کار قاین و طبس هم بهم میخورد این یکی را بر من روا مدارید که قشون از اقصی بلاد آذربایجان بیارم در خراسان از پیش رو با اوزبک و افغان و دشمن خارجی بجنگم و از پشت سر خاطر جمع نباشم رخنه توی خراسانم هم العیاذ بالله بیفتد مثل گندم در میان دو سنگ آسیا آرد شوم هزار بار نوشتم عجز کردم و التماس کردم که ساخلو یزد را از طهران بفرستی نفرستادی لابد از خود آدم گذشتم آدمی هم از شما عامل ولایت خواهد بود هر کاری اتفاق افتد یک چاپار باید خراسان بیاید یکی به طهران برود تا جواب ها چه طور برسند موافق باشد یا مختلف

من و شما از هم دور و از سوال و جواب یکدیگر به یزد بی خبر آدمهامان در یزد دایم در انتظار چاپار و خبر بجان عزیز خودت کار نمیگذرد فاسد میشود یکی از دو کار بالعفل بکن خودت و مرا و جمعی را خلاص بده یا خرج عیال و مستمری خودت را خودت بگیر و سیف الدوله را بفرست نیشابور یا سبزوار باو بدهم ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۲

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۸ - جواب کاغذ میرزا محمدتقی آشتیانی است که در وزارت نیرالدوله در همدان نوشته

 

بحث و بدگمانی ها که نسبت بمن کرده بودید این بدگمانی از تو مرا در گمان نبود در باب کرمانشاه حق داری بیک جهه که من رفتن خودت را تنها واجب میدانستم وباضم و ضمیمه غلط و خودت خلاف این را صلاح میدانستی اما حق نداری باین جهه که ذهنی شما شده یقین دانسته اید میرزا موسی خان را میخواهم آنجا بفرستم منشا خیالاتی که درباره من کنید اعم از کاغذ نوشتن بدارالخلافه در منزل علی آباد با افساد در کار نواب طهماسب میرزا و اصرار در باب محمدحسین میرزا همه از آن رهگذر است و اینجا شما خبط کرده اند نه من چرا که شاهنشاه و نایب السلطنة روحی فداه نه باستحقاق بل برعایت حقوق پدرم و حرمت جدم صلوات الله علیه قایم مقامی این دولت را بمن و وزارت ولیعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند از این دو منصب بالاتر منصبی برای ما دو نفر ممکن ومقدور نیست اگر من مرد دنیا باشم این پایه و منصب را از دست نمیدهم مگر بقطع حلقوم و هرگز عوض نمیکنم این وزارت را بر وزارت کل شاهزادگان و امیرزادگان

شاهنشاه ملفوفه مفصل بسرافرازی من مشعر بر تکلیف برادرم بهمین شغل کرمانشاه و قلمرو صادر فرمود در همدان رسید خط معتمد بود بالفعل حاضر است نایب السلطان چندین بار فرمایش و اصرار کرد خصوصا در همان منزل علی آباد نواب طهماسب میرزا بواسطه و بی واسطه ابرام ها فرمود که همان میرزا رحیم مستحضر است اهل ولایت هم منکر نبودند شما هم اگر من مایل میشدم خلاف نمیکردید مع هذه المراتب بدو جهه قبول نکردم تجافی واعراض کردم اول بهمان دلیل که منصب میرزا موسی خان خودش از همه وزارت ها بهتر بود ثانی آن که میرزا موسی خان خودش دخیل این کارها نمیشود براه خدا افتاده است مثل من خسرالدنیا والآخره نیست با وجود آن احوال اینطور کارها از او ساخته نخواهد شد جز در خدمت نایب السلطنة هیچ جا نوکری نمیتواند بکند این جانان حلالی بقدر کفاف بحمدالله دارد عمری برفاه میگذراند دنیاش از همه کس بهتر است آخرتش از ماها همه خوب تر منصبش از عالمی بالاتر حرمتش هم از هیچ کس در ایران کمتر نیست بی عقل آدمی نیست خود را بجنجال نمیاندازد زحمت را براحت بالایی را بزیردستی سودا نخواهد کردتا سایه نایب السلطنة روحی فداه بر سر من است هر کس وزیر کرمانشاه باشد بهتر از برادر با من رفتار خواهد کرد پارسال که من میرزا موسی خان را راضی شدم بکرمانشان رفع خدا عالم است که بندگان آصف الدوله میخواستند خودم را حکما بفرستند من او را چندگاهه سپر وجود خود کردم تا نایب السلطنة از ایروان مراجعت کند از نواب نایب السلطنة روحی فداه شاهدی عادل تر در این باب نیست همین کاغذ هم بنظر مبارکش رسیده هرگاه طالب بودم که برادرم کرمانشاه برود در همان منزل علی آباد قبول میکردم و میرفت چه لازم بود که بدارالخلافه بنویسم از برای خدا کار و بار خودت را درست متوجه باش حواس خودت را باین افسانه ها پریشان مکن یقین بدان هرگاه من مالی یا منصبی یا ملکی از شما باشد و طالب شوم فورا بخودت میگویم نمیتوانی ندهی یا خود را احمق از من بدانی چه لازم بنایب السلطنة عرض کنم که آقای من و شماست تا چه رسد بدارالخلافه که هنوز با بنده و شما این طور محرمیت ها گمان ندارم باشد والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۳

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۲ - به یکی از منسوبان خود به فراهان نوشته

 

... اما به اعتقاد من بی مامه بودن عیب مرد نیست ولکن بی زیر جامه گشتن عار و درد هست این قدر مرد هم مشو که بی زیر جامعه بگردی و ما شهدها الابما سمعنا والعهده علی الرواه

در باب صادق نوشته بودی که آمدنش را مانع شدم بلی بسیار خوب کردی اختیار داری برادر من هستی و عموی او لکن من برخلاف ادعا و اقرار خودت آن برادر عزیز را بسیار بسیار با عقل و تمیز نمیدانم چلی و ولی که گاهی بتشدید و تاکید بر خود میبندی اگر هست از مقوا جنون بهلولی است نه از حقایق فنون مجهولی انصاف بده پارسال که آن طفل را آنجا گذاشتم غیر این که خودش بیهوده وبی سود گرفتار مرارت و خسارت شده من و جمعی عیال بی آن که ممر مداخل یک حبه و یک غاز داشته باشیم بعسرت گذراندیم و بعضی از فرط فلاکت بحد هلاکت رسیدند دیگر چه حاصلی برای من و او داشت من که گفتم

سی روز بود روزه بهر سال و درین سال ...

