جلعت فداک: رفتی تو و رفت زندگانی افسوس.
ایام نواک لاتسل کیف مضت، والله مضب باسوء الاحوال
این زمانه غدار ما پر بی انصاف و بی مروت است، مگر مهجوری از هم رکابی چاکران شما برای من بس نبود که در آن هنگام حرکت آن طور شعبده بازی کرد و خاطر مبارک را طوری آزرده ساخت که هر کس جز من بود آزرده میفرمودید؛ اما من نوکری را باین شرط نکرده ام که همه وقت عزیز و گرامی و محترم باشم و بقول زن آقا نوروز تاکش بکشمش شده است بترویج قیام برخورد معبس ومخر نطم بنشینم و
کار خود بگذارم گیرم گله
از جفای آن نگار ده دله
خیر، استغفرالله از آقا سهل است از نوکر هم گله نمیکنم.
همین نظرک نمیدانید چه غروری بمن میفروشد و چه عتابی بمن میکند، بنمک با محک والا چندین سال است شکوه او را به هیچ کس نکرده ام و او تا یک خورده دود در پای دیگ بچشمش میرود چه شکوه ها که نمیکند؟ فکر دیگر بکن از بهر دل آزاری من. کاش دسترس بخدمت شماداشتم و روزی هزار بار از زمانه نابکار آن طور ضرب میخوردم از هزار قند و شکر شیرین تر بود؛ با تو مرا سوختن اندر عذاب، یعنی خود مرا بسوزاند نه، العیاذ بالله طور دیگر، این جا نیت من حساب است نه شیخ، فدتک نفسی.
آقا حسین قلی این بار با من بیگانگی فرمود، خرج خودش و یا بوش را بمن و علی محمد رعایت کرد، این ها از مقوله عوض اخبار است و بر فرض که گله محسوب کنند، واقعا از سنگ و روی نیستم که هیچ الم در من اثر نکند گوشت و پوست و استخوانم، آن قدر طاقت در ابنای بشر تو کو از حسینقلی هم گله نکنم آخر تا کی حوصله بکنم؟
برادر قاضی را هر چه خواستم زود روانه کنم راضی نشد آخر گویا خدمت قاضی همدان رفت، شب آخر که خدمتش رسیدم گفتم: یا ابوالفضل لاتنم دیگر پای خودش؛ اما این آخرها عجب شاعری شده بود خوب میگفت، آتش میوزد، قیامت میکرد. شما در این باب خوش طالعید؛ از شکر خدا غافل نباید بود خلاف من که بسر شما هر وقت خدمت رسیدم گفتگوی چشمه قصابان و جلود مجال نداد که چشمی واکند، دروغ گفته اند که: روان تشنه بیاساید از کنار فرات. بنده بر لب نیل و جیحون بودم و تشنه برگشتم.
آمدیم بر سر دهخوارقان، تا بگفتند از سمرقند چو قند، هزار تومان را طوری که منظور نظر سرکار بود در حاشیه کاغذها نوشتم، رقم کرمانشاه را همان از تربت عرض کردیم و هم چنین عوض چادر و سراپرده و عوض مامقان که همه نزد آقاحسین قلی است کاش من هم نزد آقاحسین قلی بودم فافوز فوزا عظیما، شما و خدا خدمت شاهزاده که من نمیرسم هر وقت شما بروید محصلی فرمائید باغ و باغچه اش را بی نهال نگذارید لا تیاسوا من روح الله آرزو از پیران هم چندان عیب نیست، هزار امید در دل دارم، نومید از باز آمدن به آن خانه و خدمت رسیدن شاهزاده نیستم، شاید که چرخ دور کند بر مراد ما. عالم بیک قرار نمانده است.