... به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلایی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا

انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد البته تا صادق آنجاست او را دلجویی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند اما تو خاطر جمع باین سخن مشو رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز دایم باید از حال همگی باخبر باشید هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم خودم اینجا ولی جان من آنجاست دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالویی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهایی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید بگذد بنی آدم اعضای یکدیگرند

در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم جوابی ندارم لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن فقرات منهم و آتانی ربی حکما توانم گفت چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد اگر لیلی و مجنون دایم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد

باری بالفعل اگر غیرتی در خویش و قوم و نوکر و رعیت آنجا هست من تا شب نوروز اجاره داده ام نوعی نمایید که بعد از نوروز باز ندهم و تو که برادر من و بزرگتر از همه آن سلسله هستی با همه حرف بزن وخاطر جمع شو ومرا خاطر جمع کن که اگر یکی از پسرهام را بفرستم مثل سوابق اوقات نشود و هر چه بهم رسد بمن نرسد و همانجا بمصارف ثلاثه ذیل برسد مهمانداری دشمن داری دوست نگاهداری و حاصلی که مرا از ده داری خودم و پرستاری آنها باشد منحصر بهمین نشود که هر وقت کاغذی از آنجا بیاید ظل وجهه مسودا و هو کظیم باشم و یتواری من القوم من سوء ما بشربه شوم

از بدایت امر که فتنة معصومی حادث شد تا آخر کار بنظر بازی انجامید ...

... بیا بگو که ز عشقش چه طرف بر بستم

البته صادق را روانه کن همچه روانه کن که قبل از محرم ان شاءالله تعالی این دین برادرم را هم ادا کنم و بعد از آن توکل بر خدا کنم و منتظر شما باشم صد تومانه را بی جا کردی که حالا از من خواستی هر وقت دارم ان شاءالله تعالی میدهم والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۴

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۳ - خطاب به محمدرضا خان

 

برادر عزیز کاغذهای شما در دارالخلافه رسید و آنچه منتهای آرزوی دل ها بود از فضل خدا و مرحمت شاهنشاه روحل العالمین فداه به عمل آمد طوری که همه عالم حیرت کردند تا امروز هیچ پادشاه به این آشکاری و شکوه و شوکت هیچ ولیعهد تعیین نکرده بود چادر مروارید مکلل را بر سر تپه اسلام زدند و مجموعه های طلا و نقره حلویات در وسط چادر و کاسه نبات و قند روسی بر روی باهوها و خوانچه های نبات و قند در خارج پوش از چهار طرف سه قطار چیدند و شاهی اشرفی نثار و عود و عنبر و بهار و گلاب و شربت و ساز و نواز و عیش و عشرت و سقاخانه های مملو از نقل و شربت اعلی و ادنی زن و مرد صغیر و کبیر عارف و عامی غریب و بومی از دروازه دولت تا تپه سلام و همچنین از دروازه شمران تا آنجا به هم پیوسته زره و زنجیر ایستاده بودند خروار قند و شش خروار شکر چینی صرف شربت تماشاچی شد و البته صد یک خلق از میوه های تازه باغات به شربت های سقاخانه عام میل نکردند و نواب صاحب قران میرزا که مباشر سپاه نظام دارالخلافه است حامل خلعت همایون بود یک دست تمام از ملبوس مخصوص همایون و جبه مروارید و یک زوج بازوبند خاصه شاهنشاهی را باز زنار جواهر شاه شهید مرحوم و شمشیر مرصع مشهور به جهان گشا ی محمدحسن خان و خنجر مکلل فتحعلی خان جد اعلی را آورد نعم ماقبل

این تیغ حسن شاه شه دانش و داد ...

... ما تشتهی الانفس و تلذالاعین حاضر و موجود و بخوشی و خوشوقتی مصروف گردید و با کمال تنگدستی که از خراسان برگشتیم و منتهای امساک که بنده درگاه از بیم قرض مندی و وامداری کردم دوازده هزار تومان نقد و جنس در همان یک روز به مصرف خلعت و انعام رسید و تکلف و تعارف سوای اسب و شال و برک و عاقری و کلاغی و قالی و اسباب سنگ و روی مشهد که از خراسان با خود داشتیم و تفنگ و طپانچه و ساعت و دوربین و هزار پیشه که از آذربایجان به ارمغان آوردند خرج میوه و شیرینی را هم کلا حتی سقاخانه ها نواب مستطاب ظل السلطان به رسم شگون دادند و مصارف شیلان من جمیع الجهات برای خیر و برکت از سرکار اقدس شاهنشاهی مرحمت و عنایت شد و ارباب طرب را نواب صاحب قران میرزا شادیانه و بخشش کردند لاغیر و عصر آن روز که سلام عام در دیوان خانه بزرگ اتفاق افتاد و شاهنشاه عالم پناه بالای تخت نشست حضرت ولیعهد روحی فداه را فرمان ولیعهدی بر سر زدند با کمال سرافرازی واقعی بین الخواص و العوام کالشمس فی وسط السماء از خرند وسط به حضور باهر النور بردند و از روی منتهای مرحمت خاص به بالای تالار احضار کردند و در پایه تخت همایون جای سلام دادند و به حضار محفل بهشت مشاکل مبارک باد فرمودند و همگی عرض تهنیت نمودند

روز دیگر از سرکار شاهزادگان و خادمان حرم فردا فردا تعارف و مبارک باد آمد و امناء و امراء و حکام و معارف و اشراف و قواد ممالک ایران هر یک فراخور حال پیشکش و شیرینی از حضور ولیعهد روحی فداه گذراندند و حضرت ولیعهد هر چه از جنس و ملبوس بود به شاهزادگان و امیرزادگان و وزرای آنها مخصوص داشتند و با فرامین همایون ولیعهدی که به افتخار هر یک صادر شده بود فرستادند اما اختصاص خراسان از سایر ممالک این بود که خلعت والی والاشان دامت شوکته و مرحمتی که به آن برادر مهربان شد از سرکار اقدس همایون شاهنشاهی بود و یک نفر نایب یوزباشی خواهد آمد و فرامین قضا آیین مصحوب عالیجاه فضلعلی خان انفاد گردید لقب وزارت به شما و سرداری به عالیجاه نور محمدخان و ریش سفیدی به عالیجاه نجفعلی شاه کشیکچی باشی به عالیجاه امیر مرحمت شد والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۵

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۴ - نامه ای به نواب اردشیر میرزا

 

... قربانت شوم زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند از ایلات دویرن دور نباشد آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند پول دادند قشلان و ییلاق مفت دادند پرستاری کردند بسفر بردند جنگی و درنگی کردند تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است

آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید تابع رأی مبارک شما بشوم در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود آقابیگ هرگاه میگوید دعواهایی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده البته عرض او را باید پذیرفت اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده دوباره از سر گرفتن لازم نیست عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است امر کم مطاع

تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید بعد از آن قرار معمول دارید والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۶

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۰۰ - نامة ولیعهد که از خراسان به آصف الدوله نوشته

 

... امروز کاری عمده که در عهدة آن ارجمند است کار ایلچی است و بس که ان شاءالله تعالی تا ورود موکب مسعود ما بایست بواسطه مهمات متعلقه باو زحمت و تصدیعی بخدام دربار شوکت مدار ظل اللهی نرسد تا که خود وارد شویم بفضل خدا وتوجه شاهنشاه کشورگشا روح العالمین فداه طوری خواهیم کرد که بکمال خورسندی و سرافرازی از آستانه خلافت مرخص شود

این اوقات که میهمان برادر خجسته اختر کامکار است در لوازم میزبانی و احترام او جهد و اهتمامی افزون از اندازه و حساب لازم است باید آن ارجمند از جانب ما بعالیجاه محمد جعفرخان تاکید نموده خود نیز هر شب و هر روز در آن قرب جوار غافل نشود غایت رضامندی ما از محمد جعفرخان همین خواهد بود که آدم های سیما ناویج از برادر کامکار ما اظهار تشکر نمایند و او خود کمال خوشنودی داشته باشد

به میرزا صالح حکم کرده ایم که از آن طرف هم به سخت گیری رفتار نشود و امیر نظام خاطرجمعی بسیار در این باب نوشته بود اسمعیل بیک که آمد ایلچی اصراری در باب مس تجار ولایات خودشان کرده که همراهان شجاع السلطن در اردکان تاخت کرده اند قدری از آن بکاظم خان سوادکوهی رسیده که در حیات نیست و باقی نزد حسین خان زنبورکچی است که بالفعل در دارالخلافه طهران است باید آن ارجمند اگر صلاح داند قبل از ورود ما این کار را در خاک پای اقدس همایون بگذراند و اگر تعجیل را مصلحت نداند ایلچی را بتوسط میرزا صالح چندان اطمینان و آرام بدهد که ما خود ان شاءالله بخاک بوس دربار اشرف اعلی سرافراز شویم ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۷

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۰۳ - نامه ای از جانب سنی الجوانب به میرزا تقی آشتیانی

 

مقرب الخاقان میرزا محمدتقی بداند که روزیکه ما از دارالسلطنه تبریز بدارالخلافه طهران عازم بودیم اغلب مردم این گمان ها را نداشتند و به هیچ خاطری نمیرسید که کار باین سیاق ها بگذرد و آن گاه تکلیف سفر بابان و زهاب را چطور هاشاق و ممالایطاق میدانستند و تصرف کرمانشاهان چگونه در نظرها مستبعد میآمد معهذا محض یک کلمه حکم و فرمایش ما با سپاهی که فی الحقیقه اسم بلارسم بود آن عالیجاه با ثبات قلب اقدام بخدمت نمود و این طرز چاکری و نیکوبندگی آن عالیجاه چنان است که از نظر انور ما محو شود یا تلافی آن را وجهه همت خدیوانه نفرموده باشیم از آن جمله اول عنایتی که فرمودیم این است که مهام سرحدات عراقین را با لرستان فیلی و شوشتر و دزفول و حویزه کلا بپیشکاری آن عالیجاه محول داشتیم و از خدای واحد رجا داریم که در هر حال ممد و معین باشد وصیت شهامت برادر ارجمند بهرام میرزا را در آن حدود عماقریب رعب الفکن قلوب همسایگان سازد از آن عالیجاه این است که بعد از نوروز فیروز سلطانی معسکر برادر ارجمند را بسمت هلیلان حرکت داده سرباز و سواره کرمانشاهی را همانجا مجتمع و سربازان و توپچیان را کلا باختیار رآلنین معلم انگلیس محول سازد و چندان در آنجا اقامت شود که قشون های سواره و پیاده کردستان اردلان وارد شوند بعد ذلک بفضل و کرم جناب اقدس الهی توکل کرده عازم لرستان و عربستان گردد

دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت

حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و هم چنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هایم و حیران راه برود میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود که هم ابلیس میباید هم آدم

در باب سنقر حق این است که عالیجاه کلبعلی خان از همه ایل و طایفه خود تجافی جسته بولیعهد مرحوم مغفور متوسل گردیده در آذربایجان و خراسان و عراق آشکار و بی نفاق بخدمت حضور و رکاب پیوسته صدمه امسال بهار را هم خورد و باز در راه خدمت سخت تر ایستاد و از همسایگی کرمانشاه و عدوات امین الدوله و تحریکات اعاظم افشار باک نکرد حالا هم از دارالخلافه طهران بسمت قمشه و سمیرم مثل کسی که بعیش و عروسی برود دو منزل یکی شتابد تا بروز جنگ خود را رساند و خودش و سوارش و سربازش منهای خدمت و دلیری و شجاعت کرد و علم حسنعلی میرزا را آنها در میدان گرفتند و علمدار را بدرک دواندند و از گردنه جانکی سرحد تا حوالی ایزد خواست در کوه و دره و برف و برد دنبال قشون شکسته افتادند و زدند و خوردند و گوی سبقت از همگان بردند و همشیره سرکارکه خاطر او را بشدت میخواهیم در خانه اوست و در ازای این همه چیزی که باو افزوده ایم همین حکومت سنقر است و بس