بابی انت و امی: از گزارش دارالخلافه همه چیز را نوشتید مگر شاهزاده سادات که اسمی ازو در تحریرات سرکار ندیدم و حال آن که همان روزها کشمکش او وملک بوده و بشاهنشاه رسیده، من فرستاده بودم چون شوهرش از آستانه امام دور نمیشود، خودش هم این جا بیاید، او قیل و قال خرج مکه و قرض سابق داشته. طهران بودن او آخر مایة مرارت خواهد شد. خدا آسان کند دشوار ما را، و برخوردار دارین کند شاهزاده خودمان را. همان دعای من در پای مرقد مطهر ان شاءالله مستجاب شود بس است. دعای شما در باب سهراب خان مستجاب شد و کیف مستجاب فی الواقع از حضیض خاک باوج افلاکش رسانید.
اصف الدوله را هم درست دیده بودید دل سوز و غم خوار حضرت والا اوست و جز او نیست. اما چون من از سیصد خروار جو و گندم خواسته است از لطف و عنایت های شما دور نمیدانم که اسحق را مأمور فرمائید از مشرف و یتیم ها بگیرد و بدهد و نواب امیرزاده دامت شوکته در باب مال بارگیر مضایقه نفرمایند. اما تا خمسه امیدوارم بفضل خدا که غله را آدم های من استغفرالله خرهای من خرج نکرده باشند، خدمت اگر دارید یا ندارید دخلی بپروانه نگاری ندارد. والسلام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: متن به بیان تجربه و احساسات نویسنده درباره زندگی و دشواریهای آن میپردازد. او از بیوفایی زمانه و کممحبت بودن اطرافیان گلایه میکند و به عشق و ارادت به شخصی خاص اشاره دارد. نویسنده از مشکلات و بیمهریهایی که تحمل کرده، سخن میگوید و به تنهایی و دوری از محبت اشاره میکند. او همچنین به وضعیت مالی و نیازمندیهای خود اشاره کرده و آرزو دارد که مشکلاتش حل شود. نویسنده به دلمردگی خود در برابر بیعدالتی و ستم زمانه اعتراف میکند و در عین حال امیدوار است که روزی دوباره به آرامش و خوشی دست یابد. بهطور کلی متن مضمون غمانگیز و ناامیدی در کنار امید به بهبود در آینده دارد.
هوش مصنوعی: شجاعت تو ستودنی است: تو رفتی و زندگی هم با تو رخت بربست، چه حسرتی!
هوش مصنوعی: ایام سختی را پشت سر گذاشتم و واقعاً در بدترین شرایط بودم.
هوش مصنوعی: این دوران ما پر از بیانصافی و بیرحمی است. آیا نبودن یکی از یاران شما برای من کافی نبود؟ در آن لحظه، به گونهای رفتار کرد که دل شما را آزرده کرد، در حالی که اگر کسی جز من بود، شما او را سرزنش میکردید. اما من به این شرط نوکری نکردهام که همیشه مورد احترام و محبت باشم. به مانند زنی که به نوروز میگوید او را به نام "تاک" بکشد، من هم نباید در میانهی این اوضاع ناگوار و بینظمی بنشینم و نظارهگر باشم.
هوش مصنوعی: من کارهای خود را کنار میگذارم و شکایتی از بیمهری آن معشوق میکنم که دلها را به دست آورده است.
هوش مصنوعی: نه، خدا را شکر، حتی از آقا هم گلهای ندارم و از نوکر هم ناراحت نیستم.
هوش مصنوعی: نمیدانید که چه احساس غروری به من میدهد و چه توبیخهایی نثارم میکند. چندین سال است که شکایت او را به هیچ کس نکردهام، اما او وقتی که کمی دود از دیگ به چشمانش میرود، چه شکایتهایی که نمیکند! لطفاً به فکر دلخوری من باشید. کاش میتوانستم در خدمت شما باشم و روزی هزار بار از دست زمانهی بدبختی میخوردم، که این برایم از هزار قند و شکر شیرینتر بود. سوختن من در عذاب، نه به معنای اینکه خودم بسوزم، بلکه مطلب دیگری است. اینجا نیت من اهمیت دارد، نه سخنان شیخی. جانم به فدای تو.