بلی چون مزید اقتدار برادر ارجمند بهرام میرزا در نظر انور همایون است سقر و اسدآباد هر دو را با ابوالجمع او میفرماییم و فرمان نیابت بحاجی میرزا جانی مرحمت میفرماییم باید برادر ارجمند گرامی مهمات متعلقه بافشار و سنقر و چاردولی را در غیبت عالی جاه کلبعلی خان کلا بحاجی رجوع کند و سوای پانصد رکابی سنقر که مأمور فارس است اگر ممکن شود باز قدری سواره از آنجا بهلیلان بخواهد و لازمه تقویت بحاجی معزی الیه بکند و آن عالیجاه خود مخصوصا شروح مفصله مشعر بر خاطر جمعی عالیجاه کلبعلی خان بفارس بنویسد و برادر ارجمند لازمه مهربانی و مراوده بهمشیره سرکار بکند و همیشه از او باخبر باشد غربت باو اثر نکند و چون عالیجاهان میرزا فرج الله و میرزا هدایت الله دراول این دولت روزافزون منتهای خدمت و جانفشانی بظهور رسانیدند و نوکر قدیم ولیعهد مرحوم مغفور میباشند باید آن عالیجاه در آن همسایگی دایم از حال آنها غافل نشود و با آنها طوری مهربانی و مراوده نماید که از درگاه اقدس اعلی روز بروز امیدوارتر شوند و بیش از پیش بخدمت نیکوبندگی اقدام ورزند

اما سه هزار تومان تنخواه برای امداد مخارج کرمانشاه باید حکما ببرادر ارجمند برسانند و آن عالیجاه خرج اندرون های اولاد شاهزاده مرحوم راهمان طور که داشتند بدهد اما خرج گزاف عمله و اکره شاهزادگان لزوم ندارد و از اموال اخوی حشمه الدوله هر چه بکار سفر جنگ و سرحداری میآید تعلق بدولت قاره دارد و هر چه در اندرون است تعلق بخودش است والسلام

تحریرا فی شهر ذی قعده سنه ۱۲۵۰

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۸

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۰۵ - معلوم نیست که به کی نوشته

 

... چون فلک در بلند مقداری

اگر ان شاءالله در رکابید که ما را بدر شاه فراموش مکن و اگر در سرکار امانتید ویحک این رشته همه ساله چنین باد دو تاه تا حال که هیچ بشما نمیدادم از آن جهه بود که هیچ کاری بشما نداشتم خلاف عقل بود مال بیهوده صرف کردن و خود در معرکه بتبذیر آوردن ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین خلاف حالا که مظنون است ملتزم بودن شما در رکاب شاهنشاه و پس فردا شهر نو فراهان است و تقاضای پیشکش و خدمت فراوان از یک مرد کله خشک مازندرانی تا چه حد توقع حقوق آشنایی میتوان داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که دست آزی بلقمه دراز سازد پاس الفت و حق صحبت نگاه دارد رعایت حزم مقتضی آن شد که بالفعل تقبلی شایسته تقدیم شود سبقتی در تعارف رسمی آید تا بدین واسطه اهتمامی از شما بسلف یعنی بسلم خریده باشم بالجمله یک قبضه چاقو که بیک اسب عربی میارزد با یک عدد مقراض که بی شایبه اعتراض چشم آسمان کبود نظیر آن را ندیده برای سرکار شما فرستادم از برادر عزیز ملک الکتاب بگیر و در قطع و فصل کارهای بنده تند و تیزتر از آن هدیه عزیز باش و ان شکرتم لازید نکم تاجری که بفرنگ رفته بود امتعه نفیس آورد مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد بنده تکلیف خود را در رعایت حزم بعمل آوردم دیگر آنجا دشمنانند قوی پنجه مرا آلت جارحه بدست شما دادم تا چه کند بازوی تو والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۴۹

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۱۰ - خطاب به آصف الدوله

 

جناب مجدت و نجدت نصاب جلالت و نبالت مآب خالوی معظم مغزز عالی تبار آصف الدوله العلیه عالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار ان شاءالله روانه فرمایند که چهل پنجاه روز بعد از نوروز بما رسد آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بعنایت خدا بی تشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیست هزار تومان تعهدی نواب غفران مآب که حسب الامر همایون بسپاه ظفرپناه باید برسد ان شاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بمصالحه باشد همین طور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفته ایم کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامران میرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعه بیگی و برادر شیرمحمد خان هزاره و پسر عطا محمدخان درانی بگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هر ساله دویست سوار رکابی بعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بهرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد

بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نماییم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جایی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود آوردن ذخیره سهل است قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۰

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۱۱ - خطاب به حاجی موسی خان

 

نور چشما مهربانا نوشتجات مصحوب علی میرزا و آدم سالار رسید و از سلامتی وجودت بسیار خوشوقت شدم لکن از احوال طفل ها واوضاع خانه هیچ ننوشته بودی خودشان هم از روزیکه آمده ام یک کلمه ننوشته اند و از این رهگذر بسیار پریشان خاطر هستم و همه را بخدا سپرده ام صادق را چون بولایت فرستاده ام صلاح در این است که مادر و خواهرش نزد خودش باشند خانه رضاقلی بیگی را باضطرار از برای آنها خریدم و حالا که رفتنی هستند صلاح در این است که باز بفروشند و وجه آن را بدرد خود دوا کنند بروند حضرات بابان لانحاله خانه ضرور دارند همیشه یکی از آنها تبریز خواهد بود البته آن نور چشم بهر کس اعتماد دارد محول کند که آن خانه را بفروشاند و مادر و خواهر صادق تا در آنجا هستند در بیرون خانه من ساکن شوند که آن بیرون خانه تا درش باز است از مهمان خالی نمیشود و پس فردا کربلایی قربان طومار خرج و قرض وافری برای من درست خواهد کرد و حق دارد اما امسال کار من دخلی بهر سال ندارد خر طهران ریشه مرا بآب رساند اگر صد هزار جان داشته باشم یکی را از دست این خرج ها که این جا بمن وارد میشود نمیتوان مدر کنم شاه و گدا شام و سحر بده بده میگویند و حفظ آبرو نمیتوان نکرد تعارفات چهل و شش شاهی آشنایان ودوستان کشنده تر از وبای خالیاز است از بس میوه گندیده و حلوای ترشیده از خانه بکوچه بردند و بر سر خاکستر کو ریختند یتیم های من خسته شدند خورنده آن قدر پیدا نمیتوانم بکنم که میوه و حلوای تعارفی را بخورد و بنده و ایلچی عثمانی اگر هزار سال عمر داشته باشیم و همان پلوهای مهمانی را نشخوار کنیم حاجت بغذای دیگر نداریم تفاوت من و او این است که از او عوض و تلافی نمیخواهند و از بنده خواسته اند و میخواهند و میمیرم و میدهم یا پوست سگ بر روی خود میکشم و نمیدهم و اگر اوضاع و احوال خودم را در اوقات توقف دارالخلافه بنویسم باعث دردسر آن برادر میشود اندکی پیش توگفتم الی آخرین باری پول قرض سپهدار و منوچهر خان را زود برای من برسانید که ان شاءالله تعالی از این قرض ها که برای دیوان کرده ام خلاص شوم سایر دردها را از خدا چاره خواهد کرد تفصیل قرض آنها را هر چه یادم بود روزیکه بیجن خان را روانه کردم و در خانه حسن خان بودم قدری نوشته ام و فرد ا حساب جمع و خرج و باقی و فاضلی که زبان دار باشد میفرستم والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۱

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۱۳ - خطاب به پسرش میرزا محمد

 

... اگر عبدالله میرزا بشوی یا بهرام گور یا قابوس و شمگیر هنر تو نیست ضررتست عباس بیک را در خلوت خدمت سرکار والا ببر گزارش دارالخلافه را عرض کند عباس بیک همان است که سبزوار آمد فرمان شاه و خلعت زنده جان میرزا را آورد

لطفعلی را امشب ان شاءالله بتهران میفرستم آقاجان بماند نزد فراش باشی در سمنان تا کاغذهای من برسد و ببرد به خراسان کاغذها که نوشتم بنویسی و بمحمد ولی خان بدهی بفرستد محمد ولیخان هنوز نفرستاده است کاغذهایی که خان جان زند از مشهد میآورد البته زود بمن برسان که ان شاءالله اطمینان حاصل کنم فراشباشی برخلاف محمد ولیخان منتهای یگانگی منظور داشت باید از جانب والاکمال مرحمت باو و محمدتقی بیک برادر مصطفی قلیخان بشود

شال پیدا کن و خوب باشد و قبای ملبوس مخصوص آقامحمد حسن موجود کند بهر دو بده اگر داشته باشید که بکدخدایان هم خلعت بدهید بسیار بسیار خوب است و اگر بد شود ندهی بهتر است سیورسات ده خروار نان و ده خروار جو دو روزه در سمنان میدهند رسد لاسگرد را هم هر چه از سمنان بگیری بقشون بدهی بهتر است فراش باشی این طور خواهش داشت اما لاسگردی دوازده خروار جو موجود دارند نان هم هفت هشت خروار گویا داشته باشند تو هر چه فراش باشی بگوید مناط مدانش و مگذار قشون بی حسابی در شهر یا در حاصل صحرا بکند تفاوت وجود من نمیخواهم معلوم مردم بشود دعای زیاده ازحد بعالیجاه اخوی محمد علیخان برسان و او رادر این باب بکار بدار طهران که میآیید امر عمله خلوت مشکل ترین کارهاست اول بسرکار شاهزاده عرض کن نقد یک ماهه شان را به آقامحمدحسن بسیپار و کاغذ خاطرجمعی ازو بمن بفرست که بدانم که ان شاءالله تعالی امرشان بقرض نگذرد و خودش باید هر جا شاهزاده برود همراه باشد ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۲

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۱۴ - هو به حاجی میرزا موسی خان نوشته

 

برادر از گزارش نواب رکن الدوله خاطر جمع دار که نایب السلطنة روحی فداه بسیار مراقبند و تا حال بسیار بسیار خوب گذشته هیچ مایة اختلاف نیست مگر آن که نواب رکن الدوله میخواهند همه بارها را بگردن ما بیچاره ها بگذارند و حجت معتبر و تعهدنامه بگیرند و تنخواهی که برای خرج این خدمت لازم است بقدر کفاف نباشد

عالیجاه اخوی میرزا نبی را بگو اتمام این کار در عهدة شما خودتان است ما را تنها بدم چرخ الماس رکن الدوله دادید نایب السلطنة هر چه شاهزاده بگوید میشنود اما انصافی لازم است شنیدم که عقد را هم سه درجه کم بآنجا نوشته است والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۳

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۱۵ - هو قائم مقام به ابوالفتح خان قراباغی نوشته

 

مخدوم و صاحب و قبلة من چندان که خواستم آدم سرکار را آنقدر نگاه دارم که امر کافی بگذرد و خبری صریح عوض کنم ممکن نشد و در نظر مخدوم مهربانم محمدخان و برادر عزیز جعفر قلیخان و سایر مخادیم را احباب بر آن حمل میشد که در عرض جواب مرقومات سامی تکاهل دارم و شغلی را در روزگار بر این کار تقدیم و ترجیح میدهم و حال آن که اگر من در بند دل خود باشم از آن است که در هوای صاحب مهربان است و اگر جان و عمر و زندگی را بخواهم برای این است که در راه تقدیم خدمات سرکار صاحبی صرف شود دست و بنان و کام و زبان را اگر در همه عالم بخت و سعادتی خواهد بود همین است که واسطه فیمابین دل و دلدار شوند و ترجمان خبایای اسرار باشند

با لب دمساز خود گر جفتمی ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۴

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۱۶ - خطاب به نواب طهماسب میرزا

 

... آقا حسین قلی این بار با من بیگانگی فرمود خرج خودش و یا بوش را بمن و علی محمد رعایت کرد این ها از مقوله عوض اخبار است و بر فرض که گله محسوب کنند واقعا از سنگ و روی نیستم که هیچ الم در من اثر نکند گوشت و پوست و استخوانم آن قدر طاقت در ابنای بشر تو کو از حسینقلی هم گله نکنم آخر تا کی حوصله بکنم