هوش مصنوعی: آقا حسین قلی این بار نسبت به من بیتوجهی کرد و خرج خودش یا بوش را به من و علی محمد تحمیل کرد. این موضوعاتی هستند که در دستهی مسائل دیگر قرار میگیرند و حتی اگر به عنوان مشکلی مطرح شوند، واقعاً من از سنگ نیستم که هیچ چیز در من تأثیر نگذارد. من هم گوشت و پوست و استخوان دارم و تا کجا میتوانم در برابر رفتارهای بشر صبر کنم؟ واقعاً دیگر از حسین قلی هم نمیتوانم گله کنم.
هوش مصنوعی: برادر قاضی را هرچه تلاش کردم زودتر بفرستم، راضی نشد. به نظر میرسید که به خدمت قاضی همدان رفته است. در آخرین شب که به ملاقاتش رفتم، گفتم: ای ابوالفضل، دیگر پای خودت نگذار! اما در این مدت به شکلی عجیبی شاعری شده بود و خیلی خوب شعر میسرود و آتشین صحبت میکرد. شما در این زمینه خوششانس هستید؛ باید شکر خدا را فراموش نکنید. بر خلاف من، هر بار که به شما رسیدم، مشغول صحبت درباره قصابان بودید و اجازه ندادید که به موضوع دیگری بپردازم. مردم دروغ میگویند که: "تشنه روح از کنار فرات سیراب نمیشود." من بر لب نیل و جیحون بودم و در نهایت با تشنگی برگشتم.
هوش مصنوعی: به دهخوارقان رسیدیم تا درباره سمرقند صحبت کنیم. هزار تومان را بر اساس خواستههای شما در حاشیه کاغذها نوشتم و مبلغ کرمانشاه را همان مبلغی که از تربت ذکر کردیم، در نظر گرفتیم. همچنین هزینه چادر و سراپرده و مامقان هم که همه در اختیار آقاحسین قلی است. ای کاش من هم نزد او بودم، چرا که به موفقیت بزرگی میاندیشم. شما و خدا خدمت شاهزاده را انجام دهید، چون من به آنجا نمیرسم. میخواهم هر وقت شما به محلی بروید، باغ و باغچهاش را بینهال نگذارید. از یاد روح الله هم ناامید نیستم و از پیران عیبی نمیبینم. امیدوارم به خانه و خدمت شاهزاده برسیم، شاید روزگاری چرخش بر وفق مراد ما باشد. دنیا همواره در حال تغییر است و هیچ چیز ثابت نیست.
هوش مصنوعی: بابی انت و امی: شما همه چیز را از دارالخلافه نوشتهاید به جز نام شاهزاده سادات، که در نوشتههای شما نیافتم. در حالی که در همان روزها مشکلات او با ملک در حال وقوع بود و به شاهنشاه رسید. من فرستادم که چون شوهرش نتوانسته از آستان امام دور شود، خودش هم به اینجا بیاید. او برای خرج سفر به مکه و بدهیهای قبلیاش مشکلاتی دارد. اگر او در تهران بماند، آخرین نتیجهاش خواهد شد. امیدوارم خداوند مشکلات ما را آسان کند و شاهزادهمان را نیز بهرهمند سازد. دعای من در کنار مرقد مطهر، اگر خدا بخواهد، مستجاب خواهد شد. دعای شما در مورد سهراب خان مستجاب شد و واقعاً از پایینترین نقطه به اوج آسمانها رساند.
هوش مصنوعی: اصف الدوله فردی دلسوز و دردمند نسبت به حضرت والا است و تنها اوست که چنین احساسی دارد. اما چون من از او درخواست سه صد خروار جو و گندم کردهام، مطمئنم که شما با لطف و محبت خود میتوانید اسحق را مأمور کنید تا از مشرف و یتیمها این غلات را بگیرد و در اختیار بگذارد و نواب امیرزاده نیز در مورد مالیات همکاری داشته باشند. اما امیدوارم تا پنجشنبه با فضل خدا، غلهها را افرادی که مسئولند، به درستی مدیریت کرده باشند. اگر کار یا خدمتی دارید یا ندارید، اهمیتی ندارد. خداحافظ.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.