برادر قاضی را هر چه خواستم زود روانه کنم راضی نشد آخر گویا خدمت قاضی همدان رفت شب آخر که خدمتش رسیدم گفتم یا ابوالفضل لاتنم دیگر پای خودش اما این آخرها عجب شاعری شده بود خوب میگفت آتش میوزد قیامت میکرد شما در این باب خوش طالعید از شکر خدا غافل نباید بود خلاف من که بسر شما هر وقت خدمت رسیدم گفتگوی چشمه قصابان و جلود مجال نداد که چشمی واکند دروغ گفته اند که روان تشنه بیاساید از کنار فرات بنده بر لب نیل و جیحون بودم و تشنه برگشتم

آمدیم بر سر دهخوارقان تا بگفتند از سمرقند چو قند هزار تومان را طوری که منظور نظر سرکار بود در حاشیه کاغذها نوشتم رقم کرمانشاه را همان از تربت عرض کردیم و هم چنین عوض چادر و سراپرده و عوض مامقان که همه نزد آقاحسین قلی است کاش من هم نزد آقاحسین قلی بودم فافوز فوزا عظیما شما و خدا خدمت شاهزاده که من نمیرسم هر وقت شما بروید محصلی فرمایید باغ و باغچه اش را بی نهال نگذارید لا تیاسوا من روح الله آرزو از پیران هم چندان عیب نیست هزار امید در دل دارم نومید از باز آمدن به آن خانه و خدمت رسیدن شاهزاده نیستم شاید که چرخ دور کند بر مراد ما عالم بیک قرار نمانده است ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۵

قائم مقام فراهانی » منشآت » رساله‌ها » شمایل خاقان - قسمت دوم

 

... گو یک تن را دو پیرهن باش

پس حضرت نوح فرزند رشید خویش یافث را نامزد بلاد شرقی فرمود و او را یازده پسر بود که از او ملک چین تا آخر خاک روس مسکن ایل والوس ایشان گردید چون پرتو حسن خواجه ملوک مانند ماه تابان و مهر رخشان از آینه جمال ترک درخشان بود حضرتش را در دیده اولی الابصار شوکتی بی شمار پدید آمد و جمله را بی اختیار ببزرگی او اقرار رفته بر سایر برادران مقدم گشت و ملک پدر بد مسلم دور زمان را بامن و امان قرین ساخت و خرد و بزرگ را بفضل و رافت نواحته در تمامت ملک پدر سیر و تفرج نمود و هر جا چشم تماشا گشوده پرتو حسن در فضای بسیط بر فراز و نشیب تابان بود و مقامی دل گشای را طالب و خواهان تا بموضع سلیکای رسیدمقامی دل کش و نغز دید و فضایی خرم وسبز که باد شمالش راحت جان بود و آب روانش مایة روان

اغنی المزاج عن العلاج نسیمه ...

... نمک را چاشنی دادند از قند

و بالجمله رایت اقتدار ترک در تمامی ملک پدر و املاک ده برادر چنان افراخته گشت که با آن که ایشان هر یک مانند غز و خلخ و چین و سقلاب باسم خویش موسوم است و حدود و سنورشان یا یورت مخصوص ترک اشکار و معلوم باز تا اکنون در تمام ربع مسکون جملگی را در حکم یک ملک دانند و بنام ترک خوانند و او مهتر فرزندان خویش را برای ولایت عهد بهتر دید که پرتو پاک حسن را مطهر بود لاجرم القای مقالید ملک باو فرمود و او را ایلینجه خان لقب داد تا کننده کارهای خطیر گردد و بر جمله بزرگان امیر و او خود شهریاری قادر قاهر بود که بر عموم ایلات و احشام واقارب و بنی اعمام بکیاست فضل و ریاست یافت و بنفس خویش در محل موسوم بیورسوق و قارقوم و اورتاق و کورتاق ییلاق و قشلاق میکرد و آن دوکوهی است شامخ و عظیم که هنگام آیت خلد نعیمند و در فصل ربیع محیی عظم رمیم

این پر از لاله های رنگارنگ ...

... آورده اند که ابنای اغوز بیک روز عزم شکار کرده کمانی زرین با سه چوبه تیر در دست نخجیر یافتند و نزدپدر بردند اغوزخان کمان را سه پاره کرده خاص اخلاف مهین ساخت و سهام ثلاثه را سهم ابنای کهین کرد پس مهتران را پوزوق لقب داد وکهتران را اوچوق و لشکر دست راست را بمهتران سپرده دست چپ را بکهتران داد و فرمود که چون تیر در حکم سفیر است وکمان بمنزله امیر تخت پادشاهی و بخت قایم مقامی آن پوزوق خواهد بود و بر وفق این وصیت بعد از وفات او کون خان که مهتر پوزوق بود بر تخت پادشاهی نشسته هفتاد سال سلطنت کرد و اوریابیگی نام را از قبیله جورجه منصب وزارت داد خواجه عاقل هشیار بود و بینای عواقب کار در بدایت جلوس کون خان زبان نصیحت گشوده عرضه داشت که اغوز پادشاهی بزرگ بود و چندین ممالک تسخیر نموده خزاین بی پایان و فسیله و چارپایان گذاشت اکنون دریغ است که این مال بی شمار پایمال روزگار گردد و آن نام نیک بزشتی گویا شود طریق صواب آن است که این بیست و چهار پسر را خیل و حشر ومال و دواب و یورت و مقام مفروز باشد و هر یک از تمغایی علی حده و انقونی مشکون جداگانه مخصوص گردد تا هیچ گاه گمان خلاف و خیال جدایی فی مابین ایشان در وهم نیاید و موجب دوام دولت و بقای نعمت شود

کون خان رأی صایب وزیر پسندیده داشت وقسم هر یک از حفاد اغوز معلوم و مفروض کرده مهر و نشان ایشان را که تمغا و انقون گویند معین فرمود و هنگام اجل موعود تخت شهریاری را بدرود گفته برادر خویش آی خان را قایم مقام نمود و زان پس یلدوزخان بر تخت نشسته فرزند خویش منکلی خان را ولیعهد ساخت وچون او درگذشت تخت پادشاهی از نسل پوزوق بقوم اوچوق رسد و تنگیزخان که فرزند ششم اغوز بود و مظهر حسن دلفروز وارث ملک پدر و صاحب جاه و خطر گشته یک صد و ده سال بر تخت خسروی بود و زان پس عابد و منزوی شد و در ناصیه فرزندان تامل میکرد تالمعه حسن را از جبهه جمال اکبر اولاد خویش طالع دیده منشورخانی ایل و منصب جلیل قایم مقامی بنام نامی او نوشت و او را ایلخان لقب کرد

و چون نام ونشان اولاد اغوز طوایف ایغوز بر وجه تفصیل در تواریخ مشهوره و دواوین منشوره نیست و هر جا که هست بتدریج ایام و تصحیف کتاب مهمل و مغلوط است ومجمل و نامضبوط لهذا لازم آمد که نام و نشان طوایف و اقوام ایشان بطفیل انتساب خیل همایون و اتصال اروغ میمون شاهنشاه اسلام و مالک الملک انام عز نصره و دام عصره در ذیل این کتاب مذکور گردد و حسب المقدور در تصحیح مبانی و تصریح معانی و تفسیر لغات و تقریر اصطلاحات سعی بلیغ مبذول افتد تا بپرتو وجود اقدس و شهود مقدس که شعشعه فیض تام وبارقه خیر عامش بر ساحت انام از گذشته و آینده فروزان وتابنده است تا رفتگان زنده آید و فهم آیندگان فزاید ...

... یورت او و اولاد او تا عهد ایلخان در دیار هیطل و کنار سیحون بوده و بعد از تسلط تور از یورت و وطن دور مانده اند ودر عهد محمود با آل سلجوق متفق گشته و از آب جیحون گذشته در حدود سپرغان و مرغاب مقام کردند اکنون نیز ساکن حدود دشت و داخل طوایف ترکمان و در خیل جانثاران دولت ابد نشان میباشند

شعبه دوم بای آت – که فرزند دوم کون خان است اتابکی او باو ریابیگی مفوض بوده ودر دار وزارت نشو و نما نموده و بسعی وزیر مهتر برادران و سرور بهادران گردید و بر ساحل قراموران یورت گرفت که با موطن اصل وزیر قرب جوار داشت و چون در وفور نعمت و علو همت بر همگنان تقدم یافت و نام نیکو بفضل وجودت برآورد او را بای آت گفتند که آت بمعنی اسم است و اکنون آد گویند با دال مهمله و بای بمعنی بزرگی و شکوه و مال و نعمت است و معلوم نیست که احفاد او در چه عهد بایران آمده اند چه تا عهد تیمور به هیچ وجه نام ونشانی از طوایف و امرای ایشان مریی و مشهود نگشته همین قدر مسموع ومشهور است که طایفه از این قوم برحسب حکم تیمور بغز و شامات مأمور گشته چندی در آنجا بودند و چون باز معاودت نمودند در حدود دشت و گرگان نشسته بایل جلیل قاجار پیوستند که اکنون بشام بیاتی موسومند و در جمع طوایف قاجار محسوب ولکن از عهد دولت صفویه تا زمان این دولت علیه سران سپاه و یلان اگاه ازین قوم در رکاب پادشاهان بوده و در سفر و حضر خدمت های نیکو نموده اند

این زمان چندین امیر بزرگ از بیات مطلق و بیات شام در معسکر شاهنشاه اسلام موجود است یکی از آن جمله امیرکبیر محمدعلی خان که در حد عراق عرب سالار سپاه است و برادرش اسمعیل خان عاکف حریم درگاه

دیگر امیر دلیر پیرقلی خان که اکنون در جرک پیران است و با چنگ شیران و فرزند ارجمندش محمدباقرخان که در حضرت نیابت سلطنت و ولیعهد دولت چاکر جانثار است و افواج نظام را سالار بار و این چهار از قوم بیات شامند و در سلک خوانین و امرای قاجار

از قوم بیات مطلق نیز در ممالک عراق و فارس و آذربایجان و خراسان امرای و خونین نامدار و متجنده بی شمار موکب اقدس را در ظل رایات و حضرت اعلی را مشغول خدماتند اقدم ایشان امیر عظیم الشان ابراهیم خان که در عهد پیش عمر خویش در بندگی خاقان مغفور و چاکری دارای منصور صرف کرده و اکنون باقی عمر را بخدمت درگاه ولیعهدی وقف و برادش اسمعیل خان که امیر هزاره الوار است و دلیر معارک پیکار

دیگر مقرب الحضرت علی خان که چندی ثغر اردبیل را مانند زنده پیل حراست کرد وبر اجناد آن ثغور و ایلات آن حدود ریاست یافت و برادرش رحمن خان که چاکر خاص شهریار است و صاحب عز و اعتبار

دیگر از این طایفه بزرگان بسیار در سلک خدام درار سپهر غلام است که ذکر ایشان موجب اطناب خواهد بود و تخصیص این چند نفر از آن است که ذکر ایشان در وقایع دولت روزافزون که من بعد بعون خدای بی چون در ذیل این کتاب مسطور خواهد گشت بیش تر ایراد خواهد شد و بهتر آن بود که نام و نسب ایشان پیش تر معلوم و باجمال مرقوم گردد ...

... آل و اولاد در موضع اوین راحت گزین بودند که نزدیک گلوران است و گلوران آن جاست که یورت چنگیزخان بود و چون کار دولت او در آن مقام بالا گرفت قوم مغول را بفال نیکو آمد و بعد از آن هر که را بخت سلطانی بود و تخت قاآنی مینشست بالضروره در همان مقام قوریلتای عام میشد چنان که بعد از مرگ کیوک باتو که مهتر شه زادگان بود عارضه درد پای داشت لاجرم برای محفل کنکاج باستدعای سایر شه زادگان و استحضار امرا ونومینان ایلچی فرستاده فرزندان جغتایی و اوکتای ابا نمودند که یورت میمون و تخت گاه چنگیزخان اوین و گلوران است و تمهید قوریلتای در دشت قبچاق خلاف یوسون ویاساق

پس منکوقاآن با برادران جانب دشت شتافته حضرت باتو را دریافت و چون خواست که بر تخت نشیند باز جانب کلوران رفت وچندی آن جا بماند تا اجتماع شه زادگان دست داد و در همان یورت میمون بسعی باتوقاآن شد

پس بوقتی که برادرخویش هلاکوخان را بمرز ایران میفرستاد اقوام او شر قسمت خود را از هزاره و صده بیرون کردند و جمی غفیر از این قوم بدین ملک رسیده در ممالک آذربایجان که تخت گاه هلاکوخان بودند توطن گرفتند و رفته رفته بزرگان نامدار و امیران باوقار از ایشان پیدا شد و خیل ایشان را چندان ازدیاد و انتشار پدید آمد که در فارس و عراق و خراسان جای جسته بهر جا تمکن گرفتند پایه تمکین یافتند و چون در حضرت ملوک بصدق نیت سلوک میکردند گروهی از ایشان در زمان صفویه و سایر ازمان بپایه امارت رسیده بعضی اوقات در تمامت آذربایجان صاحب امر و فرمان بوده اند و سال هاست که ولایت ارومی و سلدوس مسکن ایل و الوس ایشان است و همواره بیگلر بیگیان جلیل الشان داشته رایت جلال میافراشته اند تا درین عهد فرخنده مهد لوای اعتلای این قوم باوج کمال رسیده بعزت قرب و دولت پیوند بارگاه بلند و آستان ارجمند خدیو روی زمین و خسرو دنیا و دین ابدالله عیشه و اید جیشه ممتاز گشتند و سه شاه زاده با وقار که باغ دولت را بهارند و کاخ شوکت را نگار از بطن بنات افشار در وجود آمد

اکنون از سراه این خیل سران بافر و جاه چاکر درگاه همایونند که چندین مثل اغوز و یلدوز را بنده جاه و چاکر درگاه خویش دانند

مهتر ایشان امیرالامراء حسین قلی خان که خال و نیای شه زادگان است و رأس و رییس آزادگان و فخر الکبراء فرج الله خان که یک چند در حضرت خدیو جهان سالار نسق چیان بود و چندی سردار سپاهیان شد و برادرش علی خان که در حضرت شه زاده ولی عهد دولت قاره ساحب اذیال اعتبار است و صاحب یاساق

بار دیگر از کماه این قوم قایدان سپاه و غازیان کین خواه در ظل لوای منصور است که حصن گردون گشایند و تاج کیوان ربایند از آن جمله عالیجاه محمد ولی خان که در تیپ خاصه همایون داخل امرای هزاره است و قاید افواج سواره و عبدالصمدخان که سرهنگ سواران نظام است و ضرغام معارک انتقام قومی دیگر نیز در سلک سربازان خون ریز منسلک میباشند که بعد از این بفضل الله المعین ذکر ایشان در اثنای این کتاب خواهد آمد و چون نام این ایل از کثرت استعمال مشهور بافشار است هر جا ذکری از ایشان شود باین نام مسطور خواهد گشت ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۶

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های عربی » رساله شکوائیه که قائم مقام در ایام معزولی نوشته است

 

... دوست نبود آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی

و ما راعنی الاسرعه تحولهم من حال الی حال و تشکلهم بمختلفات الاشکال و رجوعهم من الامر الی نقیضه و من المرء الی بغیضه بسهوله و اعجال من دون تعسر و اشکال سیما ان عرضت لهم مخیفه او عرضت علیهم جیفه کما قال زفربن ابی خلیفه ...

... ولم یبق لی من کل بنی ابی وازهار عیشی و طربی الا واحد ماجاوزالعشرین فبت مکررا لشعر بعض الاعجمین

ای هفت برادر که بهشت آن شماست

رضوان جنان خادم ایوان شماست ...

... من واپس کاروان و پیش از من

رفتند برادران و خویشانم

گر از غم صد چو ماه کنعانم بود ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۴۵۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۲ - نوحه

 

نبودی ای ز تو فرخنده روزم

برادر جان برادر

که بینی تن به زیر نیم سوزم

برادر جان برادر

مرا آن کوژپشت افکند و افتاد ...

... فلک غوزی عجب بالای غوزم

برادر جان برادر

در آغاز بهار زندگانی ...

... چمن بفسرد از این بردالعجوزم

برادر جان برادر

ز بس کز نیم سوز آذر اندود ...

... سیه گشت اختر گیتی فروزم

برادر جان برادر

زلیخا آتشین چنگ آهنین مشت ...

... که باور نیست جان بردن هنوزم

برادر جان برادر

ز حلق و مشت نوری وتماشا ...

... بهم مالید گردون پک و پوزم

برادر جان برادر

شبی آوردم آهو بر سر تیر ...

... برون برد از کمند آن سگ چو یوزم

برادر جان برادر

به شاهد راست کردم ناف بر ناف ...

... ندادم فرصتی کش در سپوزم

برادر جان برادر

اگر صد ذی ذکر چون من زمایه ...

... به کون خنبک زنان گفتی به چوزم

برادر جان برادر

ز کفش و گیوه روز سنگ باران ...

... که من استاد صنف پاره دوزم

برادر جان برادر

زچشمم گرد جولان عجب ناز ...

... زرافشان ساخت کر از عروگوزم

برادر جان برادر

کمر تا غوزکم از نیم سوزان ...

... مپرس از درد و سوز بی بروزم

برادر جان برادر

یغمای جندقی
 
۱۴۵۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۳ - حکایت

 

... چه بودت تا چنین دل غرق خون است

به پاسخ گفت عارف کای برادر

چه باشد حال آن برگشته افتد ...

یغمای جندقی
 
۱۴۵۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۵ - حکایت

 

... دوید و چنگ زد در پیش شالم

برادر جان چه می پرسی ز حالم

کشید از زیر دامن نیم سوزی ...

... چه جای چنگ و دندان می خورندت

برادر جان ترا تاب کتک نیست

توان چوب و نیروی فلک نیست ...

یغمای جندقی
 
۱۴۶۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۱ - شأن نزول

 

... نه یک حرف از او جرح و تعدیل شد

صکوک الدلیل برای سید قنبر روضه خوان خواری که برادر زن میرزا بزرگ نوری وزیر ذوالفقار خان سردار سمنانی بوده ساخته شده میرزا بزرگ نوری در اواخر کار وزیر بهاء الدوله بهمن میرزا قاجار بودسبب سراییدن این کتاب آن بود که یغما کتابی به جهت میرزا بزرگ توسط سید قنبر فرستاد سید این کتاب و همچنین قلمدانی از اموال یغما را ربود پس شاعر را دیگ خشم به جوش آمده وی را رستم السادات لقب داد و این مثنوی را که علی الظاهر مدح است در هجو وی بسرود

یغمای جندقی
 
 
۱
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۹۵